خلاصه کتاب انسان در جستجوی معنا: سفری به عمق وجود انسان

عناوین
Toggleدرباره کتاب
- عنوان اصلی: Man’s Search for Meaning
- نویسنده: ویکتور فرانکل
- سال انتشار: ۱۹۴۶
- ژانر: بیوگرافی، زندگی نامه، روایت شخصی
- امتیاز کتاب: ۴.۳۷ از ۵ (بر اساس وبسایت goodreads.com)
کتاب «انسان در جستجوی معنا» که در ابتدا در سال ۱۹۴۶ منتشر شد، به جزئیات تجربیات دلخراش نویسنده و روانشناس ویکتور فرانکل در دوران بازداشتش در اردوگاه کار اجباری آشویتس در طول جنگ جهانی دوم میپردازد. این کتاب بینشهایی در مورد اینکه چگونه انسانها میتوانند در موقعیتهای غیرقابل زنده ماندن، همچنین کنار آمدن با تروما و در نهایت یافتن معنا را ارائه میدهند.
درباره نویسنده
ویکتور ای. فرانکل (1905-1997) روانپزشک اتریشی، بازمانده هولوکاست و نویسنده تأثیرگذار بود. او بیشتر به خاطر کتاب «انسان در جستجوی معنا» و توسعه منطق درمانی، رویکرد درمانی متمرکز بر یافتن معنا در زندگی، شناخته شده است.
فرانکل که در وین، اتریش به دنیا آمد، حرفه پزشکی را دنبال کرد و در رشته مغز و اعصاب و روانپزشکی تخصص داشت. در طول جنگ جهانی دوم، او جنایات اردوگاههای کار اجباری نازیها، از جمله آشویتس را تحمل کرد و رنج و زیان فراوانی را تجربه کرد. این تجربیات درک او از روح انسانی و اهمیت یافتن معنا را حتی در چالش برانگیزترین شرایط شکل داد.
پس از جنگ، فرانکل کار خود را وقف کمک به افراد برای کشف هدف و معنای زندگی خود کرد. او لوگوتراپی (logotherapy) را توسعه داد که بر جستجوی معنا به عنوان یک محرک اساسی در وجود انسان تأکید دارد. کتاب «انسان در جستجوی معنا» تجربیات او در اردوگاههای کار اجباری را مستند میکند و پیامدهای فلسفی و روانشناختی یافتن معنا در زندگی را بررسی میکند. آموزه های فرانکل و تأکید او بر جستجوی معنا تأثیری ماندگار بر روان شناسی، فلسفه وجودی و درک انعطاف پذیری و بهزیستی انسان داشته است.

مقدمه: کشف کنید که چگونه تجربیات وحشتناک یک انسان به او کمک کرد تا دیدگاهی منحصر به فرد از طبیعت انسان پیدا کند.
برای کسی غیر از بازماندگان غیرممکن است که بداند زندگی یک زندانی در اردوگاه کار اجباری نازیها چگونه بوده است. ما فقط میتوانیم تصور کنیم که آنها چگونه هر روز را پشت سر گذاشته، و چگونه وقتی در محاصره جنایات قرار داشتند، نجات یافتند.
ویکتور فرانکل، که خود یکی از بازماندگان اردوگاه نازیهاست، به توضیح چگونگی مبارزه و تلاش زندانیان رژیم نازی کمک میکند. این تجربیات همچنین شواهدی را برای نظریه روانشناختی و معنادرمانی (logotherapy)، به فرانکل ارائه میکند، که توضیح میدهد که برای شکوفایی – و در شرایط سختتر برای زنده ماندن – چگونه باید معنای شخصی خود را از زندگی کشف کنیم.
این خلاصه یافتههای فرانکل از اردوگاهها و هم توسعهی لوگوتراپی (logotherapy) او را توضیح میدهد.
در این خلاصه کشف خواهید کرد:
- چگونه در زندگی خود معنایی پیدا کنید؛
- چگونه اردوگاههای کار اجباری امید را از زندانیان میمکیدند. و
- چگونه برخی از افراد میتوانند در بدترین شرایط نیز طنز پیدا کنند.
اولین واکنش زندانیان به اردوگاههای کار اجباری شوک بود – ابتدا به شکل امید و سپس ناامیدی.
امروزه، همه حداقل تا حدودی نسبت به اعمال وحشتناک و غیرانسانی که در اردوگاههای کار اجباری در سراسر آلمان و اروپای شرقی تحت رژیم نازی انجام میشد، آگاهی دارند.
به همین ترتیب، کسانیکه اهداف خشونت نازیها در طول هولوکاست بودند، حداقل تا حدودی تصوری از سرنوشت وحشتناکی داشتند که در انتظار آنها بود. به همین دلیل است که ممکن است تصور میکنید که واکنش اولیه هنگام ورود به کمپها، ترس بوده است. اما واکنشها به سه مرحله مجزا تقسیم میشدند.
مرحله اول پس از ورود به کمپ – یا حتی زمانی که زندانیان در حال انتقال بودند، آغاز میشد.
