خلاصه کتاب مدیریت و خودفریبی

عناوین
Toggleدرباره کتاب
- عنوان اصلی: Leadership and Self-Deception: Getting Out of the Box
- سال انتشار: ۲۰۰۰
- نویسنده: موسسه آربینگر
- ژانر: رهبری، تجارت، خودیاری، روانشناسی، مدیریت، توسعه شخصی
- امتیاز کتاب: ۴.۱۰ از ۵ (بر اساس وبسایت goodreads.com)
این کتاب به شما نشان میدهد که چگونه و چرا اکثر مردم در خودفریبی هستند و نیازهای خود را مهمتر از نیازهای اطرافیان میدانند. این کتاب نشان دهندهی تأثیر منفی این خودفریبی بر زندگی ما است، اما همچنین راهی برای خروج از این وضعیت نشان میدهد که به نفع زندگی خصوصی و حرفهای ما است.
درباره نویسنده
موسسه آربینگر یک سازمان جهانی است که به تحول اثربخشی فردی و سازمانی از طریق تمرکز بر نگرش و دینامیکهای روابط اختصاص دارد. این موسسه در سال ۱۹۷۹ تأسیس شد و به خاطر رویکرد نوآورانهاش در حل تعارضات، تقویت رهبری و بهبود روابط بین فردی شناخته شده است.
کارهای این موسسه بر اصولی مانند دیدن دیگران به عنوان افراد و نه اشیاء و ترویج نگرش “خارجی” که بر همکاری و احترام متقابل تأکید دارد، پایهگذاری شده است. موسسه آربینگر آموزشها، کارگاهها و منابعی را ارائه میدهد که به افراد و سازمانها کمک میکند تا دیدگاههای خود را تغییر داده و تغییرات معنادار و پایدار را به وجود آورند.
این مؤسسه به عنوان یک پیشرو در فرهنگ سازمانی شناخته میشود و دیگر کتابهای آن شامل «آناتومی صلح (The Anatomy of Peace)» و «انتخاب (The Choice)» است.
نظر نویسندهی خلاصه
میتوانم بگویم که پس از خواندن کتاب “مدیریت و خودفریبی” از مؤسسهی آربینگر، با دانش جدیدی درباره خودفریبی آشنا شدهام؛ حالا میدانم که خودفریبی چه زمانی رخ میدهد و چه تأثیری میتواند داشته باشد. اکنون متوجه شدهام که مشکلات انسانی را میتوان با کارآییای که قبلاً نداشتم، حل کرد. همچنین دریافتهام که راهی واضح و مؤثر برای مقابله و حل این مسائل وجود دارد، نه فقط بهصورت مرحلهای، بلکه با یک رویکرد منظم و جامع.

مقدمه
در بسیاری از جهات، جامعهی امروز بیشتر و بیشتر خودخواهی و خودبزرگبینی را تشویق میکند. شاید به همین دلیل است که افراد بیشتری احساس میکنند نسبت به دیگران برتر هستند و نیازهای آنها مهمتر از نیازهای اطرافیانشان است.
کتاب “مدیریت و خودفریبی” توضیح میدهد که این طرز فکر در واقع نوعی خودفریبی است و به شدت به زندگی شخصی و حرفهای ما آسیب میزند. بدتر از آن، این خودفریبی مانند یک ویروس گسترش مییابد و تنها منجر به کار غیرموثر و احساسات منفی میشود.
این کتاب نشان میدهد که چگونه به سادگی با نادیده گرفتن غریزههای طبیعی خود به این ویروس خودفریبی آلوده میشویم. در نهایت، شما خواهید آموخت که چگونه میتوانید این چرخهی معیوب خودفریبی را متوقف کرده و به یک رهبر و مدیر بهتر، کارمند مؤثرتر و فردی مهربانتر و کمککنندهتر تبدیل شوید.
ما خود را با کم اهمیت دیدن نیازهای دیگران فریب میدهیم، بنابراین با آنها مانند اشیا رفتار میکنیم.
تمام انسانها میخواهند با احترام و کرامت از سوی دیگران مورد برخورد قرار گیرند. این ایده آنقدر بنیادی است که حتی در قوانین اساسی و فلسفههای ما به وضوح دیده میشود. اما در زندگی روزمره، بسیاری از ما این ایده را فراموش میکنیم.
