نیاز به دیگران: حقیقتی انسانی که انکارش میکنیم

عناوین
Toggleیکی از دلایل اصلی آشفتگی عمیق انسانها، این است که برخلاف طبیعت خود عمل میکنند و آن را انکار مینمایند.
هزاران سال است که انسان با «انسان بودن» مشکل دارد؛ با احساساتش، با نیازهایش، با آسیبپذیریاش.
بخش زیادی از ساختارهای جامعه و حکومتها، بهجای هماهنگ شدن با طبیعت انسان، برای کنترل و سرکوب آن شکل گرفتهاند.
اما واقعیت تلخ اینجاست: بخش بزرگی از ذات انسان، نیازهای اوست.
و در این جنگ نانوشته با طبیعت انسانی، شاید بیشترین بیتوجهی و انکار، متوجه یکی از مهمترین نیازهای ما باشد: نیاز به دیگران.
انسان بالغ، با تمام وجود در پی برآوردهشدن نیازهای وابستگیاش است، اما همزمان وجود این نیازها را انکار میکند. به همین دلیل است که امروز باید دربارهی «نیازهای وابستگی» صحبت کنیم.
انسان: وابستهترین گونه روی زمین
انسان، یکی از اجتماعیترین و وابستهترین گونههای موجود در جهان است. اگر نگاهی به دوران نوزادی بیندازید، خواهید دید که نوزاد انسان بهطور کامل به مراقبان بزرگسال خود وابسته است؛ برای تغذیه، بقا، تماس عاطفی، ایمنی، و رشد – و این وابستگی، در مقایسه با دیگر گونهها، بسیار طولانیمدت است.
برای مثال، یک گوسالهی گاومیش ظرف ۱۰ تا ۳۰ دقیقه پس از تولد میتواند بایستد و راه برود. شش ماه شیر میخورد و سپس به خوردن علف عادت میکند. تا سهسالگی کاملاً رشد کرده و مستقل میشود.
در مقابل، کودک انسان حتی در چندسالگی هم نیاز دارد کسی کنارش باشد، مراقبش باشد، و به او عشق بورزد.
نکته جالب این است که وقتی با حیواناتی مثل گاومیش یا خوکچه هندی (که در گروه زندگی میکنند) روبهرو میشویم، کاملاً میپذیریم که برای رشد و بقایشان، باید در کنار همنوعانشان باشند – و این نیاز بعد از «سن خاصی» از بین نمیرود.
اما وقتی نوبت به خودمان میرسد، ماجرا فرق میکند. انگار ترجیح میدهیم باور کنیم که «بزرگ شدیم» و دیگر به کسی نیاز نداریم.
و این یک تراژدی واقعیست؛ چون انسانها، از بنیادیترین لایههای وجودشان، اجتماعی و وابسته به رابطهاند.
حقیقتی که نمیخواهیم بپذیریم: تو نیازهایی داری که فقط در رابطه با دیگران برآورده میشوند
بگذار این بخش را با یک حقیقت روشن آغاز کنیم—و بعد کمکم بازش کنیم: تو نیازهایی داری که فقط در رابطه با دیگران معنا پیدا میکنند.
و این حقیقت، فقط دربارهی کودکیات صدق نمیکند؛ این نیازها در تمام طول زندگی همراه تو هستند، حتی در بزرگسالی.
برخی از این نیازها چیزهایی هستند که نمیتوانی بهتنهایی برای خودت فراهم کنی. و حتی اگر بتوانی، باز هم نیاز داری که آنها را از دیگران دریافت کنی.
برای اینکه در زندگی شکوفا شوی، در سطح جسمی، احساسی، ذهنی و روحی، باید این نیازهای رابطهمحورت تأمین شوند.
نیازهای وابستگی شامل چه چیزهایی هستند؟
در ادامه، فهرستی از مهمترین نیازهایی که ما بهعنوان انسان داریم میآید. اگرچه این فهرست کامل نیست، اما تصویر روشنی از آنچه واقعاً به آن نیاز داریم ارائه میدهد:
-
ارتباط عاطفی
-
احساس تعلق
-
اعتماد
-
اولویتداشتن نزد دیگری
-
همدلی
-
حضور کامل و آگاهانه
-
محبت و نوازش
-
کلمات تأیید و دلگرمکننده
-
گفتوگوی واقعی
-
رابطه فیزیکی متعهدانه
-
حمایت احساسی
-
حمایت فیزیکی
-
امکان بیان احساسات و افکار
-
تنظیم هیجانی مشترک (co-regulation)
-
تماس جسمی آرامشبخش
-
توجه
-
حس بودن در یک اجتماع
-
عشق
-
گرما و صمیمیت
-
وقت باکیفیت با دیگران
-
هدیه گرفتن
-
همراهی
-
تعهد
-
حس خواستنی بودن و مهمبودن
-
امنیت در روابط
-
محافظتشدن
-
احساس ارزشمندی و قدردانی
و اگر بیشتر فکر کنم، میتوانم فهرست بسیار طولانیتری هم برایت بیاورم…
این نیازهای وابستگی، نیازهایی غیرقابلچانهزنی هستند. آنها برای سلامت و شکوفایی انسان ضروریاند.