زندانیان از آنچه اتفاق میافتد چنان شوکه شده بودند که ناامیدانه سعی میکردند خود را متقاعد کنند که به نحوی همه چیز درست خواهد شد. اکثر زندانیان داستانهای وحشتناکی را در مورد آنچه در اردوگاهها اتفاق افتاده شنیده بودند، با این حال وقتی خودشان به آنجا فرستاده میشدند، به خود میگفتند که اوضاع برای آنها متفاوت خواهد بود.
برای مثال، کسانی که به اردوگاه مرگ آشویتس (Auschwitz) رسیدند، هنگام خروج از قطار به چپ یا راست فرستاده شدند – یک گروه برای کار سخت و یکی برای اعدام فوری. با این حال، هیچ یک از آنها نمیدانستند این گروهها چه معنایی دارند.
با توجه به شوک رسیدن به اردوگاه، زندانیان به توهم مهلت تسلیم شدند و به اشتباه معتقد بودند که صفی که در آن قرار دارند به نوعی به معنای فرار از عذاب است.
در این مرحله اول، زندانیانی که هنوز به وحشتهای اردوگاه عادت نکرده بودند، به شدت از همه چیز میترسیدند. زندانیان تازه وارد نمیتوانستند تجربه شدید احساسی تماشای زندانیان دیگر را که به وحشیانهترین شیوهها برای کماهمیتترین جنایات مجازات میشوند، مدیریت کنند.
در مواجهه با وحشیگریهای شدید، آنها به زودی امید خود را از دست دادند و شروع به دیدن مرگ به عنوان نوعی آرامش کردند. در واقع اکثر آنها خودکشی را راهی برای نجات میدانستند – برای مثال با گرفتن حصار برقی اطراف کمپ.

پس از چند روز اقامت در اردوگاه، زندانیان وارد حالت بی تفاوتی و بی حسی شدند که به آنها اجازه داد تا بر زنده ماندن و نجات تمرکز کنند.
پس از شوک اولیه، زندانیان به زودی به وحشت و مرگی که آنها را احاطه کرده بود عادت کردند، و از نظر احساسی، عشق و علاقه را به زندگی از دست دادند.
در عوض، تمام افکار و احساسات آنها معطوف به بقا بود. برای مثال، زندانیان به جای اینکه در مورد احساساتی مانند عشق یا میل و خواسته فکر کنند، بیشتر درباره غذا یا هر نوع رضایتمندی مربوط به حیات که ما معمولاً بدیهی میدانیم، اما در اردوگاهها به شدت محدود بود، صحبت میکردند و حتی رویا میدیدند.
در حالیکه زندانیان در مرحله اول از وحشت پنهان میشدند، احساسات راکد مرحله دوم به عنوان سپری عمل میکرد و به آنها کمک میکرد که هم زندگی در ظلمهای روزانهی اردوگاهها را سپری کنند و هم از هر فرصتی برای بهبود شانس بقای خود استفاده کنند.
به عنوان مثال، پس از مرگ چند نفر در حین شیوع تیفوس در یکی از اردوگاهها، زندانیان در مرحله دوم در حین خیره شدن به اجساد، دیگر احساس انزجار یا ترحم نداشتند. در عوض، آنها فرصتی را میدیدند تا باقیمانده غذا، کفش یا سایر اقلام لباسی را از زندانی که اکنون مرده بودد، بردارند.
هیچ پایان قابل پیشبینی دیگری برای دوران حضور آنها در اردوگاه وجود نداشت، مگر به دست نگهبانان، که باعث میشد زندانیان در تصور زندگی با معنا ناتوان شوند.
معمولاً ما برای آینده زندگی میکنیم: برنامه ریزیهای بزرگی انجام میدهیم و از اینکه باز شدن و پیشرفت زندگی خود را میبینیم، هیجان زده میشویم. اما زندانیان در اردوگاهها دیدگاهی کاملاً متفاوت داشتند. برای آنها هیچ هیجانی برای آینده وجود نداشت. حتی آیندهای هم وجود نداشت – هیچ کس نمیدانست که دوره زندان آنها چه زمانی به پایان میرسد.
اکثر زندانیان فکر میکردند که زندگی آنها به پایان رسیده است. آنها صرفاً در اردوگاه “وجود داشتند” – آنها زندگی را رها کرده بودند، زیرا دیگر هیچ هدفی نداشتند.
زندگی پس از آزادی از اردوگاهها اغلب ابتدا با احساس ناباوری و سپس با تلخی مشخص میشد.
زندانیانی که به اندازه کافی خوش شانس بودند که در اردوگاههای کار اجباری زنده بمانند، پس از آزادی باید با چالش جدیدی روبرو میشدند. بیشتر آنها مدت زیادی را در اردوگاهها گذرانده بودند که زندگی عادی در آن بسیار سخت بود.
بلافاصله پس از آزادی، زندانیان قادر به درک آزادی خود نبودند. آنها که به حالت بی تفاوتی و بی حسی عاطفی عادت کرده بودند، نمیتوانستند فورا دیدگاه خود را تغییر دهند. در ابتدا، زندانیان نمیتوانستند لذت یا شادی را تجربه کنند.
با اینکه آنها اغلب رویای آزادی را در سر میپرداختند، وقتی بالاخره رهایی یافتند، به نظرشان غیرواقعی میآمد.
