چگونه اضطراب را پردازش کنیم؟ راهنمای گامبهگام با مثالهای واقعی

عناوین
Toggleاضطراب میتواند بسیار آزاردهنده باشد و زندگیتان را مختل کند. واکنش طبیعی ما معمولاً این است که از چیزهایی که باعث اضطراب میشوند دوری کنیم؛ اما این کار اغلب وضعیت را بدتر میکند. مثلاً ممکن است تکالیفتان را به تعویق بیندازید، از خانه بیرون نروید، از جمعها فاصله بگیرید، یا خودتان را دائماً مشغول نگه دارید تا از افکار اضطرابآور فرار کنید. همانطور که میبینید، اضطراب میتواند آرامآرام زندگیتان را در بر بگیرد.
اما خبر خوب این است: لازم نیست فقط با اضطراب کنار بیایید. میتوانید یاد بگیرید چگونه آن را پردازش کنید، آن را بهتر درک کنید و رابطهتان را با آن تغییر دهید. بیایید با هم قدمبهقدم این مسیر را طی کنیم.
آشنایی با سه نوع اضطراب
در این مطلب، با استفاده از سه مثال واقعی، یک روش گامبهگام برای پردازش اضطراب را با شما در میان میگذاریم.
ما از علی میگوییم؛ کسی که دچار اضطراب اجتماعی است. او در جمع احساس ناراحتی میکند و مدام نگران است که چه بگوید یا دیگران دربارهاش چه فکری میکنند.
بعد به سراغ مهسا میرویم؛ کسی که با اضطراب عمومی دستوپنجه نرم میکند. او بیشتر روزها بدون دلیل مشخصی احساس بیقراری و تنش دارد.
و در نهایت، مهدی را خواهیم شناخت که دچار اضطراب رویدادی (Event Anxiety) است. او قرار است در مدرسه یک ارائه مهم داشته باشد و شدیداً نگران است، چون این ارائه تأثیر زیادی بر نمره نهاییاش دارد.
در ادامه، با کمک این سه داستان، مراحل پردازش اضطراب را بهطور عملی و ملموس بررسی میکنیم. این مهارتها به شما کمک میکنند نهتنها اضطراب را تحمل، بلکه آن را درک و حل کنید.
۱. گام اول: مشاهده (Observe)
برای شروع، از خودتان بپرسید:
«الان چه احساسی دارم؟ ذهنم چه میگوید؟ چه حسی در بدنم وجود دارد؟»
بسیاری از اوقات، وقتی از مراجعانم میپرسم:
«این اضطراب را کجا احساس میکنی؟ چه حسی دارد؟»
پاسخهایی مثل: «دستهام سرده»، «دلپیچه دارم»، یا «شونههام منقبض شده» دریافت میکنم.
من شما را دعوت میکنم فقط مشاهده کنید، بدون قضاوت یا تلاش برای تغییر. به احساسات بدنی خود توجه کنید. طبیعی است که بخواهید سریع از این احساسات فرار کنید یا آنها را سرکوب کنید، اما دقیقاً همین فرار، اضطراب را شدیدتر میکند. فروید میگوید:
«احساساتی که دفن شدهاند، هرگز نمیمیرند.»
نادیده گرفتن اضطراب، مثل این است که سنگهای سنگین را در کولهپشتی خود بریزید و آن را مدام با خود حمل کنید، در حالی که میتوانید به آنها نگاه کنید و بگویید:
«من دیگر به اینها نیاز ندارم.»
برای مثال، مهسا که دچار اضطراب عمومی است، ممکن است چنین مشاهدهای داشته باشد:
«احساس لرزش دارم و نمیدانم چرا.»
یا
«معدهام میسوزه و سینهام گرفته.»
در ابتدا ممکن است توجه به این احساسات، آنها را موقتی شدیدتر کند. اما امتحان کنید. ممکن است متوجه شوید که وقتی این احساسات را تأیید میکنید و به آنها نزدیک میشوید، فضای بیشتری برای آنها ایجاد میشود. با تمرین، خواهید دید که بدن شما توانایی تحمل و پردازش این احساسات را دارد. و در بیشتر موارد، همین تجربه باعث آرام شدن آنها میشود.
یکی دیگر از چیزهایی که میتوانید مشاهده کنید، افکار شماست.
مثلاً مهسا ممکن است فکر کند:
«کاش این احساس از بین بره.»
اما اگر متوجه شود که فقط دارد این فکر را تجربه میکند، میتواند بگوید:
«من این فکر را دارم که کاش این احساس از بین بره.»