در تعاملات روزانهمان، اغلب احساس میکنیم که نیازها و خواستههای ما مهمتر از نیازهای دیگران است. برای مثال، وقتی در اتوبوس یا هواپیما نشستهایم، به جای اینکه صندلی خالی کنار خود را به دیگران پیشنهاد دهیم، امیدواریم که کسی آن را نگیرد تا فضای بیشتری برای خود داشته باشیم. در واقع، ما راحتی خود را بالاتر از نیاز دیگران به یافتن صندلی میدانیم.
چون نیازهای دیگران را کمتر واقعی و کم اهمیتتر از نیازهای خود میدانیم، به راحتی شروع میکنیم به دیدن آنها به عنوان اشیای بیاهمیت. علت این است که احساس برتری ما را از دیدن دیگران به عنوان برابر باز میدارد و به همین دلیل دیگر نمیتوانیم بازتابی از خود را در آنها ببینیم. به طور خلاصه، همدلی در ما کاهش یافته و دیگر دیگران را به عنوان “افراد واقعی” نمیبینیم.

این بدان معناست که وقتی در اتوبوس یا هواپیما نشستهایم، احتمالاً دیگر مسافران را به عنوان تهدیدی برای راحتی خود میبینیم، به جای اینکه آنها را به عنوان انسانهای دیگر با نیازهای خود بشناسیم.
این پدیده به عنوان خودفریبی یا “درون جعبه بودن” شناخته میشود. در این مفهوم، خودفریبی به این معناست که ما خود و اطرافیانمان را آنطور که هستند نمیبینیم. به همین دلیل است که خود را فریب میدهیم.
ممکن است بگویید وقتی در حال خودفریبی هستیم، درون یک جعبه گرفتار شدهایم که محدودیتهای آن، جهانبینی ما را مخدوش میکند، به طوری که دیگران را به عنوان اشیایی کماهمیت میبینیم. برای رهایی از خودفریبی، باید از این جعبه خلاص شویم.
خودفریبی به معنای این است که به طور مداوم به دنبال توجیه برای دیدگاهی هستیم که در آن عیوب دیگران و فضایل خود را بزرگتر از آنچه که هستند، تصور میکنیم.
در دنیای امروز که به نظر میرسد خودخواهی رایج شده، بزرگ کردن فضایل و اهمیت خود بی ضرر به نظر میرسد. اما در واقع، این عملِ خودفریبی، آسیبزا است و بدتر از آن، یک دور باطلِ بیپایان است که هر عمل خودفریبی به عمل دیگری منجر میشود.
چگونه؟
ما خود را با اغراق در نیازها و فضایل خود و در عین حال بزرگنمایی نقصها و عیوب دیگران فریب میدهیم. این دیدگاه تحریفشده، ما را مستعدتر به مقصر دانستن دیگران در مواقع تنش و اصطکاک میکند.
برای مثال، تصور کنید که در مورد اینکه تعطیلات خود را کجا بگذرانید با همسرتان بحث میکنید. اگر دچار خودفریبی شده باشید، خواستههای خود را مهمتر از خواستههای همسرتان خواهید دانست. اگر بحث بالا بگیرد، رفتار خود را معقولتر و سنجیدهتر از رفتار همسرتان خواهید دید.
نتیجه چیست؟
شما همسرتان را به خاطر تشدید بحث و عدم احترام به خواستههایتان مقصر خواهید دانست. چون خودفریب شدهاید، ممکن است حتی نتوانید این نقصهای منطقی را شناسایی کنید.
اما این نوع جهان بینیِ تحریفشده نمیتواند به تنهایی دوام بیاورد، زیرا به طور حتم با واقعیت به چالش کشیده خواهد شد. برای جلوگیری از فروپاشی آن، ما نیاز داریم که توجیهاتی برای آن بسازیم. این به معنای این است که به طور فعال به دنبال بهانهها و دلایلی میگردیم تا دیدگاه خود را تقویت کنیم.
برای مثال، وقتی همسرتان را به خاطر عدم توجه کافی به خواستههای شما در مورد مقصد تعطیلات سرزنش میکنید، باید توجیهی برای این دیدگاه پیدا کنید. ممکن است سپس اهمیت نیازهای خود را بزرگتر کنید. مثلاً ممکن است به خود بگویید: «من این سال به شدت کار کردهام و واقعاً به استراحت و آرامش نیاز دارم.» این نوع بزرگنمایی خود، شما را از دیدن این که همسرتان نیز حق دارد نظر خود را بیان کند، باز میدارد.
برای اینکه خودفریب باشید، نیازی به رفتار بد با دیگران ندارید؛ کافی است که احساسات منفی نسبت به آنها داشته باشید.