پس از آزادی، بسیاری از زندانیان احساس میکردند که پس از آن همه بی رحمی که بر آنها تحمیل شده بود، نوبت آنها بود که به دیگران آسیب برسانند. پس از آن که دچار چنین رفتار غیرانسانی شده بودند، برای آنها کاملاً منطقی بود که به دنبال نوعی غرامت باشند، مثلاً با انتقام گرفتن از نگهبانان در اردوگاهها.
علاوه بر این، زندانیان آزاد شده همیشه با استقبال گرمی که تصور میکردند در زمان بازگشت به خانه با آن مواجه شوند، مورد استقبال قرار نگرفتند. متأسفانه، بسیاری از زندانیان به خانه آمدند و متوجه شدند که خانواده آنها کشته شده و شهرهایشان به ویرانه تبدیل شده است.
اما تلخی آنها فقط مربوط به خانواده و دوستان از دست رفته نبود. آنها امیدوار به رفتار شفقتآمیز و مهربانانه بودند و انتظار داشتند که رنج آنها درک شود. با این حال، اغلب اوقات، افرادی که پس از آزادی با آنها صحبت میکردند – کسانی که هرگز اردوگاه کار اجباری را ندیده بودند – فقط شانههای خود را بالا میانداختند و میگفتند که آنها نیز مثلاً از جیره بندی و بمباران رنج بردهاند.
در حالیکه مطمئناً بازگشت به زندگی عادی برای زندانیان آزاد شده آسان نبود، اما پس از مدتی بیشتر آنها توانستند بار دیگر از زندگی خود لذت ببرند و خوشحال باشند که از هولوکاست جان سالم به در بردهاند.

زندانیان روی زندگی «درونی» خود تمرکز کردند تا حواس خود را از آنچه در دنیای واقعی اتفاق میافتاد، منحرف کنند.
تا اینجای خلاصه متوجه شدیم که زندانیان در داخل اردوگاهها چگونه رنج میکشیدند. اما چگونه میشد از سلامت عقل آنها محافظت کرد و از وحشت جان سالم به در برد؟ در اصل، همه چیز به آنجا میرسید که آنها تمرکز خود را کجا قرار دهند.
برای برخی، تصور عزیزانشان و یادآوری خاطرات گذشته، فرار ذهنی از وحشت و وحشیگری محیط اطرافشان را ممکن میساخت. در واقع، کسانی که توانستند حداقل کمی شادی را در خاطرات خود بیابند، اغلب بهتر از دیگران قادر به زنده ماندن بودند.
در واقعیت بیرحمانه اردوگاهها، آنها هیچ آرامشی نداشتند، زیرا مجبور بودند در سرما و با پوششی در حد پارچههای بسیار نازک بر پشتشان کارهای سخت انجام دهند. با این حال، عشق میتوانست به آنها کمک کند. گفتوگو با عزیزانشان، حتی در تصوراتشان، چیزی بود که نگهبانان اردوگاهها نمیتوانستند از آنها بگیرند.
حتی کوچکترین خاطرهها هم میتوانستند تسکین دهنده باشند، چیزهای دنیوی مانند روشن کردن چراغهای اتاق خواب خانهی خودشان.
تعدادی از زندانیان با مشغول شدن به طبیعت و شوخ طبعی آرامش یافتند. یک غروب افسانهای یا یک پرندهی زیبا میتوانست کمی شادی به زندانیان هدیه کند، حتی اگر این شادی زودگذر بود.
زندانیان در طول نیم ساعت استراحت ناهارِ خود گردهماییهای کوچکی داشتند، که در طی آن سعی میکردند خود را از واقعیت خود منحرف کنند، مثلاً با آهنگها یا اجراهای کوچک دیگر.
حتی لحظات نادری وجود داشت که زندانیان حس شوخ طبعی خود را باز پیدا میکردند.
این طنز اغلب شامل تصور آینده، پس از آزادی، و شوخی در مورد اینکه چگونه روال اردوگاهِ آنها ممکن است بر موقعیتهای بعدی تأثیر بگذارد، بود. برای مثال، وقتی سر میز شام خانواده نشستهاند، ممکن است فراموش کنند کجا بودند و از ته کاسه درخواست سوپ کنند، جایی که فقط چند نخود در دیگهای آشپزی اردوگاه پیدا میشود.
اکثر زندانیان سرنوشت خود را پذیرفتند، اما برخی سعی کردند هر زمان که میتوانستند تصمیمات مختلفی بگیرند.
آزادی انتخاب، چه انتخاب لباس، نهار و یا خیریههایی که به آنها کمک میکنیم، چیزی است که همهی ما آن را بدیهی میدانیم. البته در اردوگاهها هیچ چیز را نمیشد بدیهی دانست. در این مکانها توانایی تصمیم گیری برای خود معنای کاملاً جدیدی پیدا کرد.
بیشتر تصمیمات مربوط به زندگی یا مرگ بود و بسیاری از زندانیان از گرفتن آن تصمیم میترسیدند.
مثلا گاهی به زندانیان دستور میدادند که به اردوگاه دیگری بروند. اما زندانیان در مورد مقصد واقعی در تاریکی و بی خبری نگه داشته میشدند. نگهبانان گاهی اوقات از آنها به عنوان “اردوگاههای استراحت” یاد میکردند، اما هیچ کس نمیتوانست مطمئن باشد که آنها را به اتاقهای گاز هدایت نمیکنند.