اگر تأمین نشوند، در همان سطحی که باید سیرمان کنند، جسمی، احساسی، ذهنی یا روحی، دچار گرسنگی عمیق میشویم. و وقتی گرسنهایم، معمولاً برای تسکین این درد، به راههایی پناه میبریم که سالم نیستند:
-
به انواع اعتیادها دچار میشویم
-
روانمان آشفته و جسممان بیمار میشود
-
احساس تنهایی و بیارزشی درونمان ریشه میدواند
-
و در مواردی، انسانها دست به خودکشی میزنند یا بهتدریج از درون فرو میپاشند
نکتهی مهم این است که این نیازها نه نشانهی ضعفاند و نه نشانهی نابالغ بودن. بلکه درست برعکس: آنها بخشی از انسان بودن ما هستند.
چرا از وابستگی میترسیم؟
اما چرا باور کردهای که باید مستقل باشی؟ و بدتر از آن، چرا فکر میکنی که انسانی بالغ، آگاه یا رشدیافته، کسیست که به دیگران نیاز ندارد، چون میتواند همهی نیازهایش را از درون خودش تأمین کند؟
پاسخ ساده و صادقانه است:
واقعیتِ وابستگی، آدمها را بهشدت میترساند.
وابستگی، تبدیل به یک واژهی کثیف شده. و بهویژه در فرهنگهای غربی، جاییکه هدف، خودکفایی و آرامکردن خود بدون کمک دیگران است، استقلال از همان سالهای اولیهی کودکی به بچهها تحمیل میشود.
اما این ترس از وابستگی از کجا میآید؟
چون وابستگی ما را در برابر دیگران، بیدفاع و ناتوان میکند. و اگر در سالهای اولیهی زندگیمان، نیازهای وابستگیمان بهخوبی پاسخ داده نشده باشند، یا بدتر، اگر کسانی که باید مراقب ما میبودند، به ما آسیب زده باشند، در ناخودآگاهمان تصمیم میگیریم: «هرگز دیگر وابسته نخواهم شد.»
از آن لحظه به بعد، به باورها و ایدئولوژیهایی چنگ میزنیم که به ما میگویند: «تو به کسی نیاز نداری. همهچیز را میتوانی از درون خودت بهدست آوری.»
ما راههایی پیدا میکنیم که کمترین میزان وابستگی را به دیگران داشته باشیم، چون این کار به ما احساس کنترل و قدرت میدهد، حتی اگر این قدرت توهمی باشد.
این طرز فکر، برای بسیاری از افرادی که وابستگیشان در گذشته باعث درد و آسیب شده، حس قدرت و خودکفایی بههمراه دارد.
اما در عین حال، همین باور برای گروهی دیگر، کسانی که آسیبشان از اجبار به استقلال ناشی شده، حکم بازآفرینی همان تروما را دارد.
به آنها گفته میشود: «تو نباید به کسی نیاز داشته باشی، باید خودت نیاز خودت را برآورده کنی.» و این دقیقاً همان زخمیست که آنها در تلاش برای التیامش بودند.
توهم استقلال: وقتی فکر میکنی به کسی نیاز نداری
مشکل اینجاست: وقتی وابستگیهای خود را انکار میکنیم، کمکم وارد توهمی میشویم که باور داریم واقعیت نهایی و حتی نوعی بیداری معنوی است. در دنیای امروز، «استقلال» به نوعی بیماری پنهان تبدیل شده؛ بیماریای که بیشتر مردم به آن مبتلا هستند.
آنقدر درگیر توهم خودکفایی شدهایم که حتی متوجه وابستگیهای عمیقمان نیستیم.