«مهم نیست که در ظاهر چه میکنیم، مردم به طور عمده به احساسات درون ما نسبت به خودشان پاسخ میدهند. و اینکه ما چه احساسی نسبت به آنها داریم، به این بستگی دارد که آیا درون جعبه هستیم یا بیرون از آن.» – مدیریت و خودفریبی، صفحه ۳۲
همه ما دوست داریم که مورد علاقه، احترام و محبت دیگران باشیم. معمولاً تصور میشود که کلید دستیابی به این خواستهها در رفتار ما نهفته است: یعنی اینکه چگونه با دیگران رفتار میکنیم.
اما در واقع، آنچه دیگران درباره ما احساس میکنند، به چیزی بسیار عمیقتر از رفتار ما بستگی دارد: احساسات درونی ما. زیرا اغلب قادر هستیم که احساسات واقعی دیگران را نسبت به خودمان حس کنیم، حتی اگر آنها سعی کنند این احساسات را پنهان کنند.
برای مثال، شاید بارها تجربه کردهاید که کسی با شما رفتار مهربانی دارد، اما شما حس کردهاید که او فقط به دنبال کسب منفعتی از شماست. به صورت شهودی میدانیم که رفتار دیگران لزوماً بازتابدهندهی احساسات واقعی آنها نسبت به ما نیست.
در واقع، ما به آنچه دیگران انجام میدهند واکنش نشان نمیدهیم، بلکه به نحوه درک احساسات آنها نسبت به خود در حالی که آنها آن کار را انجام میدهند، پاسخ میدهیم.
برای مثال، تصور کنید که در حال یک بحث شدید با همسرتان هستید و متوجه میشوید که اگر ادامه دهید، دیر به سر کار خود خواهید رسید. بنابراین سریعاً بحث را خاتمه میدهید و به او یک بوسه میدهید. هرچند در خود بوسه هیچ چیز خصمانهای نیست، اما همسرتان به احتمال زیاد احساسات واقعی شما را درک خواهد کرد و احتمالاً به بوسهی شما واکنش منفی نشان خواهد داد.
همانطور که دیگران به احساسات ما پاسخ میدهند، نه به رفتارهای ما، این رفتارهای ما نیستند که تعیین میکنند آیا ما خودفریب هستیم یا نه. شما میتوانید با کسی بسیار مهربانانه رفتار کنید، اما در عمق وجودتان احساس کنید که نیازهای او کمتر از نیازهای شماست. این بدان معناست که علیرغم ظاهر مهربانانهتان، در واقع خودفریب هستید.
اگر به آن فکر کنید، هر رفتاری میتواند یا از داخل جعبهی خودفریبی، زمانی که از احساس برتری ناشی میشود، یا از خارج از این جعبه، زمانی که از احساس برابری ناشی میشود، به نمایش گذاشته شود. این تفاوت در احساسات است که نحوه نگرش شما به دیگران را تعیین میکند، نه صرفاً رفتار آنها.
نیاز به توجیهکردن جهانبینی تحریفشده خود نه تنها بیاثر است، بلکه مخرب نیز میباشد.
«عموم مردم هنوز به مسئله [خودفریبی] آگاه نیستند. این مشکل بدی نیست به جز اینکه خودفریبی آنقدر گسترده است که به هر جنبهای از زندگی ما سرایت میکند.» – کتاب “مدیریت و خودفریبی”- مدیریت و خودفریبی، صفحه ۱
تا به حال دیدهایم که خودفریبی چگونه دیدگاه ما نسبت به دیگران را تحت تأثیر قرار میدهد. اما این موضوع تنها به دیگران محدود نمیشود؛ خودفریبی همچنین به انگیزهها و اولویتهای ما نیز لطمه میزند و باعث میشود از آنچه واقعاً مهم است، غافل شویم.
علت این است که وقتی خود را فریب میدهیم، باید دائماً به دنبال توجیههایی باشیم تا از دیدگاه تحریفشدهی خود حمایت کنیم. این بدان معناست که ما دیگر بر اهداف واقعیمان، چه در کار و چه در زندگی شخصی، متمرکز نیستیم.
برای مثال، در محیط کار، اغلب نیاز است که با دیگران همکاری کنید تا به نتایج خوبی دست یابید. اما اگر خودفریب باشید، ممکن است تلاش کنید ایدهها و دستاوردهای همکارانتان را تضعیف کنید تا دیدگاه خود مبنی بر برتریتان نسبت به آنها را توجیه کنید. در نتیجه، هدف واقعی یعنی تولید ایدههای خوب برای مشارکت، دیگر دغدغهی اصلی شما نخواهد بود. به همین دلیل، خودفریبی میتواند مانعی برای بهرهوری و دستیابی به نتایج باشد.