بنابراین، هنگامی که زندانیان متوجه میشدند که به جای دیگری فرستاده خواهند شد، برخی ناامیدانه تلاش میکردند تا این تصمیم را تغییر دهند. این اتفاق گاهی اوقات ممکن بود اگر آنها برای اسیرکنندگان خود بیشتر کار میکردند، به عنوان مثال، با داوطلب شدن برای شیفتهای اضافی.
با این حال این احتمال نیز وجود داشت که اردوگاه جدید آنها واقعاً برای آنها تسکین ایجاد کند. به هر حال هیچ راهی برای آنها وجود نداشت که بدانند چه تصمیمی بهتر است، و بنابراین بسیاری از زندانیان تصمیم گرفته بودند که نباید در سرنوشت خود مداخله کنند.
با این حال، زندانیان دیگری نیز وجود داشتند که مصمم بودند حتی کوچکترین آزادیها را حفظ کنند و بنابراین از هر فرصتی برای تصمیم گیری استفاده میکردند.
این زندانیان علیرغم شرایط اسفباری که داشتند، سعی کردند – تا آنجا که ممکن بود – مطابق با ارزشهای خود زندگی کنند.
برای مثال، زندگی معنوی آنها چیزی بود که نمیشد از آنها سلب کرد. اگرچه مجبور بودند که مراسمات خود را کنار بگذارند، اما همچنان میتوانستند تصمیم بگیرند که مطابق با استانداردهای اخلاقی بالا زندگی کنند.
به عنوان مثال، برخی از زندانیان با اینکه گرسنه بودند به کسانی که نیاز بیشتری داشتند نان میدادند.

بر اساس لوگوتراپی (logotherapy)، انگیزه ما برای عمل از معنای زندگی ما نشات میگیرد.
نویسنده صحنههای وحشتناک زیادی را در اردوگاهها شاهد بوده است. در آن زمان، او بارها و بارها متوجه شد که مردم برای داشتن چیزی که منتظر آن باشند، نیاز به معنی در زندگی خود دارند.
در واقع، زندانیانی که میتوانستند این معنا را حفظ کنند، قویتر و مقاومتر از کسانی بودند که آن را از دست داده بودند.
این مشاهدات به تأیید بسیاری از ایدههای نظریه رواندرمانی خودش، لوگوتراپی، کمک کرد، که معتقد است جستجوی ما برای معنا، بزرگترین انگیزه در زندگی ما است.
تحقیقات زیادی وجود دارد که این ایده را تایید میکند. به عنوان مثال، در یک مطالعه از دانشگاه جان هاپکینز، از دانشجویان پرسیده شد که چه چیزی را در زندگی خود محوری میدانند. اکثریت قریب به اتفاقِ آنها (۷۸ درصد) گزارش دادند که یافتن هدف و معنای زندگی برای آنها مهمترین است.
وقتی نمیتوانیم معنای زندگیمان را پیدا کنیم، با چیزی که از آن به عنوان خلاء وجودی یاد میشود، روبهرو میشویم. افرادی که نمیتوانند بر اساس ارزشهای خود زندگی کنند یا احساس میکنند زندگی آنها معنایی ندارد، در درون خود دچار نوعی پوچی میشوند.
برای تجربه خلاء وجودی نیازی به آسیب جدی ندارید. برای مثال، فقط «نوروزیس یکشنبهها یا Sunday neurosis» را در نظر بگیرید، که زمانی رخ میدهد که افراد پس از یک هفته کار سخت، شروع به استراحت میکنند، اما متوجه میشوند که زندگیشان کاملاً خالی از جوهر و معنا است.
هدف لوگوتراپی کمک به افراد برای یافتن معنا و در نتیجه جلوگیری از پیامدهای منفی است که میتواند از خلاء وجودیِ پایدار ناشی شود.
هیچ معنای کلی برای زندگی وجود ندارد، بلکه زندگی هر کسی در هر لحظه معنای خاص خود را دارد.
با دانستن اینکه داشتن هدف در زندگی چقدر مهم است، از خود میپرسیم که چگونه هدف خود را پیدا کنیم. در واقع، بسیاری از مردم بر این باورند که برای انتخابهای درست در زندگی، ابتدا باید هدف زندگی خود را کشف کنند.
با این حال، لوگوتراپی نشان میدهد که برعکس این موضوع صادق است: این نحوه عملکرد ما و مسئولیتیست که در قبال انتخابهایمان احساس میکنیم، که معنای زندگی ما را تعیین میکند.
برای مثال، زندانیان اردوگاههای کار اجباری که قادر به حفظ هدفی در زندگی خود بودند، این کار را بر اساس انتخابهایی که داشتند، انجام میدادند. تصمیم به جست و جوی زیبایی در طبیعت یا کمک به دیگرانی که نیاز بیشتری داشتند به آنها هدفی داده بود، این درک که شکست نخوردهاند و میتوانند به راه خود ادامه دهند.
یکی از نتایج این است که معانی زندگی ما نباید لزوما یکسان باشد. در واقع هرکسی معنای زندگی خود را دارد.
اگر از یک استاد بزرگ شطرنج بخواهید بهترین حرکت را انجام دهد، او به شما خواهد گفت که هیچ بهترین حرکتی وجود ندارد. در عین حال، بسته به شرایط مختلف در طول بازی، بهترین حرکت وجود دارد.