این مهارت، تفکیک شناختی (Cognitive Defusion) نام دارد. یعنی جدا کردن خودتان از افکار و احساساتتان. شما خودِ افکار یا احساسات نیستید؛ شما کسی هستید که آنها را تجربه میکند.
این فاصله گرفتن، فضای ذهنی ایجاد میکند و به شما کمک میکند در مواجهه با اضطراب، احساس قدرت و کنترل بیشتری داشته باشید.
همچنین مفید است که احساس خود را نامگذاری کنید و تا حد ممکن دقیق باشید. بهجای اینکه بگویید:
«من مضطربم»، میتوانید بگویید:
«من احساس نگرانی، هیجان، ترس، ناامنی یا عصبانیت دارم.»
هرچه دقیقتر احساسات را شناسایی کنید، کنترل بیشتری بر آنها خواهید داشت.
برای مثال، علی که اضطراب اجتماعی دارد، میتواند بگوید:
«از رفتن به مهمانی عصبیام» یا «میترسم ندانم چه بگویم.»
نکته مهم این است که بعد از عبارت «احساس میکنم»، باید کلمهای احساسی بیاید، نه فکری.
مثلاً گفتن:
«احساس میکنم همه من را قضاوت میکنند» یک فکر است، نه یک احساس.
اما گفتن:
«احساس ترس میکنم که همه من را قضاوت کنند»، شامل احساس واقعی است.
البته میتوانید با افکار هم کار کنید (در بخش «بررسی» بیشتر دربارهاش صحبت میکنیم)، اما ابتدا باید بتوانید احساسات و افکار را از هم تفکیک کنید.
اگر علی بخواهد افکار خودکارش را مشاهده کند، ممکن است بگوید:
«نگرانم که کسی را آنجا نشناسم.»
یا
«واقعاً نمیخواهم بروم، چون فکر میکنم همه دارند به من نگاه میکنند.»
مهدی، وقتی روی مشاهده کار میکند، ممکن است چنین چیزی بگوید:
«باید هفته آینده ارائه بدهم و حالم خوب نیست. نگرانم که خوابم نبرد یا ارائهام ضعیف شود.»
او فقط در حال مشاهده افکار و نگرانیهایش است، بدون قضاوت.
یکی از بخشهای مهم در مشاهده احساسات، رها کردن قضاوت است.
بهجای اینکه بگویید:
«این اضطراب افتضاح است» یا «این احساس وحشتناک است»،
فقط آن را توصیف کنید:
«این احساس ناراحتکننده است.» یا «این کمی دردناک است.»
و به خود یادآوری کنید که داشتن احساسات، طبیعی است؛ این یعنی شما به زندگیتان اهمیت میدهید.
شاید به نظرتان بیاید که خیلی سریع پیش میرویم، چون در این مرحله به پنج مهارت اشاره کردیم:
-
مشاهده
-
نامگذاری احساسات
-
توجه به حسهای بدنی
-
تفکیک شناختی
-
نگرش بدون قضاوت
اگر بخشهای قبلی دوره پردازش احساسات را نخوانده باشید، ممکن است این مرور برایتان کمی فشرده به نظر برسد. اما نگران نباشید—هر یک از این مهارتها را میتوانید در بخشهای جداگانه بهطور کامل بیاموزید.
و این، گام اول در پردازش احساسات است:
مشاهده.
۲. گام دوم: تمایل (Willingness)
دومین گام در پردازش احساسات، “تمایل” است — تمایلی آگاهانه برای روبهرو شدن با احساسات ناخوشایند، بهجای فرار از آنها.
در واقع، تمایل همان عنصر پنهانی است که بسیاری از ما در مواجهه با احساسات نادیده میگیریم. اگر میخواهید واقعاً با اضطراب روبهرو شوید، باید انتخاب کنید که مایل باشید آن را حس کنید. این یک مهارت است؛ و مثل هر مهارت دیگری، قابل یادگیری و تقویت.
وقتی اضطراب داریم، واکنش طبیعی ما اغلب فرار، حواسپرتی یا سرکوب است. شاید به تلفنمان پناه ببریم، خودمان را مشغول نگه داریم یا سعی کنیم اصلاً به آن فکر نکنیم.
اما مشکل اینجاست:
با اجتناب، هیچوقت واقعاً با اضطراب روبهرو نمیشویم.