یکی دیگر از راههایی که خودفریبی به ما آسیب میزند این است که ما بهطور فعال به دنبال پیدا کردن و حتی تحریک عیوب دیگران هستیم تا بتوانیم دیدگاه منفی خود نسبت به آنها را توجیه کنیم.
برای مثال، مادری که احساس میکند پسرش بیش از حد دیر به خانه برمیگردد، ممکن است برای او ساعت بازگشت به خانهای بسیار زودتر از حد معمول تعیین کند. در واقع، او از همان ابتدا انتظار دارد که پسرش این قانون را زیر پا بگذارد و بدینوسیله بیاعتمادی و احساسات منفی خود را توجیه کند. بنابراین، در واقع او سعی دارد رفتاری را که از آن ناراضی است، تحریک کند.
در نهایت، جستجوی ما برای توجیه خود، بر شخصیت خودمان نیز تأثیر میگذارد، زیرا به مرور، همان فضائل و مزایایی که ما خود را در آنها نسبت به دیگران برتر میدانیم، کاهش مییابند.
برای مثال، اگر احساس کنیم نشان دهیم که نسبت به همه داناتر هستیم، احتمالاً به دیگران که سعی دارند چیزی جدید به ما بیاموزند، واکنش خوبی نشان نخواهیم داد، چرا که به خاطر توجیه خود، از حس برتریمان نسبت به دانش خود دفاع میکنیم. بنابراین، در واقع خودمان را از یادگیری چیزهای جدید محروم کرده و در نهایت کمتر آگاه خواهیم بود.
در نتیجه، اگر خودفریب باشیم، جستجوی ما برای توجیه خود، هم به روابط ما با دیگران آسیب میزند و هم از کارآیی ما در محیط کار میکاهد.
خودفریبی مسری است و توسط خودفریبی دیگران تقویت میشود.
در خانواده و محیط کار، به ندرت به صورت مستقل عمل میکنیم. تعامل با دیگران بخشی جدانشدنی از زندگی است.
این بدان معناست که خودفریبی ما نه تنها بر خودمان، بلکه بر افرادی که در اطراف ما هستند نیز تأثیر میگذارد و حتی میتواند مانند یک ویروس پخش شود. زیرا هنگامی که اوضاع به مشکل برمیخورد، اگر خودفریب باشیم، دیگران را پایینتر از خودمان میبینیم و آنها را سرزنش میکنیم. این احساس ناعادلانه بودن رفتار باعث میشود که آنها نیز نسبت به ما حالت تدافعی بگیرند. در نتیجه، آنها هم شروع به تأکید بر نقصهای ما و بزرگنمایی فضائل خود میکنند تا احساس بهتری نسبت به خود پیدا کنند. به این ترتیب، آنها نیز به خودفریبی گرفتار میشوند.
وقتی دو نفر در “جعبهی” خودفریبی قرار میگیرند، هر دو دیگری را برای بدرفتاری سرزنش میکنند و در واکنش به آن، بدرفتاریهای بیشتری نسبت به دیگری نشان میدهند. این منجر به یک چرخهی معیوب از بدرفتاریهای متقابل میشود.
برای مثال، اگر در یک رابطه همیشه شریک خود را در هر نزاع و اختلافی مقصر بدانید، به مرور زمان چنان بر روی نقصهای او متمرکز میشوید که بهکلی اشتباهات و کاستیهای خود را نادیده میگیرید. این لجاجت و ناتوانی در دیدن خطاهای خودتان، باعث میشود که شریک شما نیز در اختلافات، شما را سرزنش کند و او هم به نوبهی خود نسبت به خطاهایش نابینا شود.
همانطور که میبینید، خودفریبی مانند یک عفونت مسری است که از طریق تماس به دیگران منتقل میشود.
با توجه به آسیبی که خودفریبی به ما و اطرافیانمان وارد میکند، ضروری است که بفهمیم چگونه خودمان به آن مبتلا میشویم و علل اصلی این عفونت چیست. در ادامه، به بررسی چگونگی و چرایی وقوع این عفونت خواهیم پرداخت و اینکه محرک شروع این فریب چیست؟
وقتی از انجام کاری که به طور طبیعی برای کمک به دیگری میخواهیم انجام دهیم خودداری میکنیم، در واقع به خودمان خیانت میکنیم.
عمل خودفریبی زمانی است که ما برخلاف احساس خود از آنچه که فکر میکنیم درست است، عمل میکنیم.
