آیا خودت را رها میکنی تا دیگران تو را رها نکنند؟

عناوین
Toggleانسان موجودی اجتماعی است؛ برای رشد، شکوفایی و حتی بقا به ارتباط با دیگران نیاز دارد. به همین دلیل، طرد شدن یکی از دردناکترین تجربههایی است که ممکن است در زندگی از سر بگذرانیم.
این درد آنقدر عمیق است که بسیاری از ما، برای فرار از آن، دست به انواع راهکارهای دفاعی میزنیم — راهکارهایی که اغلب نهتنها مفید نیستند، بلکه به خودمان آسیب میزنند.
در این مقاله، میخواهیم رایجترین و در عین حال مخربترین مکانیزمی را بررسی کنیم که افراد برای پیشگیری از طرد شدن به آن پناه میبرند:
رها کردن بخشهایی از خود.
برای درک این واکنش، باید به دوران کودکی برگردیم. زمانی که تمام وجودمان به مراقبان بزرگسالمان وابسته بود. اما این نیاز فقط به کودکی محدود نیست. حتی در بزرگسالی هم، ما نیازهایی داریم که یا نمیتوانیم بهتنهایی آنها را برآورده کنیم، یا حتی اگر بتوانیم، همچنان نیاز داریم آنها را از دیگران نیز دریافت کنیم.
برای اینکه از نظر جسمی، احساسی، ذهنی و معنوی سالم و شکوفا باشیم، باید این نیازهای وابستگیمان برآورده شوند. به همین دلیل است که احساس امنیت در روابط، یکی از اساسیترین نیازهای انسانی است. اما در عین حال، بزرگترین منبع آسیب ما نیز همین انسانهای دیگرند. در طول تاریخ، بارها و بارها ثابت کردهایم که میتوانیم یکدیگر را بیازاریم، رها کنیم و امنیت روانی هم را تهدید کنیم. برای همین، بسیاری از ما ناخواسته به همرنگی اجتماعی پناه میبریم — یعنی تلاش میکنیم شبیه دیگران باشیم، فقط برای اینکه از سوی آنها طرد نشویم.
اگر همهی اینها را جمعبندی کنیم، به یک حقیقت میرسیم:
ما برای برآوردن نیازها و حفظ امنیتمان در جهان انسانی، از راهبردهایی استفاده میکنیم که گاهی بهای آنها، از دست دادن خود واقعیمان است.
مقاله مرتبط: طرحواره رهاشدگی/بیثباتی چیست و چگونه آن را درمان کنیم؟
ریشه خودرهاسازی: سازگاری دردناک از دوران کودکی
🔹 مثال اول: وقتی حساسیت تبدیل به تهدید میشود
فرض کنیم پسربچهای بسیار حساس است. او در خانوادهای متولد میشود که والدینش با احساسات مشکل دارند، چون خودشان از مواجهه با احساسات منفی میترسند.
وقتی حساسیت این کودک بروز پیدا میکند و او ناراحتی یا ترس خود را نشان میدهد، والدینش واکنش مناسبی نشان نمیدهند. کودک این واکنش را بهعنوان گسست در ارتباط و صمیمیت تجربه میکند، یعنی حس میکند رابطهاش با والدین در حال از هم پاشیدن است.
این واکنش میتواند شکلهای مختلفی داشته باشد: از ناراحتی و مخالفت، تا شرمسار کردن، تنبیه کردن یا حتی طرد و منزوی ساختن کودک.
در چنین فضایی، کودک تهدید به طرد شدن را از سوی کسانی حس میکند که بیش از همه به آنها وابسته است، آنها را دوست دارد و برای بقا به آنها نیاز دارد.
در نتیجه، کودک یک پیام ناپیدا اما نیرومند دریافت میکند: «نمیتوانم هم حساس باشم و هم والدینم را داشته باشم.» حساسیت او تبدیل میشود به تهدیدی برای امنیت رابطهاش با والدین — و در نتیجه، تهدیدی برای امنیت روانی و نیازهای اساسیاش.
و اینجاست که کودک، برای زنده ماندن و پذیرفته شدن، این بخش از وجودش را رها میکند. او شروع میکند به انکار، سرکوب و طرد حساسیتش. از آن مراقبت نمیکند، به آن گوش نمیدهد و حتی از داشتن آن احساس شرم میکند.
در نهایت، او مسئولیت این بخش را دیگر نمیپذیرد. و همین یعنی: او دیگر خودش را دوست ندارد.
🔹 مثال دوم: وقتی زنانگی پذیرفته نمیشود
یا تصور کنید دختربچهای به دنیا آمده، اما پدری دارد که در واقع دلش پسر میخواسته و از داشتن دختر احساس ناامیدی کرده است. برای اینکه از سوی پدرش طرد نشود یا احساس طردشدگی نکند، ممکن است این دختر زنانگی خود را انکار کند و از آن فاصله بگیرد.
او تلاش میکند شبیه پسری رفتار کند که میداند پدرش آرزوی داشتنش را دارد. هر چیزی که رنگ و بوی «دخترانه» دارد، برایش تبدیل به تهدید میشود و پسزده میشود. تمام ویژگیهای زنانهاش — لطافت، نیاز به دریافت، مراقبت از احساسات، میل به ارتباط — یکییکی سرکوب، انکار و طرد میشوند.