مثلاً اگر کسی با ماشین خودش به فروشگاه برود و با پول خودش غذا بخرد، احساس استقلال میکند. اما نمیبیند که برای این کار، به هزاران نفر وابسته است: به کسانی که ماشین را ساختهاند، به زنجیرهای از افراد که سوخت را تأمین کردهاند، به فروشگاه و سیستم توزیع غذا، به نظام مالی، به دولت، و حتی به همان غذایی که قرار است بدنش را سرپا نگه دارد.
این فقط یک توهم استقلال است، نه حقیقت آن.
و عجیبتر اینکه انسانها راحتتر میپذیرند برای زندهماندن به یک هویج وابسته باشند تا به یک دوست یا شریک زندگی، برای حس امنیت در دنیا.
آنچه بیش از هر چیز انسانها را به دردسر میاندازد، وابستگی احساسی است. چون این همان بخشیست که احساس میکنند هیچ کنترلی بر آن ندارند.
ما احساس میکنیم میتوانیم تهیهی سوخت ماشینمان را کنترل کنیم، اما مطمئن نیستیم که آیا میتوانیم کسی را پیدا کنیم که ما را «دوست بدارد» یا نه.
و همینجا است که ترس شروع میشود. وقتی احساس میکنیم در کنترل نیستیم، یا به لطف دیگری وابستهایم، تمام تلاشمان را میکنیم که از این وضعیت فرار کنیم، حتی اگر این فرار به قیمت آسیبزدن به خودمان تمام شود.
آیا نیاز به دیگران به معنی هموابستگی است؟
بسیاری از مردم دوست دارند خودشان را قانع کنند که «وابسته بودن» یعنی «هموابسته» بودن. اما این درست نیست.
هموابستگی (Codependency)، دربارهی نیاز داشتن به دیگران نیست؛ بلکه دربارهی از دست دادن هویت شخصی در دل یک رابطه است. مشکل در هموابستگی، به این معنی نیست که شما به کسی نیاز دارید، بلکه یعنی برای حفظ رابطه، از «خود واقعیتان» دست میکشید.
وابستگی متقابل: پیوند گمشدهی جامعه انسانی
اگر نیازهای وابستگیات را پشت باورهای اشتباه پنهان کنی، این بیداری یا رشد روحی نیست. این جداافتادگی، انکار و نوعی خودفریبیست، جاییکه «ایگو» خودش را بهجای آگاهی جا میزند.
در چنین حالتی، بخشی از وجودت که انسانی، زمینی و فانی است را انکار میکنی. و این، در واقع نوعی بیماریست که خودش را بهجای سلامت جا میزند.
واقعیت ساده و دردناک این است که:
-
مطمئنترین راه برای نابود کردن خودت، انکار نیازت به دیگران است
-
مطمئنترین راه برای آسیبزدن به یک انسان دیگر، این است که نیازهای وابستگیاش را نادیده بگیری
-
و مطمئنترین راه برای فروپاشی جامعهی انسانی، نادیدهگرفتن این واقعیت بنیادین است که انسانها به هم نیاز دارند
هیچچیز در این جهان «جزیرهای جداافتاده» نیست. هیچ انسانی جزیره نیست.
این جهان، این زندگی، و این جامعهی انسانی، همه و همه، بر پایهی وابستگی متقابل و ارتباطی عمیق بنا شدهاند.
این وابستگی متقابل، یک سیستم زنده از پیوند و سلامت است. وقتی انسانها بهصورت آگاهانه، نیازهای وابستگی یکدیگر را به رسمیت بشناسند و پاسخ دهند، آنگاه میتوانیم جامعهای ایمن، انسانی و رشددهنده بسازیم، جاییکه در آن، زندگیکردن بر روی زمین واقعاً امکانپذیر و معنادار میشود.
🔷 در صورت تمایل به دریافت همراهی در این مسیر
اگر هنگام خواندن این مقاله، احساس کردی بخشی از وجودت دیده شد یا زخمی قدیمی درونت تکان خورد، تنها نیستی. بسیاری از ما با تروماهای ناشی از انکار نیاز، اجبار به استقلال یا ترس از نزدیکی بزرگ شدهایم. و گاهی برای ترمیم این زخمها، فقط دانستن کافی نیست، بلکه نیاز داریم کسی کنارمان قدم بزند.
من در مسیر کوچینگ همراه کسانی هستم که میخواهند دوباره به خودشان، احساساتشان، و روابط انسانیشان اعتماد کنند.
اگر دوست داشتی درباره کوچینگ و این مسیر بیشتر بدانی، میتوانی روی این لینک کلیک کنی و همین حالا جلسه اول و رایگانت را داشته باشی.
دیدگاهتان را بنویسید