۲. نگرش بدون قضاوت: چرا هیچ احساسی خوب یا بد نیست؟

عناوین
Toggleروزی روزگاری، کشاورزی بود که اسبش فرار کرد و دیگر نمیتوانست زمینش را شخم بزند. همسایهها به سراغش آمدند و گفتند:
«اوه، چه اتفاق بدی افتاده! واقعاً وحشتناک است که اسبت را از دست دادهای!»
کشاورز با آرامش گفت: «نمیدانم، خواهیم دید» و دوباره مشغول کار در مزرعهاش شد.
فردای آن روز، پسر کشاورز بهدنبال اسب گمشده رفت. نه تنها اسب را پیدا کرد، بلکه دو اسب ولگرد دیگر هم با او همراه شدند و به خانه برگشتند. همسایهها بار دیگر آمدند و گفتند:
«چه عالی! نه تنها اسبت برگشته، بلکه دو اسب دیگر هم نصیبت شده! واقعاً خوششانس هستی!»
کشاورز فقط گفت: «نمیدانم، خواهیم دید» و به کارش ادامه داد.
چند روز بعد، پسر کشاورز تلاش کرد یکی از اسبهای جدید را رام کند، اما از پشت اسب افتاد و پایش شکست. حالا دیگر نمیتوانست در مزرعه کمک کند. همسایهها دوباره آمدند و گفتند:
«وای خدای من! چه فاجعهای! این واقعاً اتفاق بدی است!»
کشاورز همانطور آرام پاسخ داد: «نمیدانم، خواهیم دید.»
یکی از همسایهها عصبانی شد و گفت:
«چطور میتوانی اینقدر خونسرد باشی؟ پسرت دیگر نمیتواند کمک کند و تو باید تا شب تمام کارها را تنهایی انجام بدهی! نمیفهمی که این واقعاً فاجعه است؟»
کشاورز باز هم با همان لحن گفت: «خواهیم دید» و به کارش برگشت.
روز بعد، امپراتور تصمیم گرفت برای جنگ پیشرو، مردان جوان روستا را به خدمت سربازی ببرد. همه به اجبار راهی جنگ شدند؛ جز پسر کشاورز که به دلیل شکستگی پا، از این دستور معاف شد. همسایهها دوباره آمدند و گفتند:
«عجب خوششانسی! ببین چه خوب شد که پاش شکست!»
و کشاورز مثل همیشه فقط گفت: «نمیدانم، خواهیم دید» و بیسروصدا به کارش ادامه داد.
آیا احساسات واقعاً خوب یا بد هستند؟
هیچکس دوست ندارد خودش را یک قضاوتگر بداند، درست است؟ احتمالاً شما هم فکر نمیکنید که آدم قضاوتگری هستید. اما اجازه بدهید یک سؤال ساده بپرسم:
آیا احساسات را بهعنوان “خوب” یا “بد” دستهبندی میکنید؟
آیا پیش آمده با خودتان بگویید: «نباید این احساس را داشته باشم»؟ یا وقتی ناراحت هستید یا اشکتان درمیآید، از دیگران عذرخواهی کنید؟
از کودکی، به بسیاری از پسرها یاد دادهاند که گریه نکنند و به دخترها گفتهاند که نباید عصبانی شوند. به ما آموختهاند همیشه “مثبت” باشیم و احساساتی را بروز ندهیم که ممکن است دیگران را ناراحت کند.
اما در این مقاله از مجموعه «پردازش احساسات»، میخواهیم دیدگاه متفاوتی را بررسی کنیم. اینکه اگر بهجای قضاوت کردن احساسات، یاد بگیریم آنها را توصیف کنیم، میتوانیم رابطهای عمیقتر با خودمان پیدا کنیم و زندگی آرامتری را تجربه کنیم.
🔗 برای دیدن دوره کامل «پردازش احساسات»، اینجا کلیک کنید.
تأثیر فرهنگ و نظریهها بر قضاوت احساسات
یکی از دلایل اصلی اینکه چرا بسیاری از ما در پردازش احساسات مهارت کافی نداریم، ریشه در شیوهای دارد که فرهنگ به ما «فکر کردن» را آموزش داده است. ما از کودکی یاد گرفتهایم که احساسات را در دو دسته «مثبت» و «منفی» قرار دهیم. این شیوهی نگاه به احساسات، دیدگاهی بسیار رایج و درعینحال محدودکننده است.