همین امر در مورد معنای زندگی نیز صدق میکند: هیچ معنای کلی زندگی وجود ندارد و معنای زندگی به مجموعهی شرایط و تصمیمات منحصر به فرد هر فرد بستگی دارد.
هدف لوگوتراپی کمک به افراد در درک این امکان است که زندگی آنها میتواند معنی داشته باشد و هر کس باید هدف زندگی خود را بر اساس تصمیمات خود تعیین کند.
معنای زندگی هیچ محدودیتی ندارد. به عنوان مثال، ممکن است متوجه شوید که شغل جدید شما در یک استارت آپ بازیافت مواد مصنوعی، معنای شخصی به زندگی شما میدهد (مثلاً احساس میکنید که بخشی از مشارکت مثبت در جهان هستید) یا میتواند فراتر از امور شخصی باشد و جامعه و وجدان اجتماعی را درگیر کند (به عنوان مثال، دیدن بهبودی در زندگی دیگران).

شما میتوانید با دنبال کردن فعالانه، ترسهای خود را مدیریت کنید.
اگرچه هدف نهایی لوگوتراپی کمک به بیماران برای یافتن معنای زندگی است، اما این تنها کاربرد آن نیست. لوگوتراپی تعدادی تکنیک را نیز توسعه داده است که برای افرادی که به اختلالات روانی مبتلا شدهاند، به عنوان مثال، پس از تجربه خلاء وجودی، مفید است.
لوگوتراپی با تمرکز بر عوامل داخلی به جای عوامل خارجی که بر بیماران تأثیر میگذارد، قادر به انجام این کار است.
در روان درمانی عادی، بیمار تحلیل می شود و ترس های روان رنجور او توسط محیط و سایر رویدادها و شرایط بیرونی توضیح داده می شود. در مقابل، لوگوتراپی فرض میکند که افراد قادر به تصمیم گیری و تعیین هدف زندگی خود، مستقل از محیطشان هستند.
این درک اساسی برای کمک به مردم برای فهمیدن اینکه آنها در واقع ترس و اضطراب خود را کنترل میکنند لازم است تا به نتایج بلندمدت دست یابند. اما چگونه؟
منطق درمانی از این پدیده عجیب استفاده میکند: وقتی میترسیم اتفاقی بیفتد، اغلب اتفاق میافتد، اما وقتی تلاش میکنیم و میخواهیم چیزی را مجبور کنیم که اتفاق بیفتد، هرگز اتفاق نمیافتد!
تصور کنید یک دوست عصبی دارید که به شدت از سرخ شدن در مقابل دیگران میترسد. از آنجایی که او همیشه به آن فکر میکند، هر زمان که در میان جمعیت باشد بلافاصله شروع به سرخ شدن میکند.
در این شرایط، لوگوتراپی از چیزی به نام نیت متناقض (paradoxical intention) استفاده میکند که در آن از بیمار خواسته میشود دقیقاً کاری را انجام دهد که از آن میترسد.
به عنوان مثال، دوست عصبی شما میتواند هر زمان که در کنار افراد دیگری قرار میگیرد، سعی کند تا حد امکان سرخ شود. او به زودی متوجه خواهد شد که وقتی سعی میکند این سرخ شدن را مجبور کند، هیچ اتفاقی نمیافتد و بنابراین ترس از سرخ شدن را از دست میدهد.
خلاصه نهایی: پیام کلیدی این کتاب
موفقیت ما و گاهی بقای ما به توانایی ما در یافتن معنای زندگی بستگی دارد. نیازی نیست که این معنا چیزی بزرگ یا وجودی باشد – معنای شخصی شما بستگی به شرایط شما دارد.
نکاتی از کتاب انسان در جستجوی معنا
کتاب «انسان در جستجوی معنا» نوشته ویکتور ای. فرانکل چند پیام مهم را منتقل میکند:
- جستوجوی معنا. پیام اصلی کتاب این است که انسان نیاز فطری به یافتن معنا در زندگی خود دارد. فرانکل استدلال میکند که جستجوی معنا انگیزهای اساسی است که میتواند به افراد کمک کند تا حتی سختترین شرایط را تحمل کنند و بر آنها غلبه کنند. او تأکید میکند که یافتن معنا در زندگی برای بهزیستی روانشناختی و انعطاف پذیری بسیار مهم است.
- آزادی نگرش و انتخاب. علیرغم مواجهه با رنج و ناملایمات شدید، فرانکل تأکید می کند که افراد دارای آزادی انتخاب نگرش خود نسبت به شرایط خود هستند. او پیشنهاد میکند که حتی در ظالمانهترین موقعیتها، افراد میتوانند نحوه واکنش خود را انتخاب کنند و از طریق افکار، اعمال و نگرشهای خود معنا پیدا کنند. این پیام بر قدرت عاملیت شخصی و توانایی یافتن آزادی درونی، بدون توجه به شرایط بیرونی تأکید میکند.