و این یعنی سیستم هشدار بدنمان همیشه روشن میماند و ما در یک سطح مزمن از اضطراب گیر میافتیم.
اضطراب معمولاً این پیام را به ما میدهد:
«تو در خطر هستی.»
اما در بسیاری از مواقع، این فقط یک هشدار اشتباه است. ما واقعاً در خطر نیستیم.
و اجتناب، این پیام غلط را تقویت میکند.
وقتی بهجای فرار، زمانی را برای نشستن با اضطراب خود اختصاص میدهید و آن را احساس میکنید، متوجه میشوید که در بیشتر موارد، شما در امان هستید.
و اگر واقعاً خطری در میان باشد یا مشکلی وجود داشته باشد، حواسپرتی و اجتناب هیچ کمکی نخواهند کرد.
اجتناب = اضطراب بیشتر
تمایل = راه عبور از اضطراب
پس بیایید همین حالا تمرین کنیم که چطور تمایل را جایگزین اجتناب کنیم.
بیایید کمی سرعت را کم کنیم. یک نفس عمیق بکشید و در لحظهی حال حاضر قرار بگیرید. تمرین گراوندینگ (grounding) را امتحان کنید:
پای خود را روی زمین حس کنید، یا فشاری که بدنتان با صندلی دارد.
به حسهای بدنی خود توجه کنید. فقط بنشینید و اجازه دهید احساسات حضور داشته باشند — بدون نیاز به تغییر، فرار یا حذف آنها.
اگر احساس اضطراب خیلی شدید است و نمیتوانید فقط بنشینید، میتوانید تمایل را به شکل دیگری تمرین کنید: با اغراق کردن احساسات بدنیتان.
ما در این مرحله نمیخواهیم خودمان را آرام کنیم؛ بلکه میخواهیم اجازه دهیم آنچه را که هست، واقعاً تجربه کنیم.
اگر احساس لرزش دارید، اجازه دهید بدنتان بلرزد — حتی کمی آن را اغراق کنید.
اگر تنش دارید، چند لحظه عضلات خود را منقبض کنید و احساسش کنید.
روش دیگر برای تمرین تمایل این است که موسیقیای گوش دهید که حال شما را بازتاب میدهد — نه برای بهتر شدن، بلکه برای حضور داشتن با احساس فعلی.
یکی از تمرینات مورد علاقه من، تمرین «تخلیه ذهن» (brain-dump) است.
هرچه در سرتان میگذرد را روی کاغذ بریزید — بدون سانسور یا قضاوت.
همچنین میتوانید از فعالیتهای آرامساز سیستم عصبی استفاده کنید، اگر آنها را با نیت اجتناب انجام نمیدهید. برخی از گزینههای مؤثر:
تنفس آهسته، خمیازه کشیدن، تکان دادن بدن، یا رهاسازی تدریجی عضلات.
این فعالیتها برای اضطراب عمومی بهویژه مفیدند. چون اضطراب عمومی اغلب از تکهتکههای کوچک اضطراب تشکیل شده که با گذشت زمان انباشته شدهاند، اما هرگز پردازش نشدهاند. نتیجه؟ اضطراب مداوم بدون دلیل مشخص.
برای مثال، مهسا از اضطرابش فرار میکند. او ساعتها در اینستاگرام یا تیکتاک وقت میگذراند، یا با خوردن، سرگرم شدن یا کارهای ریز خود را پرت میکند. اما هیچکدام از این روشها اضطرابش را حل نمیکنند.
در این شرایط، راه مؤثرتر این است که مکث کنید. همه چیز را خاموش کنید، چشمهایتان را ببندید و دوباره به مرحله مشاهده برگردید:
«الان چه احساسی دارم؟ این احساس کجای بدنم است؟»
بیایید نگاهی دوباره به مهدی بیندازیم. او دربارهی ارائهای که باید انجام دهد مضطرب است. هرچه اضطرابش بیشتر میشود، بیشتر تمایل دارد که از کار عقب بیفتد، مطالعه را به تعویق بیندازد یا برعکس، بهشکل افراطی و با استرس بیش از حد آماده شود.
اما وقتی دائماً مشغول فرار یا تلاش وسواسی برای کنترل باشید، بخش تفکر مغزتان غیرفعال میشود. ذهن در حالت اضطراب، فقط میخواهد از خطر بگریزد — حتی اگر خطری در کار نباشد.