این طرز فکر تا حدی تحت تأثیر نظریههای فردی بهنام پل اکمن (Paul Ekman) شکل گرفته است. او یکی از نخستین روانشناسانی بود که برای برخی احساسات برچسب مشخصی تعیین کرد و آنها را «احساسات اولیه» نامید. این احساسات شامل خشم، شادی، تعجب، انزجار، غم و ترس هستند.
با گذر زمان، مردم این احساسات را به دو گروه تقسیم کردند:
- «احساسات بد» مانند خشم، غم، ترس و انزجار
- و تنها «احساس خوب» یعنی شادی
از میان این شش احساس، پنج مورد بهطور سنتی در دستهی منفی قرار گرفتهاند. در نتیجه، تنها احساسی که مجاز به تجربه و ابراز آن هستیم، شادی است. این یعنی ما سیستم درونیمان را طوری برنامهریزی کردهایم که از همان ابتدا محکوم به شکست باشد!
وقتی بیشتر احساساتمان را «بد» میدانیم، مجبور میشویم انرژی زیادی صرف سرکوب کردنشان کنیم. نتیجه چیست؟ احساس خستگی، بیحوصلگی، خشم پنهان، و گاهی افسردگی. این اولین مانع جدی در مسیر پردازش واقعی احساسات است.
اگر احساسات را صرفاً به این دلیل که ناراحتکنندهاند، قضاوت کنیم، گزینههای ما برای پاسخ دادن به آنها بسیار محدود میشود.
این به آن معنا نیست که باید همیشه غمگین باشیم یا به احساسات دشوار بچسبیم. اما حقیقت این است: قضاوت کردن احساسات فقط حال ما را بدتر میکند و ما را از فرصت شناخت، رشد و التیام محروم میسازد.
چرا قضاوت احساسات، روند پردازش را مختل میکند؟
وقتی مردم درباره احساسات «منفی» یا «بد» فکر میکنند، واکنش معمولشان این است که سعی کنند آنها را احساس نکنند یا بهنوعی سرکوبشان کنند. من این الگو را عادت سرکوب-واکنش (suppress-react habit) مینامم.
در این چرخه، ما احساساتی را که آزاردهنده یا آسیبپذیرکنندهاند، نادیده میگیریم. سعی میکنیم غمگین نشویم، ناامید نباشیم، یا اضطراب را احساس نکنیم. اما هرچه بیشتر آنها را سرکوب کنیم، فشار بیشتری برای «انفجار» در درونمان ایجاد میشود. و هر بار که منفجر میشویم، برای اینکه دوباره چنین تجربهای نداشته باشیم، احساسات بیشتری را در خود خفه میکنیم. این چرخه بهتدریج ما را در یک تلهی احساسی گرفتار میکند.
اغلب گمان میکنیم که اگر فقط اراده قویتری داشتیم یا کنترل ذهنی بیشتری، میتوانستیم جایی بین انکار کامل احساسات و واکنش شدید به آنها تعادل برقرار کنیم.
اما حقیقت این است: این راهحل کار نمیکند. چون اصل مشکل، نه در میزان اراده ما، بلکه در خودِ قضاوت و سرکوب احساسات نهفته است.
اولین گام: توصیف به جای قضاوت
در اینجا از شما دعوت میکنم تا از چرخهی همیشگیِ سرکوب احساسات، انفجار ناگهانی و جنگ درونی با خود، فاصله بگیرید. بهجای مبارزه با احساساتتان، تمرین کنید که آنها را تأیید کنید—نه از روی رضایت، بلکه از روی پذیرش آگاهانه. اجازه دهید عضلات عاطفیتان رشد کند، تا بتوانید احساسات را عمیقتر و کاملتر تجربه کنید و در نهایت، تصمیمی روشن و هدفمند درباره آنها بگیرید.
این نقطه، آغاز مسیر واقعی پردازش احساسات است.
هرچه در «احساس کردن» مهارت بیشتری پیدا کنید، بیشتر احساس آرامش، صلح و شادی را در زندگیتان تجربه خواهید کرد.