- اهمیت مسئولیت شخصی. فرانکل بر اهمیت مسئولیت شخصی برای زندگی خود و یافتن معنا از طریق اعمال و انتخابهای شخصی تأکید میکند. او استدلال می کند که افراد توانایی شکل دادن به زندگی خود و یافتن هدف را از طریق تصمیمات، ارزشها و روابط خود دارند. این پیام خوانندگان را تشویق میکند تا مالکیت زندگی خود را به دست گیرند و فعالانه به دنبال معنا باشند.
- پیروزی روح انسان. فرانکل از طریق تجربیات خود و داستان های دیگران در اردوگاه های کار اجباری پیامی از روح تسلیم ناپذیر انسانی را منتقل میکند. او نشان میدهد که حتی در مواجهه با رنج و زیان غیرقابل تصور، افراد میتوانند از شرایط خود فراتر بروند، کرامت خود را حفظ کنند و در زندگی معنا و هدف بیابند.
به طور کلی، «انسان در جستجوی معنا» یادآور ظرفیت انسان برای انعطاف پذیری، اهمیت یافتن معنا در زندگی، و قدرت انتخاب و مسئولیت شخصی است. این کتاب به خوانندگان الهام میدهد تا درباره زندگی خود تأمل کنند، به دنبال معنا بگردند، و حس هدفی را پرورش دهند که میتواند آنها را در چالشهای زندگی حفظ کند.

در قسمتهایی از کتاب میخوانیم
با بالا آمدن خورشید در سپیدهدم منظره این اردوگاه سهمناک با چندین ردیف سیم خاردار، برج نگهبانی، نورافکنهای چرخان و صفهای دراز از زندانیان ژندهپوش و غمزده، در سپیدهدم تیره دیده میشد. زندانیان در امتداد جادههای مستقیم متروک به دشوار خود را میکشیدند. به سوی کدامین مقصد در حرکت بودند، نمیدانستیم. (انسان در جستجوی معنی – صفحه ۲۲)
اکنون اگر کسی از ما در مورد حقیقت گفته داستایوسکی بپرسد که میگفت: «بشر موجودی است که میتواند به همه چیز عادت کند.»؛ پاسخ خواهیم داد، «بله، بشر موجودی است که به همه چیز خو میگیرد؛ اما نپرسید چگونه.» (انسان در جستجوی معنی – صفحه ۳۴)
به بیشتر زندانیان لباسهای ژندهای داده بودند، که مترسک از آن خوشایندتر بود. در فاصله کلبهها در اردوگاه جز کثافت چیزی به چشم نمیخورد، و هرچه بیشتر تمیز میکردیم، بیشتر به بر سر راهمان ریخته میشد. افسران و زندانیان مسئول، خوش داشتند که تازه واردان را به کار گروهی تمیز کردن آبریزگاهها و بیرون ریختن مدفوع بگمارند اگر همانطور که معمولا روی میداد، به هنگام حمل مدفوع به روی تپهها، مدفوع به سر و روی زندانیان میریخت و نشانی از تنفر در چهرهاش دیده میشد یا سعی میکرد آن را پاک کند، ضربات کاپو بود که بر پیکرش فرود میآمد. و از این رو کشتن واکنشهای به هنجار تسریع میشد. (انسان در جستجوی معنی – صفحه ۳۸)
هرگز فراموش نمیکنم که چگونه یک شب با قرقر یکی از زندانیان از خواب جستم. او به شدت دست و پا میزد و گویا دچار کابوس وحشتناکی شده بود. از آنجا که همیشه، بویژه نسبت به کسانی که خوابهای ترسناک میدیدند یا هذیان میگفتند حس ترحم داشتم. خواستم مرد بیچاره را از خواب بیدار کنم، اما ناگهان دستم را که میرفت او را تکان دهد پس کشیدم، چون از عملی که میخواستم انجام دهم، وحشت کردم. و در آن لحظه به این حقیقت رسیدم که هیچ خوابی هر چند هولناک نمیتواند به تلخی و گزندگی واقعیت زندگی اردوگاهی پیرامون ما باشد، و من ناآگاهانه میخواستم او را به آن زندگی بازگردانم. (انسان در جستجوی معنی – صفحه ۵۰)
اگر انسان در اردگاه کار اجباری با از بین رفتن ارزشها، مبارزه نمیکرد و نمیکوشید عزت نفس خود را حفظ کند، احساس انسان بودن را – انسانی که دارای مغز است و از آزادی درونی و ارزش شخصی برخوردار است – از دست میداد. (انسان در جستجوی معنی – صفحه ۸۰)
ما که در اردوگاه کار اجباری زندگی میکردیم، به چشم میدیدیم مردانی را که به کلبههای دیگر میرفتند و دیگران را دلداری میدادند و آخرین تکه نانشان را هم به آنها میبخشیدند. (انسان در جستجوی معنی – صفحه ۱۰۱)
کسی که هدفی در آینده نمیدید، ناچار تسلیم واپسنگری میشد و اندیشههای گذشته را نشخوار میکرد که همین باعث سقوط او میشد. (انسان در جستجوی معنی – صفحه ۱۰۹)
من به جرات میگویم که در دنیا چیزی وجود ندارد که به انسان بیشتر از یافتن «معنی» وجودی خود در زندگی یاری کند. در این گفته نیچه حکمتی عظیم نفهته است که «کسی که چرایی زندگی را یافته است، با هر چگونگی خواهد ساخت.» (انسان در جستجوی معنی – صفحه ۱۵۹)
معنای زندگی از فرد به فرد، روز به روز، ساعت به ساعت در تغییر است. از این رو آنچه مهم است معنای زندگی به طور اعم نیست، بلکه هر فرد میبایست معنی و هدف زندگی خود را در لحظات مختلف دریابد. (انسان در جستجوی معنی – صفحه ۱۶۷)
کوشش برای یافتن معنایی در زندگی خود نیرویی است اصیل و اساسی نه توجهی ثانوی که از انگیزش غرایز سرچشمه گرفته باشد.