کاری که مهدی نیاز دارد، آهسته کردن سرعت خودش است؛
او باید یاد بگیرد که کمی اضطراب داشتن، طبیعی است. میتواند به خودش بگوید:
«این استرس به من کمک میکند تمرکز داشته باشم. اشکالی ندارد کمی مضطرب یا هیجانزده باشم.»
یکی از کارهای مفید برای او، پیادهروی بدون تلفن همراه است. این کار به بدنش کمک میکند تا بخشی از هورمونهای استرس را تخلیه کرده و ذهنش را آرامتر کند.
سپس میتواند تمرین تخلیه ذهن را انجام دهد:
روی کاغذ بنویسد:
«من فردا آزمون دارم. تا حالا اینقدر مطالعه کردهام. اینها بخشهایی هستند که در آنها مطمئنم. اینها جاهایی هستند که هنوز نگرانم.»
او با این کار، بهجای اجتناب، از رویکردی آگاهانه و عملی استفاده میکند.
حالا بیایید به علی نگاه کنیم. او اضطراب اجتماعی دارد. درمان اضطراب اجتماعی لزوماً پیچیده نیست، اما نیاز به تمایل زیادی برای حضور در موقعیتهای اجتماعی دارد — حتی زمانی که احساس ناراحتی میکند.
بهجای فرار از جمع، علی انتخاب میکند که در جمع حضور داشته باشد و با اضطرابش بماند.
برای این کار، باید قوانین ذهنیاش را بازنویسی کند.
قوانین قدیمی مثل:
-
«اگه احساس ناراحتی کردی، نرو.»
-
«اضطراب نشونهی خطره، پس باید ازش دوری کنی.»
و قوانین جدیدی مثل:
-
«اشکالی نداره احساس داشته باشم.»
-
«میتونم توی مهمونی باشم و در عین حال اضطرابم رو مدیریت کنم.»
با انتخاب اینکه به جای اجتناب، احساس کند، علی دو کار مهم انجام میدهد:
-
رابطهاش با اضطراب تغییر میکند. دیگر نمیجنگد تا هرگز مضطرب نشود، بلکه یاد میگیرد با آن زندگی کند.
-
در موقعیت واقعی قرار میگیرد. او به مهمانی میرود، با مردم حرف میزند، و مغزش تجربه میکند که «همهچیز امن است».
همین حضور مکرر در موقعیتها، به مغز فرصت یادگیری میدهد و سطح اضطراب بهمرور کاهش مییابد.
۳. گام سوم: کاوش و بررسی (Explore)
در مرحله سوم، به سراغ کاوش و شفافسازی اضطراب میرویم.
تصور کنید اضطراب مثل یک آژیر دود است؛ صدایی بلند، ناراحتکننده و هشداردهنده. این آژیر معمولاً به ما میگوید:
«ممکن است خطری در کمین باشد!»
اما واقعیت این است که در ۹۹٪ مواقع، آژیر به دلایل بیخطر فعال شده — مثلاً چون غذایتان سوخته یا دوش داغ گرفتهاید.
در این موقعیت، شما فوراً خانه را تخلیه نمیکنید یا شیلنگ آتشنشانی نمیآورید؛ اول بررسی میکنید که آیا واقعاً خطری هست یا نه.
اضطراب هم همینطور است. ما اغلب با شنیدن این آژیر درونی، سراسیمه دنبال راه نجات میگردیم، سعی میکنیم آن را خاموش کنیم، یا کل «خانه زندگیمان» را ترک کنیم! اما حقیقت این است که بیشتر مواقع، خطری واقعی وجود ندارد.
اضطراب خطرناک نیست؛ فقط یک پیام است که از شما میخواهد بررسی کنید:
«آیا واقعاً در خطر هستم؟ یا فقط ذهنم اینطور فکر میکند؟»
در این مرحله، باید اضطراب را از حالت مبهم و کلی بیرون بکشید و ملموسش کنید:
-
دربارهاش بنویسید.
-
با کسی حرف بزنید.
-
افکار و ترسهایتان را شفاف کنید.
-
حتی میتوانید آنها را رسم کنید یا دیاگرام بکشید.
بخش مهمی از کاوش، بررسی افکار اضطرابآور است. چون بسیاری از افکار ما، خودشان آژیر اشتباهاند.
از خودتان بپرسید:
-
آیا دارم فاجعهسازی میکنم؟
-
آیا فقط جنبههای منفی را میبینم؟
-
آیا دارم سیاهوسفید فکر میکنم؟
-
آیا این افکار من را در وضعیت خطر فرضی نگه میدارند؟
هدف این مرحله این نیست که فوراً اضطراب را از بین ببرید، بلکه این است که بفهمید آیا نیاز به اقدام واقعی برای محافظت از خود دارید، یا صرفاً باید سیستم هشدار بیشفعال ذهنتان را آرام کنید.