یکی از روشهای کلیدی در این مسیر، ایجاد نگرشی بدون قضاوت نسبت به احساسات است.
بهجای برچسب زدن احساسات با واژههایی مثل “خوب و بد” یا “باید و نباید”، میآموزیم که آنها را همانطور که هستند، بپذیریم. بدون قضاوت، بدون مقاومت. فقط با حضور، آگاهی و توجه.
وقتی این کار را تمرین میکنیم، انرژیای را که پیش از این صرف سرکوب و انکار میکردیم، بهسمت زیستن واقعی هدایت میکنیم.
نه برای کنترل احساسات، بلکه برای زندگی کردن در هماهنگی با آنها.
داستانی واقعی: وقتی همیشه “خوب” بودن زندگی را خراب میکند
در مقالهی بعدی این دوره، بررسی خواهیم کرد که چطور احساسات بهظاهر «منفی» میتوانند در واقع مفید و هدایتگر باشند. اما پیش از آن، بیایید این موضوع را با داستانی واقعی از وبلاگ Humans of New York روشنتر کنیم.
اگر تا به حال این وبلاگ را ندیدهاید، پیشنهاد میکنم حتماً به آن سر بزنید. براندون استانتون (Brandon Stanton)، سازندهی این پروژه، داستان زیر را به اشتراک گذاشته:
«من بیست سال، هر روز ماریجوانا میکشیدم. فکر میکردم خیلی باحال و آزاد هستم! میتوانستم در حین کار سیگار بکشم، از جا بلند شوم و همچنان شرکت خودم را اداره کنم، بتن بریزم یا سقف بسازم. احساس شکستناپذیری میکردم.
اما همینکار ازدواجم را از بین برد. هیچچیز نمیتوانست مرا آزار دهد—نه احساسات همسرم، نه نیازهایش. انگار اصلاً وجود نداشتند.
مصرف ماریجوانا مثل یک پوشش احساسی بود؛ مانعی که نمیگذاشت چیزهایی که باید دیده شوند، آشکار شوند. با خودم میگفتم: “اگر من مشکلی را نمیبینم، پس اصلاً مشکلی وجود ندارد.”
تمام کاری که میکردم، نصیحت کردن بود—اما هرگز خودم نصیحت نمیخواستم. هیچوقت این جمله را نگفتم که: ‘عزیزم، میدانم مشکلی هست. بگذار ببینم میتوانم کاری بکنم.’»
در این داستان، مرد با سرکوب احساسات ناراحتکنندهاش، همیشه احساس خوبی داشت—اما به بهای ازدواجش. او دیگر نه غم را احساس میکرد، نه اضطراب، نه استرس. و درست به همین دلیل، دیگر نمیتوانست به همسرش یا به زندگیاش واقعاً نزدیک شود.
هرچه بیشتر احساساتمان را سرکوب کنیم، احتمال اینکه فاصلهمان با آنچه واقعاً میخواهیم در زندگی داشته باشیم بیشتر شود. و این یعنی حتی وقتی «ظاهر» همهچیز خوب است، درونمان از هم پاشیده است.
بنابراین، بهجای قضاوت کردن احساسات، بیایید آنها را توصیف کنیم.
احساسات دشواری مثل نگرانی، ناامیدی، گناه یا ترس، اغلب پیامهایی در خود دارند—پیامهایی دربارهی نیازهای نادیدهگرفتهشده، مرزهای شکستهشده یا دردهای انباشتهشده.
وقتی برچسب «بد» یا «منفی» به این احساسات میزنیم، فقط درک و استفاده از این پیامها را سختتر میکنیم. و در نتیجه، فرصت زندگی آگاهانه و سازنده را از خودمان میگیریم.
چطور با احساسات خود مواجه شویم؟
من به دستهبندی احساسات به «خوب» یا «بد» اعتقادی ندارم. احساسات ممکن است راحت یا ناراحتکننده باشند، اغراقآمیز یا تحریفشده، یا حتی بر اساس باورهای نادرست شکل گرفته باشند.
اما در اصل، هیچ احساسی ذاتاً بد نیست.
بنابراین بهجای گفتن “این احساس بد است” یا “این یک احساس منفی است”، بیایید صادقانهتر توصیف کنیم:
«این احساس ناراحتکننده است»،
«این احساس دردناک است»،
یا «این تجربه برایم دشوار است.»