معناخواهی یا معناجویی در زندگی یک حقیقت است نه وهم و باور.
انسان هرگز به سوی رفتار اخلاقی رانده نمیشود. بلکه این انسان است که اراده میکند و تصمیم میگیرد که رفتاری شایسته و سزاوار باید داشته باشد. او این کار را برای خشنودی انگیزهی اخلاقی خود و رضایت و آسودگی وجدان خویش انجام نمیدهد. بلکه آن را به خاطر علت و دلیلی انجام میدهد که بدان پایبند و معتقد است یا به خاطر کسی که دوستش دارد و یا خدایی که وی را میپرستد.
زندگی فرصتی است طلایی که به انسان امکان میدهد تا کاملا از آن بهرهبرداری کند. درواقع زندگی در هر فرصت گرهای به دست انسان میسپارد که باید آن را گشود.
لوگوتراپی در مقایسه با روانکاوی روشی است که کمتر به گذشته توجه دارد و به دروننگری هم ارج چندانی نمینهد، در ازاء توجه بیشتری به آینده، وظیفه و مسئولیت و معنی و هدف دارد که بیمار باید زندگی آتی خود را صرف آن کند. (انسان در جستجوی معنی – صفحه ۱۴۲)
این وظیفه لوگوتراپی است که بیمار را در یافتن «معنا» در زندگی، اندیشههای پنهانی وجود و معنای نهفتهی آن یاری کند. (انسان در جستجوی معنی – صفحه ۱۵۶)
من به جرات میگویم که در دنیا چیزی وجود ندارد که به انسان بیشتر از یافتن «معنی» وجودی خود در زندگی یاری کند. در این گفته نیچه حکمتی عظیم نفهته است که «کسی که چرایی زندگی را یافته است، با هر چگونگی خواهد ساخت.» (انسان در جستجوی معنی – صفحه ۱۵۹)
معنای زندگی از فرد به فرد، روز به روز، ساعت به ساعت در تغییر است. از این رو آنچه مهم است معنای زندگی به طور اعم نیست، بلکه هر فرد میبایست معنی و هدف زندگی خود را در لحظات مختلف دریابد. (انسان در جستجوی معنی – صفحه ۱۶۷)
لوگوتراپی سعی و کوشش دارد که بیمار را کاملا از وظیفهی مسئولیتپذیری خود آگاه سازد. از این رو این وظیفه را بر عهدهی بیمار میگذارد که خود «انتخاب» کند. انتخاب اینکه در برابر چه کسی و چه چیزی تا چه جد مسئول است. (انسان در جستجوی معنی – صفحه ۱۶۹)
لوگوتراپی با در نظر گرفتن گذرایی هستی و وجود انسانی به جای بدبینی و انزوا، انسان را به تلاش و فعالیت فرا میخواند. (انسان در جستجوی معنی – صفحه ۱۹۲)
انسان از یکسو همان موجودی است که اتاق گاز و کورههای آدمسوزی آشویتس را ساخته و از دیگر سو همان موجودی که با جرات و شهامت با یاد نام خداوند و خواندن دعای «شما یسراییل» به کورههای آدمسوزی پا نهاده است. (انسان در جستجوی معنی – صفحه ۲۱۶)
چیزی که اجتنابناپذیر است رنج است. با قبول پذیرش شجاعانهی رنج زندگی تا آخرین لحظات عمر پرمعنی خواهد بود.
آنچه در زندگی واقعا گذران است امکانات و تواناییهاست.
بدون شک انسان موجوی است فانی و آزادیاش حد و مرزی دارد اما آزادی انسان آزادی از عوامل و شرایط نیست. بلکه آزاد است و صاحب اختیار که در برابر عوامل و شرایط وضع و عکسالعمل خود را برگزیند.
در اردوگاه کار اجباری در آن آزمایشگاه انسانی ما زندانیانی را مشاهده میکردیم که بعضی از آنان همانند درندگان بودند و برخی دیگر چون قدیسین رفتار میکردند. انسان هر دو توان و خصوصیت را در درون خود نهفته دارد و اینکه کدام خصوصیت وی شکوفا میشود و کدام را برمیگزیند بیشتر بستگی به تصمیمی دارد که خود فرد میگیرد نه شرایطی که در آن زیست میکند.
… سپس قطار خط عوض کرد و معلوم بود که به ایستگاه بزرگی نزدیک میشود. ناگهان فریاد اضطراب مسافران به گوش رسید«تابلوی آشویتس». بله آشویتس. با شنیدن این نام نفسها در سینهها حبس شد. اتاقهای گاز کورههای آدمسوزی و کشتار دستهجمعی. قطار آنچنان آهسته در حرکت بود که گویی میخواست هراس را در دل مسافران پرورش دهد و لحظههای نزدیکشدن به آشویتس را طولانیتر سازد.