بیایید در اینجا نگاهی به اضطراب اجتماعی علی داشته باشیم. بررسی اضطراب اجتماعی معمولاً آسانتر است، چون اغلب با مجموعهای از افکار ترسناک و فاجعهساز همراه است.
علی فکر میکند:
«همه من را قضاوت میکنند، قضاوتهایشان منفی خواهد بود، و اگر این اتفاق بیفتد، فاجعه است.»
فکرهایی مثل این، اضطراب را تشدید میکنند؛ چون ذهن شما را از واقعیت دور کرده و درگیر یک سناریوی فرضی و ترسناک میکنند.
در این مرحله، باید این افکار را به چالش بکشیم:
-
آیا واقعاً همه قرار است شما را قضاوت کنند؟
-
حتی اگر کسی این کار را بکند، چه میشود؟
-
آیا شما از آن زنده نمیمانید؟ آسیب جدی میبینید؟ یا فقط کمی ناراحت میشوید؟
واقعیت این است که اکثر مردم مشغول خودشان هستند. و حتی اگر کسی شما را قضاوت کند، شما احتمالاً آسیب نمیبینید — فقط یک احساس ناراحتی موقتی را تجربه میکنید.
در همین فرآیند کاوش، میتوانیم یک قدم عمیقتر برویم و قوانین نانوشته ذهنی را بررسی کنیم. این قوانین، معمولاً ناآگاهانهاند ولی رفتارهای ما را کنترل میکنند.
مثلاً در مورد علی، یکی از این قوانین ممکن است این باشد:
«اگر کامل نباشم، باید از همه فاصله بگیرم.»
قوانین نانوشتهای مثل این، فرد را برای شکست آماده میکنند. چون هیچکس همیشه کامل نیست، و نتیجهاش میشود انزوا و اضطراب بیشتر.
شناخت این قوانین، کلید رهایی از آنهاست.
بیایید به مثال مهسا و اضطراب عمومیاش نگاه کنیم. در این مرحله، او میتواند بررسی کند چه چیزهایی در زندگی روزمرهاش باعث تقویت یا ماندگاری اضطراب میشوند.
سؤال کلیدی این است:
«الان با چه چیزهایی درگیر هستم؟ با چه چیزهایی درگیر نیستم؟»
و مهمتر از آن:
این موارد را فقط در ذهنتان نگه ندارید — آنها را بنویسید.
وقتی مهسا لیستش را روی کاغذ میآورد، ممکن است چیزی شبیه این باشد:
-
قبضها
-
مراقبت از بچهها
-
فشارهای کاری
-
دوستان و تعهدات اجتماعی
-
نوشیدن زیاد قهوه
-
کمخوابی
-
مصرف زیاد قند و کمتحرکی
-
تلاش برای خوشحال کردن همه
-
ناتوانی در گفتن “نه”
در نگاه اول، همه اینها ممکن است پیشپاافتاده یا عادی به نظر برسند. اما وقتی این موارد جمع میشوند و پردازش نمیشوند، اضطراب عمومی ایجاد میکنند.
نه یک ترس مشخص، بلکه یک حس دائمی از بیقراری، تنش و فشار.
گاهی اضطراب عمومی ریشه در این دارد که زندگیمان را پر از کار و مسئولیت کردهایم، بدون اینکه مرز روشنی برای خودمان تعریف کنیم. نوشتن این موارد، به شما کمک میکند که:
-
ببینید وقت و انرژیتان صرف چه چیزهایی میشود
-
تشخیص دهید چه چیزهایی اضافه هستند
-
و تصمیم بگیرید کدام را کنار بگذارید یا نه بگویید
مثلاً مهسا ممکن است پس از این بررسی، تصمیم بگیرد از امروز یک مسئولیت اجتماعی را رد کند یا زمان مشخصی برای استراحت شخصی در نظر بگیرد.
اگر فقط همین یک کار را بکنید — نوشتن و انتخاب یک چیز برای رسیدگی — اضطراب عمومیتان بهطرز محسوسی کاهش مییابد.
شاید متوجه شوید که این مرحله از پردازش احساسات، نسبت به مراحل قبلی عمیقتر، پیچیدهتر و زمانبرتر است.