در چنین حالتی، هیچیک از انتخابهایی که در زندگی یا روابطش انجام میدهد، به نفع رشد زنانگیاش نخواهد بود. بلکه برعکس، این انتخابها اغلب زنانگی او را نادیده میگیرند یا حتی به آن آسیب میزنند.
پیامدهای خودرهاسازی در بزرگسالی و روابط
وقتی به این فکر میکنید که چقدر بخشهای مختلفی از وجود خودمان را ممکن است فقط برای اینکه از سوی والدینمان طرد نشویم، رها کرده باشیم، احساس سنگینی و غم به سراغتان میآید. اما این روند، فقط به رابطه با والدین محدود نمیشود. ما این الگو را به همهی روابطمان منتقل میکنیم — به هر کسی که نمیخواهیم از دست بدهیم.
الگوهایی که در کودکی شکل میگیرند، در بزرگسالی هم درون ما زنده میمانند. وقتی بخشی از خودمان را رها میکنیم، دیگر تصمیمهایی نمیگیریم که به نفع آن بخش باشد. درست مثل یک کودک طردشده یا نادیدهگرفتهشده، با آن بخش از وجودمان هم بیتفاوت، بیمهری یا حتی خشن برخورد میکنیم.
این رهاسازی، خودش را در روابط ما هم نشان میدهد. ما جذب افرادی میشویم که نهتنها از بخشهای رهاشدهی ما مراقبت نمیکنند، بلکه به آنها آسیب هم میزنند. مثلاً اگر واقعاً حساسیت خود را میپذیرفتیم و از آن مراقبت میکردیم، هرگز وارد رابطه با کسی که حساسیت ما را مسخره میکند یا آن را نادیده میگیرد، نمیشدیم.
وقتی خودمان «مالک مهربان» بخشهای درونیمان نیستیم، افراد دیگری را به زندگیمان دعوت میکنیم که آن بخشها را طرد میکنند — و شاید حتی خود ما را هم طرد کنند.
و این، همان طنز تلخ ماجراست: ما خودمان را رها میکنیم تا دیگران ما را رها نکنند، اما همین کار، ما را محکوم میکند به طرد شدنهای بیشتر از سوی دیگران.
بازگشت به خود: مسیری برای ادغام و رهایی
برای اینکه این چرخهٔ دردناک را متوقف کنید، باید دوباره به بخشهایی از وجودتان که روزی آنها را رها کردید، بازگردید. یعنی دوباره آنها را ببینید، بپذیرید، از آنها مراقبت کنید و تصمیمهایی بگیرید که در خدمت رشد و امنیتشان باشند — نه در جهت انکار یا سرکوبشان.
از این لحظه به بعد، افکار، حرفها، انتخابها و رفتارتان باید در راستای احترام به همان بخشهایی باشد که پیشتر برای حفظ رابطه با دیگران، رهایشان کرده بودید.
اما نخستین گام برای بازگشت به خود، آگاهی است. اینکه ببینید کدام قسمت از وجودتان در گذشته رد شده، نادیده گرفته شده یا باعث شرمندگیات شده است. زیرا هر جا که احساس شرم وجود دارد، اغلب نشانی از بخشی از شماست که برای بقا مجبور به سرکوبش شدهاید.
وقتی با این بخشها آشنا میشوید، میتوانید به جای طرد دوبارهشان، آنها را در آغوش بگیرید. میتوانید صدایشان را بشنوید، نیازشان را درک کنید، و کمکم آنها را در زندگیتان جا بدهید — نه بهعنوان تهدید، بلکه بهعنوان بخشی ارزشمند از وجودتان.
واقعیت این است که رها کردن خود، برای حفظ دیگران، یکی از رایجترین الگوهای رفتاری در دنیای انسانی است. اما این الگو، ما را به سمتی میبرد که بیش از پیش از خود و از زندگیمان جدا میشویم. مسیرش روشن است: روابط ناسالم، احساس پوچی و ساختن زندگیای که با درون ما بیگانه است.
اما مسیر دیگری هم هست.
میتوانید برگردید. میتوانید خودتان را، تمام و کمال، پس بگیرید. و تماشا کنید که چطور با این بازگشت، آرامآرام، روابطی واقعیتر و زندگیای هماهنگتر با قلبتان شکل میگیرد.
اگر بخواهی از همینجا شروع کنی…
از خودت بپرس:
کدام بخش از من، فقط برای اینکه دوست داشته شوم یا طرد نشوم، نادیده گرفته شده؟
ممکن است جوابت واضح نباشد — و این کاملاً طبیعیست. اما همین پرسش، نقطهی آغاز است. نقطهای که میگوید: “دیگر نمیخواهم خودم را رها کنم تا بمانم.” میخواهم بمانم و خودم هم با من باشد.
اگر امروز فقط یک کار کوچک میتوانی انجام دهی، همین باشد:
یکی از آن صداهای خاموش درونت را بشنو.
بدون قضاوت. بدون عجله. فقط بشنو.
و اگر خواستی در این مسیر تنها نباشی، میتوانی از جلسات کوچینگ من کمک بگیری. جلسه اول برای آشنایی با موضوع شما رایگان است. برای رزرو جلسه و پرسیدن سوالات روی این لینک کلیک کنید.
دیدگاهتان را بنویسید