انسانها ذاتاً موجودات اجتماعی هستند و برای مواجهه با چالشهای زندگی به همدلی و حمایت یکدیگر نیاز دارند. زمانی که از نظر ذهنی سالم هستیم، احساس همدلی به طور طبیعی در ما جریان پیدا میکند، زیرا در دیگران انعکاسی از خودمان را میبینیم.
اما خودفریبی به سادگی میتواند به ذهن ما راه پیدا کند و این فرایند با خیانت به خود آغاز میشود. این خیانت زمانی رخ میدهد که میل طبیعی خود برای کمک به دیگران را نادیده میگیریم. هر انسانی به طور غریزی تمایل دارد به دیگران کمک کند.
برای مثال، تصور کنید نیمهشب از خواب بیدار میشوید زیرا صدای گریهی کودکتان را از اتاق دیگر میشنوید. اولین واکنش طبیعی شما ممکن است این باشد که سریعاً بلند شوید و کودک را آرام کنید تا همسرتان بتواند به خواب خود ادامه دهد. این واکنش اولیه از نگرانی و توجه به آسایش همسرتان نشأت میگیرد.
اما اگر در برابر این غریزه مقاومت کنید و به این فکر بیفتید که چرا شما باید بلند شوید، در حالیکه خودتان نیز به خواب نیاز دارید، در واقع به خودتان خیانت میکنید. در این حالت، نیازهای همسرتان را که قبلاً به اندازهی نیازهای خودتان معتبر و مهم میدانستید، کماهمیت میپندارید. با نادیده گرفتن این نیازها، به غریزهی طبیعی خود خیانت میکنید و این دروازهای برای ورود به خودفریبی است.
ما باید خیانت به خود را توجیه کنیم، که این امر منجر به خودفریبی و احساسات منفی نسبت به دیگران میشود.
همه ما آن حس ناخوشایندی را تجربه کردهایم که وقتی احساس میکنیم باید کاری برای شخص دیگری انجام دهیم، به وجود میآید. همانطور که اکنون میدانید، اگر به این احساس عمل نکنید، به خودتان خیانت کردهاید. اما چگونه این خیانت به خود شما را در مسیر کامل خودفریبی قرار میدهد؟
برای توجیه خیانت به خود، شما باید دیدگاه خود نسبت به جهان را تغییر دهید.
بازگردیم به مثال گریهی کودک در شب: اگر به میل خود برای کمک و مهربانی به همسرتان عمل نکنید، احساس نیاز شدید به توجیه این کار را خواهید داشت. احتمالاً شروع به یافتن دلایل و بهانههایی میکنید که چرا شما نباید آن کسی باشید که از خواب بلند میشود و چرا باید این وظیفه بر عهدهی همسرتان باشد. ممکن است فکر کنید که همیشه شما هستید که از خواب بیدار میشوید یا این که شما صبح یک کار مهم دارید و باید استراحت کنید.
جستجوی توجیه برای خیانت به خود شما را در مسیری قرار میدهد که به جعبهی خودفریبی منتهی میشود. شما به نیازها و خواستههای خود بیش از نیازهای دیگران اهمیت میدهید و این باعث میشود که آنها را مقصر بدانید. در این مثال، احتمالاً شروع به عصبانیت از همسرتان خواهید کرد و او را به خاطر بیدار نشدن مقصر خواهید دانست.
این ارتباط بین خیانت به خود و خودفریبی در این حقیقت دیده میشود که ما احساسات منفی نسبت به دیگران را نه به دلیل اعمال آنها، بلکه به دلیل خیانت به خودمان توسعه میدهیم:
وقتی برای اولین بار با صدای گریهی کودک خود از خواب بیدار شدید، هیچ احساس منفی نسبت به همسرتان نداشتید و فقط میخواستید بلند شوید و کمک کنید. تنها پس از خیانت به خود و ساختن بهانههایی برای این خیانت، و در نتیجه گرفتار شدن در خودفریبی، بود که احساسات شما نسبت به همسرتان بدتر شد. در این فاصله، همسرتان فرصت نداشت که کاری انجام دهد، بنابراین خودفریبی شما به طور خالص از خیانت به خودتان ناشی شده بود.
بنابراین خیانت به خود منجر به خودفریبی میشود و همانطور که دیدیم، خودفریبی در زندگی شخصی و حرفهای ما آسیبزا است. حالا خواهید دانست که چگونه میتوانید خیانت به خود را متوقف کنید تا از گرفتار شدن در خودفریبی جلوگیری کنید.