و این طبیعیست؛ چون بررسی افکار، الگوها، و سبک زندگی، بخشی است که در جلسات درمانی هم بیشترین زمان را به خودش اختصاص میدهد.
با این حال، شما میتوانید بسیاری از این کارها را بهتنهایی انجام دهید — با کمک تمرینها، نوشتن، و خودکاوی.
۴. گام چهارم: شفافسازی و انتخاب (Clarify and Choose)
حالا که احساسات خود را مشاهده کردهایم، آنها را تجربه کردهایم و دلایل پشتشان را بررسی کردهایم، وقت آن رسیده که تصمیم بگیریم:
با این احساسات چه کار میخواهیم بکنیم؟
همهی مراحلی که تا اینجا طی کردیم، ما را به این نقطه رساندهاند — نقطهای که میتوانیم با آگاهی و وضوح، بین دو مسیر انتخاب کنیم:
عمل کنیم، یا بپذیریم.
در این مرحله، دو ابزار کلیدی به ما کمک میکنند:
🟢 ۱. تفکیک حوزهی کنترل (Locus of Control)
یکی از بهترین راهها برای کاهش اضطراب، تفکیک روشن بین چیزهایی است که میتوانید کنترل کنید و چیزهایی که نمیتوانید.
مثلاً در مورد اضطراب عملکردی مهدی:
او نمیتواند:
-
اضطرابش را بهطور کامل حذف کند
-
واکنش دیگران را کنترل کند
-
نتیجهی نهایی آزمون را تضمین کند
اما میتواند:
-
بهخوبی آماده شود
-
تمرین کند
-
بازخورد بگیرد
-
به احساسش “هیجان قبل از اجرا” بگوید
-
و تصمیم بگیرد که با وجود اضطراب، عمل کند
همین شفافسازی ساده، باعث میشود انرژی ذهنیتان را روی آنچه واقعاً در کنترلتان است متمرکز کنید — نه روی چیزهایی که فقط شما را نگرانتر میکنند.
🟢 ۲. بازگشت به ارزشها (Values Clarification)
در این مرحله، همچنین لازم است از خود بپرسید:
«چه چیزی واقعاً برای من مهم است؟ میخواهم انرژی و تمرکز خود را صرف چه چیزی کنم؟»
ارزشها، قطبنمای درونی شما هستند. آنها به شما کمک میکنند تصمیم بگیرید کجا باید بایستید، کجا باید پیش بروید، و چه چیزهایی را باید رها کنید.
مثلاً شاید اضطراب دارید از اینکه در یک جلسه مهم شرکت کنید. اما وقتی به ارزشهای خود فکر میکنید، میفهمید که «رشد شخصی» و «بیان خود» برایتان مهمتر از «احساس راحتی موقتی» است. همین آگاهی، انگیزهی قدرتمندی برای عمل کردن میشود.
بنابراین علی میتواند از خودش بپرسد:
-
«چرا ارتباط با دوستان برایم مهم است، حتی اگر گاهی مهمانیها ناراحتم کنند؟»
-
«آیا حاضرم زندگی کنم، حتی اگر ناراحتیهایی هم وجود داشته باشد؟»
-
و در نهایت: «برای من مهمتر است که راحت باشم، یا با دیگران در ارتباط باشم؟»
این پرسشها به علی کمک میکنند تصمیم بگیرد که با وجود اضطراب اجتماعی، همچنان در مسیر ارزشهایش حرکت کند.
مهسا ممکن است بپرسد:
-
«کدام بخشهای زندگیام بیشترین استرس را ایجاد میکنند؟»
-
«چه کارهایی وقت و انرژیام را میگیرند، بدون اینکه واقعاً برایم مهم باشند؟»
با این شفافسازی، ممکن است تصمیم بگیرد برخی از مسئولیتهای شغلی اضافه را رها کند، زمان بیشتری را به خانواده یا مراقبت از خود اختصاص دهد، و بیشتر استراحت کند.
و مهدی هم میتواند بپرسد:
-
«آیا واقعاً ارزش دارد که آن ارائه را با وجود اضطراب انجام دهم؟»
-
«آیا حاضرم برای آمادگی بیشتر، وقت کمتری با دوستان بگذرانم؟»
چون او به یادگیری و پیشرفت تحصیلی و دوستی اهمیت میدهد، با کمک این ارزشها میتواند تعادل پیدا کند.