در میان ما هنوز افراد سادهدلی بودند که از زندانیان مجرب و کارکشتهای که برای کمک آمده بودند میپرسیدند: آیا ممکن است حلقهی ازدواج یا یک نشان یا چیزی را که خوشبختی میآورد داشته باشند یا نه؟ هنوز هیچکس این حقیقت را درک نکرده بود که سرانجام همه چیزمان را از ما خواهند گرفت.
… به خاطر جای کم مجبور بودیم به هم بچسبیم و همین کار سبب شد تا در آن سرمای هولناک هیچ گرمایی هدر نرود.
وقتی هر شامگاه زندانیان گلهوار به اردوگاه باز میگشتند گاهی شنیده میشد که به هم میگفتند:« چه خوب یک روز دیگر هم گذشت.»
اکثر اسرا وقتی در کنار هم کار میکردند و کسی متوجه آنها نبود از غذا صحبت میکردند و از یکدیگر میپرسیدند که چه نوع غذایی را بیشتر دوست دارند و پس از آن دستور غذاهایی را که میتوانستند بپزند با یکدیگر رد و بدل میکردند و صورت غذای روز آزادی و زمانی که دوباره گرد هم آیند را مرور میکردند.
وقتی آخرین لایههای بافت چربی زیر پوست بدنمان آب شد همچون اسکلتی شده بودیم که در کهنهای پیچیده باشند و ما باید به ناچار تحلیلرفتن بدنمان را نظاره میکردیم.
اگر همه چیز را از انسان بگیرد باز هم حتی اگر یک لحظه و یک دم هم که شده میتواند خوشبخت باشد و آن زمانی است که به محبوب خویش بیندیشد.
به خوبی آشکار است که خنده بیش از هر چیز دیگری میتواند انسان را از شرایط نابسامان و دشوار موجود جدا کرده و به او برای ایستادگی در برابر سختیها و زشتیها موجود نیرو ببخشد هرچند برای زمانی تنها به طول چند لحظه.
در محیطی که دیگر به به زندگی و ارزشهای انسانی بهایی نمیدادند و ارادهاش را از او سلب کرده و از او موجودی برای فناشدن ساخته بودند یعنی تا لحظهای که رمقی داشت از او کار میکشیدند و بعد جانش را میگرفتند در چنین شرایطی خود شخص از گمشدن ارزشهای اخلاقیاش رنج میبرد.
زندگی اجباری درون اجتماع ممکن است به گریز انسان از آن اجتماع حتی اگر شده برای چند دقیقه بینجامد. زیرا در چنین اجتماعی همهی حواسها متوجه کرداری است که هر انسانی در هر لحظه انجام میدهد.
رنج چون مرگ و سرنوشت بخش جداییناپذیر زندگی است و در واقع بدون مرگ ورنج زندگی کامل نمیشود.
… در جهان تنها دو نژاد وجود دارد. یکی نژاد مردمان شایسته و کامل و دیگری نژاد مردمان نالایق و غیر شایسته. این دو نژاد در همهجا وجود دارد و در تمام طبقات اجتماع رسوخ نموده است و هیچ طبقهای تنها از وجود شایستهها و ناشایستهها تشکیل نمیشود.
میان اتفاق و واکنش یک فضای خالی وجود دارد، در آن فضا قدرت ما برای انتخاب واکنش صحیح نهفته است
هرچه بیشتر خودتان را با این فکر که به دیگران خدمت کنید و به کسی عشق بورزید فراموش کنید؛ انسان بهتری خواهید شد و به خود واقعیتان نزدیکتر میشوید
درد و رنج زمانی پایان مییابد که به معنا برسید
همیشه وظیفه خود را به بهترین شکل انجام دهید تا جهان جای بهتری شود
وقتی چرایی زندگی را بدانی، چگونگیاش را خواهی یافت.
داستایوفسکی میگوید: «تنها از یک چیز میترسم: شایستهٔ رنجهایم نباشم.»
هیچ قدرتی روی زمین نمیتواند آنچه را که تجربه کردهاید، از شما بگیرد.
اگر زندگی در کل معنادار باشد، رنج کشیدن هم باید معنا داشته باشد. رنج بخش نابودنشدنی زندگی است، حتی به عنوان سرنوشت و مرگ. زندگی انسان بدون رنج و مرگ کامل نیست.
هر انسانی توسط زندگی زیر سؤال میرود و فقط او میتواند با پاسخ دادن به زندگی خویش، به درخواست زندگی پاسخ دهد. با پذیرش مسئولیتهایش.
زیستن یعنی رنج بردن، زنده ماندن یعنی یافتن معنا در رنج.
به انجمن پر شور کتاب ما بپیوندید و بخشی از گفتگو باشید! ما دوست داریم دیدگاه منحصر به فرد شما را در مورد این کتاب و این خلاصه کتاب بخوانیم.
آیا قسمت خاصی از این کتاب با شما طنین انداز شد؟ آیا قسمتی از کتاب را دوست دارید که با ما به اشتراک بگذارید؟ افکار خود را به اشتراک بگذارید و بیایید با هم به دنیای ادبیات شیرجه بزنیم.
دیدگاهتان را بنویسید