ما میتوانیم با عمل کردن به غریزهی خود برای کمک به دیگران، از گرفتار شدن در جعبهی خودفریبی جلوگیری کنیم.
میدانیم که وقتی با نادیده گرفتن تمایل خود برای کمک به دیگران به خود خیانت میکنیم، این امر به خودفریبی منجر میشود. بنابراین، اگر بتوانیم از خیانت به خودمان جلوگیری کنیم، میتوانیم از گرفتار شدن در خودفریبی هم جلوگیری کنیم.
اول از همه، باید بدانیم که نمیتوانیم فقط با تغییر رفتارمان از جعبهی خودفریبی خارج شویم؛ به عنوان مثال، با تلاش برای دوری از دیگران یا پیدا کردن راههایی برای کنار آمدن با خودفریبیمان. علت این است که تغییر رفتار یا اجتناب از موقعیتهای پیچیده در واقع حالت ذهنی ما را تغییر نمیدهد. به یاد داشته باشید، خودفریبی با آنچه انجام میدهیم تعریف نمیشود، بلکه به احساسات و انگیزههای پشت آن بستگی دارد؛ بنابراین، صرفاً تغییر رفتار مشکل را حل نمیکند.
برای مثال، اگر در یک رابطه هستید و در جعبهی خودفریبی قرار دارید، چون احساسات و نیازهای شریک زندگیتان را به اندازهی خودتان مهم نمیدانید، ممکن است فکر کنید که اجتناب از موضوعات بحثبرانگیز که قبلاً به مشاجره منجر شدهاند، ایدهی خوبی است. اما چون دیدگاه شما تحریف شده است، کیفیت رابطه با این تغییر رفتار بهبود نخواهد یافت. شما همچنان احساس خواهید کرد که نیازهای شریک زندگیتان نسبت به شما کمتر اهمیت دارند، که منجر به بدرفتاری و در نهایت مشاجره خواهد شد.
در اینجا من (نویسندهی خلاصه) میتوانم به بسیاری از موقعیتها فکر کنم که میتوانستم و باید به همکارم در یک پروژه یا مسئله، و یا حتی یک مشاوره عمومی ساده کمک میکردم. به همین ترتیب، میدانم که زمانهایی بوده که باید به خانوادهام در کارهای خانه کمک میکردم. این رفتار در هر اقدام و واکنش ما در طول روز مداوم است. آیا شما هم چنین احساسی داشتهاید؟
وقتی درون جعبه هستیم، فعالانه در برابر دیگران مقاومت میکنیم. وقتی مقاومت را متوقف میکنیم، از جعبه خارج میشویم؛ و مردم را آنطور که هستند میبینم. امیدها، ترسها، آرزوها و استعدادهای آنها را میبینیم.
وقتی بتوانیم از جعبه بیرون بیایم، از افکار و احساسات توجیهکننده خود آزاد میشوم. زمانی که بتوانیم در هر تعامل به دیگران به عنوان انسان احترام بگذاریم، از جعبه خارج شدهایم. دیگر خود یا رفتارمان را توجیه نمیکنیم. بنابراین سوال این است، «چگونه از جعبه خارج شویم؟»
سوال “چگونه از جعبه خارج شویم؟” در واقع دو سوال است. سوال اول اینکه “چگونه خارج شویم؟” و سوال دوم اینکه “چگونه وقتی بیرون هستیم، در آنجا بمانیم؟”
باید از خیانت به خودتان دست بردارید و این زمانی اتفاق میافتد که شروع به سوال کردن دربارهی این کنید که آیا واقعاً شما از دیگران بهتر هستید یا نه. وقتی این کار را انجام دهید، دیگر در برابر غریزهی کمک به دیگران مقاومت نخواهید کرد.
بدون خیانت به خود، دیگران را بهعنوان انسانهایی برابر با نیازها و خواستههای معتبر خواهید دید، نه بهعنوان اشیایی کماهمیت.
برای ادامهی این مسیر، کافی است همیشه به غریزهی اولیهی خود برای کمک و مهربانی به دیگران عمل کنید. شما باید بهطور مداوم احساسات و انگیزههای خود را زیر نظر داشته باشید، بهویژه زمانی که با افراد مختلف سر و کار دارید، زیرا ممکن است نسبت به برخی افراد خودفریبانه رفتار کنید و نسبت به دیگران اینگونه نباشید.
برای رهایی کامل از خودفریبی، نیاز به تعهد طولانیمدت دارید.
رهایی از خودفریبی و خودخیانتی به نفع زندگی حرفهای و شخصی ماست.