در نهایت، این مرحله از شما دعوت میکند که به تصویر بزرگتر نگاه کنید:
«میخواهم زندگیام درباره چه باشد؟
چه چیزی برایم مهمتر است؟
میخواهم در چه مسیری قدم بگذارم؟»
شفافسازی ارزشها کمک میکند بفهمید چه چیزی را نگه دارید و از چه چیزی بگذرید.
و همین ما را آماده میکند برای گام پنجم: عمل یا پذیرش.
۵. گام پنجم: عمل یا پذیرش (Act or Accept)
مرحلهی پنجم، عمل یا پذیرش است. ما میتوانیم تمام روز را صرف فکر کردن به اضطراب کنیم، میتوانیم آمادگی داشته باشیم تا آن را احساس کنیم، میتوانیم آن را بررسی و شفافسازی کنیم، اما اگر انتخاب نکنیم که اقدامی انجام دهیم، زندگیمان همچنان ممکن است مشکلساز باقی بماند. در این مرحله، باید انتخاب کنیم که چه چیزی را تغییر دهیم و چه چیزی را بپذیریم.
در بسیاری از موارد، میتوانیم یک تغییر کوچک ایجاد کنیم. بنابراین، اگر چنین موقعیتی پیش بیاید، فقط کافی است اقداماتی که با ارزشهای شما همراستا هستند را برنامهریزی کنید. این میتواند شامل «من میخواهم خواب بیشتری داشته باشم» یا «من میخواهم یک قسمت از خانهام را مرتب کنم» یا «من میخواهم یک مرز تعیین کنم» باشد.
اما در بعضی موارد، ممکن است نتوانید کاری انجام دهید تا وضعیت را تغییر دهید، یا حداقل کاری مفید نتوانید انجام دهید. ما همیشه میتوانیم راههایی برای درگیر شدن پیدا کنیم، مثل سرخوردگی یا تلاش برای تغییر دیگران، اما اغلب بهتر است که انتخاب کنیم که آن را رها کنیم.
در این مرحله، ما قبلاً شفافسازی کردهایم که چه چیزی را میتوانیم و نمیتوانیم تغییر دهیم، و حالا باید انتخاب کنیم که بر روی چه چیزی عمل کنیم و چه چیزی را بپذیریم.
در اینجا، فضای لازم را برای احساسات خود فراهم میکنیم. شما میتوانید با احساسات کنار بیایید و در احساس کردن خوب شوید. همچنین میتوانید تمرینهای آرامسازی بدن را انجام دهید.
برای مثال، در مورد اضطراب اجتماعی، علی باید بپرسد: «واقعاً به چه چیزی اهمیت میدهم؟ آیا میخواهم دوستانی داشته باشم؟ آیا بدون آنها سالم هستم؟»
بیشتر مردم تجربهای از اضطراب اجتماعی دارند و واقعاً اهمیت دادن به دیگران با نگرانی از اشتباهات احتمالی همراه است. بنابراین، آیا مایلید با وجود احساس ناراحتی، با دوستان خود در ارتباط باشید؟ آیا آمادهاید حتی اگر کامل نباشید و شاید چیزی اشتباه بگویید، با دیگران تعامل کنید؟ آیا میتوانید با مردم بهطور واقعی و آسیبپذیر ارتباط برقرار کنید؟
بهطور کلی، اکثر افراد ارزش بیشتری به ارتباطات واقعی میدهند و انتخاب برای زندگی کردن و ارتباط برقرار کردن با دیگران، حتی با وجود اضطراب، بهمراتب ارزشمندتر از نشستن در خانه به دلیل ترس از اشتباه کردن است.
اگر به زندگی اهمیت میدهید، یک انتخاب کوچک مانند «من این هفته به مهمانی میروم» یا «من به زهرا زنگ میزنم و از او میپرسم آیا میخواهد بیرون برود» انجام دهید و سپس آن را به عمل درآورید.
در مورد اضطراب عمومی، مهسا مدتهاست که سعی میکند از اضطراب خود منحرف شود، اما بعد از بررسی، متوجه میشود که «استرس من به خاطر شلوغی اتاقم و عدم توانایی در پرداخت صورتحسابهاست.» بنابراین، او تصمیم میگیرد: «اتاقم را تمیز میکنم و سپس از برادرم درباره بودجهبندی کمک میگیرم.» اینها مشکلات واقعی هستند که نیاز به اقدامات واقعی دارند.
فقط با اضطراب کنار نیایید؛ مشکلات را حل کنید و اضطراب مربوط به آنها بهتدریج کاهش مییابد.