این تفاوت کوچک، تغییری بزرگ در مسیر مواجهه با احساسات ایجاد میکند.
وقتی احساسات را به عنوان «بد» قضاوت میکنیم، معمولاً سه واکنش خودکار داریم:
- اجتناب میکنیم
- مقابله دفاعی نشان میدهیم
- حواس خود را پرت میکنیم
و این واکنشها، در بلندمدت فقط شرایط را بدتر میکنند.
اما وقتی احساسی را بهعنوان دشوار یا ناراحتکننده توصیف میکنید، فضایی باز میشود برای اینکه:
- ببینید آیا چیزی باید تغییر کند
- انعطافپذیری خود را تقویت کنید
- و یاد بگیرید که چطور در «احساس کردن» بهتر شوید
این فضا، همان ظرفیت عاطفی است—تواناییای که به شما فرصت میدهد نفس بکشید، خود را آرام کنید و بهجای واکنش، انتخابی آگاهانه داشته باشید.
به جای سرکوب احساسات، کنجکاو باشید.
تصور کنید یک دانشمند هستید که با یک گونهی احساسی جدید مواجه شدهاید—احساسی که باید آن را از نو کشف و توصیف کنید:
- عصبانیت چه حسی دارد؟
- کجا در بدنتان آن را حس میکنید؟
- چه نشانههایی از آن متوجه میشوید؟
هرچه بیشتر احساسات خود را توصیف کنید، بهتر آنها را خواهید شناخت—و وقتی احساسات را بهتر بشناسید، قدرت بیشتری برای پاسخگویی آگاهانه به آنها خواهید داشت.
شاید برایتان شگفتانگیز باشد اگر بدانید بسیاری از احساسات شدید، تنها چیزی که میخواهند این است که دیده و تأیید شوند.
و وقتی این اتفاق میافتد، بهسادگی ناپدید میشوند.
این یکی از مراحل کلیدی در مسیر پردازش احساسات است.
نتیجهگیری: هدف، شادی نیست؛ هدف، ظرفیت عاطفی است
افرادی که تمام زندگیشان را صرف فرار از غم و جستجوی بیوقفهی شادی میکنند، اغلب در نهایت کمتر شاد هستند.
در مقابل، کسانی که تمرکزشان بر اقدامات هدفمند، پذیرش واقعیتها و رشد درونی است، معمولاً رضایت و آرامش بیشتری را تجربه میکنند.
پژوهشها نشان میدهند کسانی که احساسات خود را بهعنوان «بد» قضاوت میکنند، حال عمومی بدتری دارند.
اما این به آن معنا نیست که باید اجازه بدهیم احساسات، ما را در دست بگیرند. همچنین به این معنا نیست که هر وقت عصبانی شدیم، اجازهی فریاد زدن یا پرخاشگری داریم. چون این هم کمکی به بهتر شدن زندگی نمیکند.
هدف این دوره، رساندن شما به مرحلهایست که بیشتر اوقات، احساسات آرامتر و متعادلی داشته باشید. اما رسیدن به این مرحله، مسیری پارادوکسوار دارد:
کسانی که میخواهند احساسات دردناک را نادیده بگیرند یا سرکوب کنند، در درازمدت حال بدتری پیدا میکنند.
اما کسانی که یاد میگیرند احساسات دشوار را بپذیرند، درک کنند و پردازش نمایند، معمولاً به احساس آرامش، آزادی درونی و شادی پایدارتری میرسند.
جایگزین مبارزه با احساسات، این است که بتوانید با خودتان این جمله را بگویید:
«این چیزیست که من الان تجربهاش میکنم، و اشکالی ندارد. مهم این است که حالا میدانم چه کاری از دستم برمیآید.»
نام بردن و توجه کردن به احساسات، نخستین قدم در حل آنهاست.
ما معمولاً با قضاوت، واکنش شتابزده یا سرکوب، جلوی این فرآیند طبیعی را میگیریم.
این دوره طراحی شده تا به شما کمک کند ظرفیت احساسیتان را افزایش دهید—تا بتوانید کنار احساسات خود بنشینید، بدون اینکه از آنها بترسید یا فرار کنید، و سپس رفتاری آگاهانه و آرام را انتخاب کنید.