همه ما آن حس آزادیبخشی که در تعامل با برخی افراد بیرون از جعبهی خودفریبی تجربه کردهایم را میشناسیم. چه در زندگی شخصی و چه در محیط کار، احساس تعامل با دیگران بر اساس احترام متقابل، نه تنها مثبت و الهامبخش است، بلکه کلید موفقیت نیز میباشد.
برای اینکه رهبر و مدیر موفقی باشید، باید از خودفریبی رها شوید. رهبران بزرگ با احترام و برابری با افراد برخورد میکنند و به همین دلیل پیروان وفادار و مشتاقی را به دست میآورند. حتی اگر روشهای رهبری سختگیرانه یا پرچالش باشند، افرادی که تحت رهبری قرار میگیرند، از مدیران خود ناراضی نخواهند بود، زیرا احساس نمیکنند که ارزش کمتری برایشان قائل هستند.
بنابراین بهعنوان یک رهبر، شما مسئولیت دارید که ابتدا خودتان از جعبهی خودفریبی خارج شوید و سپس به دیگران نیز کمک کنید که از این جعبه بیرون بیایند.
چرا که هر چه تعداد افراد بیشتری در محیط کار خارج از جعبهی خودفریبی باشند، فرهنگ مسئولیتپذیری بیشتری در محیط کار به وجود میآید، بهجای فرهنگی که در آن افراد یکدیگر را سرزنش میکنند. بدون نیاز به توجیه خودفریبی، افراد مسئولیتهای خود را میپذیرند و بر کارایی بیشتر و دستیابی به نتایج متمرکز میشوند.
همچنین در زندگی شخصی، خودداری از خودخیانتی و احترام به تمایل طبیعی ما برای کمک به دیگران، زندگی را آسانتر میکند. وقتی خانوادهها و دوستان با یکدیگر بهعنوان افراد برابر و با کمک و حمایت برخورد میکنند، انرژی خود را برای سرزنش دیگران یا توجیه رفتارهایشان هدر نمیدهند و در نتیجه خوشحالتر هستند.
خروج از جعبهی خودفریبی تأثیرات مثبت بسیاری دارد و بهوضوح باید همه ما برای دستیابی به آن تلاش کنیم. با آوردن این فرهنگ برابری و احترام به خانوادهها و محیطهای کاریمان، میتوانیم امیدوار باشیم که دیگران نیز از جعبه خارج شوند و تأثیرات مثبت این فرهنگ را گسترش دهند.
خلاصه نهایی
پیام کلیدی این کتاب:
بسیاری از ما در جعبهی خودفریبی قرار داریم: نیازها و خواستههای دیگران را کم اهمیتتر از نیازهای خودمان میدانیم. این نگرش تأثیرات منفی زیادی دارد که به روابط ما، نگرش کاریمان و تواناییمان در رهبری دیگران آسیب میرساند. برای خروج از این جعبه، باید به سادگی شروع به پیروی از غرایز طبیعی خود برای کمک به دیگران کنیم.
نکته عملی:
از خود بپرسید: «آیا من درون جعبه هستم یا بیرون از آن؟»
سعی کنید تمرکز ذهنی خود را از دیگران برداشته و بر روی خودتان متمرکز کنید. به جای تمرکز بر روی اشتباهات دیگران، سعی کنید به این فکر کنید که شما چه کار درستی میتوانید انجام دهید تا به آنها کمک کنید. همچنین، به جای نگرانی در مورد اینکه آیا دیگران به اندازهی کافی به شما کمک میکنند یا نه، نگران این باشید که آیا شما به اندازهی کافی به دیگران کمک میکنید یا خیر.
بینشهای به دست آمده از این کتاب
بینش شماره ۱: همدستی
«افرادی که برای موفقیت یک سازمان گرد هم میآیند، در واقع از شکست یکدیگر لذت میبرند و از موفقیت یکدیگر ناراحت میشوند.» – کتاب “مدیریت و خودفریبی”، صفحه ۱۱۳
قرار گرفتن درون یا بیرون از جعبه (باور نادرست) یک اقدام درونی است، اما زمانی که شروع به سرزنش دیگران میکنیم، آنها را به داخل جعبه خود دعوت میکنیم. این باعث میشود احساس کنیم که سرزنش آنها موجه است و در نتیجه، بیشتر آنها را سرزنش کنیم. وقتی این چرخه آغاز میشود، واکنش هر دو طرف به سرزنش دیگری این است که در جعبه خود باقی بمانند و یکدیگر را به انجام اقدامهای منفی بیشتری تحریک کنند، اقدامهایی که خودمان ابتدا از آنها اجتناب میکنیم. این همان همدستی است: زمانی که دو یا چند نفر در جعبههای خود به سوی یکدیگر قرار دارند و به طور متقابل خود را به اشتباه میاندازند و به ادامه رفتار منفی نسبت به یکدیگر محکوم میکنند.