در اکثر مواقع، ما از ترکیب عمل و پذیرش بهرهمند میشویم.
برای مثال، در مورد اضطراب عملکرد، ممکن است نتوانید اضطراب را از بین ببرید و تلاش برای عدم احساس اضطراب، اغلب آن را بدتر میکند.
گاهی اوقات، وقتی که در حال سخنرانی عمومی هستم، ممکن است لرزان شوم و تلاش برای آرام شدن، اضطراب را افزایش دهد. بنابراین، بهجای آن، من تصمیم میگیرم که بپذیرم: «این تلاش برای کمک به دیگران برای من ارزشمند است، بنابراین پذیرش اضطراب نیز بخشی از این تلاش است.»
با این حال، من فضای لازم برای این احساسات را فراهم میکنم و بر اساس ارزشهایم عمل میکنم.
برای مثال، ویدئو را میسازم یا ارائه را انجام میدهم. این روش پردازش اضطراب است.
و تنها برای اطلاع شما، در اکثر مواقع، وقتی با ترسهایمان روبهرو میشویم و به مهمانی میرویم، آزمون یا ارائهی خود را میدهیم، مغز ما یاد میگیرد که: «شما زنده ماندید. این واقعاً خطرناک نبود.»
و بیشتر اوقات، مغز با گذشت زمان، اضطراب شما را کاهش میدهد.
اما حتی اگر اینطور نباشد، با وجود مشکلات، شما و افراد دیگر هنوز زندگیای دارید که به آن ارزش میدهید. بنابراین، حتی اگر ناراحتکننده باشد، علی با دوستانش ملاقات میکند، مهدی ارائهاش را میدهد و مهسا اتاقش را تمیز میکند.
و چون آنها زندگیهایشان را بر اساس ارزشهایشان پیش میبرند، زندگیشان نیز غنی و معنادار است.
شما میتوانید یاد بگیرید که چگونه اضطراب را پردازش کنید و با انجام این کار، بسیاری از آنها حل خواهند شد.
آلارم دود بهطور مداوم زنگ نخواهد زد، اما تجربهی کمی اضطراب میتواند به شما انگیزه دهد تا مشکلات را حل کنید، امنیت ایجاد کنید و اقدام کنید.
به همین دلیل، امیدوارم اضطراب در زندگی شما هرگز بهطور کامل از بین نرود،
چرا که این نشانهی آن است که شما به زندگیتان اهمیت میدهید.
جمعبندی نهایی: اضطراب را حل کن، نه فقط تحمل
اضطراب بخش اجتنابناپذیری از زندگی است، اما اگر بلد باشیم با آن کار کنیم—not فقط تحملش کنیم—میتواند به یک راهنما تبدیل شود، نه یک مانع.
در این مقاله آموختیم که:
-
مشاهده کردن احساس، اولین قدم برای آرامسازی آن است.
-
تمایل داشتن به تجربهی احساسات، ما را از اجتناب همیشگی رها میکند.
-
بررسی دقیق دلایل اضطراب، به ما کمک میکند که گیج نشویم و راهکار واقعی پیدا کنیم.
-
با شفافسازی ارزشها و تمرکز بر چیزهایی که در کنترل ماست، انتخابهای بهتری میکنیم.
-
و در نهایت، باید بین عمل کردن یا پذیرش یکی را آگاهانه انتخاب کنیم.
یادت باشد:
اضطراب همیشه دشمن نیست. گاهی فقط نشانهای است که میگوید «چیزی برایت مهم است».
اگر با اضطراب خود مهربانانه و هوشمندانه برخورد کنی، میتوانی زندگیای بسازی که در آن احساساتت را تجربه میکنی، نه اینکه از آنها فرار کنی.
اگر آمادهای تغییری در درونت ایجاد کنی…
اگر احساس میکنی زمان آن رسیده که با خودت مهربانتر باشی، احساساتت را بهتر درک کنی، و مسیر زندگیات را آگاهانهتر بسازی، من اینجا هستم تا در قالب جلسات کوچینگ، همراهت باشم.
در فضای امن و بدون قضاوت کوچینگ، با هم کمک میکنیم ریشهی احساساتت را پیدا کنی، الگوهای درونیات را بازبینی کنی و به وضوح، آرامش و قدرت انتخاب بیشتری برسی.
✨ جلسهی اول، رایگان و مخصوص آشنایی با موضوع توست.
برای اطلاعات بیشتر و رزرو جلسه، روی این لینک کلیک کنید.
دیدگاهتان را بنویسید