شما نهتنها یاد خواهید گرفت چطور حال بهتری داشته باشید، بلکه مهمتر از آن، خواهید آموخت چطور در “احساس کردن” بهتر شوید.
و این همان مهارتیست که زندگی را برای همیشه تغییر میدهد.
تمرین عملی (مشق شب)
📝 تکلیف امشب شما ساده اما عمیق است:
در دفتر خود بنویسید:
- کدام احساسات را “خوب” و کدام را “بد” میدانید؟
- چه زمانی و توسط چه کسانی این باورها در ذهن شما شکل گرفتند؟
- آیا به شما گفتهاند که باید همیشه مثبتاندیش باشید؟
- یا اینکه خشمگین شدن نشانهی ضعف یا بیادبی است؟
- کدام احساسات را از شما پنهان یا سرکوب کردهاند؟
سپس یک تمرین ساده و مهم انجام دهید:
🔍 یکی از احساسات ناراحتکنندهی اخیر خود را انتخاب کنید
و آن را نه با قضاوت، بلکه با توصیف دقیق بنویسید:
- چه حسی دارد؟
- کجای بدنتان آن را احساس میکنید؟
- چه افکاری همراهش میآید؟
- اگر اولین انسانی بودید که این احساس را تجربه میکند، چطور آن را برای دیگران توضیح میدادید؟
مثلاً درباره خشم بنویسید:
«احساس خشم مثل فشاری سنگین در سینهام است، انگار چیزی میخواهد از درون بیرون بجهد.»
🎯 هدف این تمرین این است که بهجای برچسب زدن، احساسات را بشناسید، لمس کنید و از آنها نترسید. این، پایهی اصلی پردازش احساسات است.
💡 در مقالات بعدی این دوره، تمرینهایی را یاد میگیرید برای مواجهه مؤثر با احساسات و همچنین ساختن فضای امن درونی برای تنفس، مکث و انتخاب آگاهانه.
مسیر ادامه دارد…
☕ اگر نیاز به همراه داری…
گاهی خواندن و تمرین کردن کافی نیست.
گاهی لازم است کسی کنارت باشد که بتوانی با او در فضای امن، احساساتت را بشناسی، دستهبندی کنی و آرامآرام تغییر را آغاز کنی.
اگر احساس میکنی زمانش رسیده که با کسی همراه شوی تا مسیر رشد احساسی و درونیات را آگاهانهتر طی کنی، میتوانی برای جلسات کوچینگ فردی اقدام کنی.
👥 جلسه اول رایگان است و فقط برای شناخت تو، شرایطت، و موضوعیست که میخواهی روی آن کار کنی.
اگر دیدیم که این مسیر برایت مناسب است، ادامه خواهیم داد.
🔗 برای رزرو جلسه اولیه، روی این لینک کلیک کنید.
مطالب زیر را حتما مطالعه کنید
7 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
من پدر بسیار سختگیری داشتم به حدی که خشم زیادی در درونم سرکوب کردم و همیشه احساس بیارزشی و بیاهمیتی داشتم. حتی حالا هم احساس گناه و شرم زیادی دارم و دائماً احساساتم را زیر سؤال میبرم که باعث شده تصمیمات نادرستی بگیرم.
من عاشق این سری مقاله های شما هستم. از اینکه اینها رو به صورت رایگان منتشر کردید خیلی ممنونم. امیدوارم بدانید که به هزاران نفر کمک میکنید و به کسانی که ممکنه نتونند از پس هزینههای جلسات روانشناسی بربیان، خیلی کمک میکنید!
سلام و عرض ادب
خیلی متشکرم خیلی کمک کننده بود
شدیدا منتظر ادامهی دوره هستم.
من واقعاً بابت این مقاله ازتون متشکرم. منتظر ادامه دوره هستم.
ممنونم
دوره «پردازش احساسات» به طور کامل در سایت قرار داده شده
میتونید در قسمت سایدبار همین صفحه به دوره دسترسی پیدا کنید.
این شد شعار من از این به بعد: خواهیم دید🙏🏻
سلام و ممنون از خدمات شما
شنیدن این موضوع از درمانگرم برام ۵۰۰ هزار تومان هزینه داشت.
ممنون از این مطالب ارزشمند