حتی وقتی فردی که ما او را سرزنش میکنیم شروع به انجام رفتارهایی میکند که ما میخواهیم (یعنی شروع به بیرون آمدن از جعبه خود میکند)، به طور خودکار از جعبه خود خارج نمیشویم؛ این نیازمند تلاش عمدی از سوی ماست. برای مثال، در کتاب، یکی از شخصیتها درباره رابطه “درون جعبه” خود با پسر نوجوانش صحبت کرد. پسر همیشه دیر به خانه برمیگشت. زمانی که او از مادرش خواست که شبانه ماشین را قرض بگیرد، او زمانی را به او داد که میدانست بازگشت به آن سخت خواهد بود. اما وقتی او با یک دقیقه تأخیر برگشت، مادر نتوانست از او تشکر کند یا او را به خاطر رعایت زمان مقررش تحسین کند. او بلافاصله به خاطر نزدیک بودن به زمان مقررش او را انتقاد کرد. این همان چیزی است که به آن “درون جعبه” میگوییم.
وقتی شروع به مشاهده میکنیم که در همدستی با فرد یا افرادی دیگر قرار داریم، باید متوقف شویم و خود را از جعبه خارج کنیم. «همدستی به سرعت و به گستردگی پخش میشود» و نتیجه آن این است که کارکنان در برابر یکدیگر قرار میگیرند، گروهها در برابر گروهها و بخشها در برابر بخشها. هنگامی که شروع به بیرون کشیدن خود از جعبه – به سوی فردی – میکنیم، این چرخه شکسته میشود.
بینش شماره ۲: تمرکز بر «چی» و «کی»
«تا زمانی که به خودم تمرکز کنم، نمیتوانم به طور کامل بر روی نتایج یا کسانی که باید این نتایج را به آنها ارائه دهم، تمرکز کنم.» – مدیریت و خودفریبی، صفحه ۱۰۹
تمرکز بر «چی» و «کی» به ما کمک میکند تا به نتایج مشترک برسیم. به یاد بیاورید وقتی برای اولین بار به یک سازمان پیوستید. شما خوشحال بودید و بر روی نتایجی که به موفقیت سازمان کمک میکرد تمرکز داشتید. تمرکز «چی» شما بر روی نتایج و تمرکز «کی» شما بر روی سازمان بود. اما با گذشت زمان، ممکن است بسیاری از افراد نسبت به سازمان و/یا افرادی که با آنها کار میکنند، ناراضی شوند و تمرکز آنها از نتایج به خودشان تغییر کند. آنها وارد جعبه میشوند و با دیگران همدست میشوند.
درون جعبه، تمرکز «چی» به توجیهی نادرست تبدیل میشود. جعبه به این توجیه نیاز دارد و از آن استفاده میکند. بنابراین، وقتی ما درون جعبه هستیم، تنها بر روی توجیه خودفریبی که به خودمان فروختهایم تمرکز میکنیم و نتایج را زیر سؤال میبریم.
علاوه بر این، وقتی از لنز تمرکز بر «کی» استفاده میکنیم و درون جعبه هستیم، تمرکز ما بر روی خودمان است. وقتی از جعبه بیرون میآییم، مردم را برای آنچه که هستند – امیدها، استعدادها و ارزشی که به تیم میآورند – میبینیم. اما وقتی تمرکز «کی» را بر روی خودمان میگذاریم، دیگر مردم را به عنوان اشیاء و موانع میبینیم.
اگر تنها یک نفر در یک سازمان درون جعبه باشد و نتایج و مردم را به عنوان انسان نبینید، او به راحتی میتواند همکارانش را نیز به این ذهنیت بکشد و همدستی گسترش یابد. نتیجه این وضعیت برای سازمان ویرانکننده است.
وقتی شروع به شناسایی تمرکز «چی» و «کی» در وضعیتهای خود میکنیم، باید تشخیص دهیم که چه کسانی در اطراف ما درون جعبه هستند و چه کسانی بیرون از جعبه. این کار اثرات ویرانگر را کاهش میدهد و به ایجاد محیطی حمایتی کمک میکند که در آن مردم برای رسیدن به نتایج مشترک و رفتار خوب با یکدیگر تلاش میکنند.
دیدگاهتان را بنویسید