خلاصه کتاب میلیونر آنی: حکایت دولت و فرزانگی

عناوین
Toggleدرباره کتاب
- عنوان اصلی: The Instant Millionaire: A Tale of Wisdom and Wealth
- نویسنده: مارک فیشر
- کشور: امریکا
- سال انتشار: ۱۹۹۰
- ژانر: روانشناسی، خودیاری
- مناسب برای: همه افراد
- امتیاز کتاب: ۳.۶۷ از ۵ (بر اساس وبسایت goodreads.com)
کتاب میلیونر آنی نوشته مارک فیشر، یک اثر داستانی و الهامبخش است که با استفاده از حکایت و روایت، راهکارهایی برای دستیابی به موفقیت مالی و شخصی ارائه میدهد. این کتاب داستان جوانی را روایت میکند که با مشکلات مالی دستوپنجه نرم میکند و به کمک عموی ثروتمندش با اصول و نگرشهای ثروتمند شدن آشنا میشود.
پیام اصلی کتاب این است که تغییر در طرز فکر و باورهای فردی، کلید موفقیت مالی است. میلیونر آنی خواننده را تشویق میکند تا با ایمان به تواناییهای خود، قدم در مسیر موفقیت بگذارد و زندگی خود را متحول کند.
درباره نویسنده
مارک فیشر نویسنده و کارآفرین کانادایی است که با کتابهای خود در زمینه موفقیت و رشد فردی شناخته میشود. آثار او با تمرکز بر تغییر نگرش و ایجاد انگیزه در خوانندگان، به میلیونها نفر در سراسر جهان الهام بخشیده است. او در کتابهای خود به زبان ساده و داستانی، مفاهیم پیچیده روانشناسی موفقیت را برای عموم مردم قابلفهم کرده است. کتاب میلیونر آنی یکی از معروفترین آثار اوست که به زبانهای متعددی ترجمه شده و همچنان یکی از پرفروشترین کتابها در زمینه موفقیت مالی محسوب میشود.

مقدمه: رازهای ثروت: چگونه باور و اقدام مسیر شما را تغییر میدهد
آیا میخواهید ثروتمند شوید؟ اگر میتوانستید بدون تأخیر و آنی به رازهای ثروتمند شدن دست پیدا کنید، حاضر بودید چقدر برای آنها هزینه کنید؟
در واقع، رازهای ثروتمند شدن سالهاست که توسط افراد مختلف فاش شدهاند. هیچکس نمیتواند ادعا کند که این رازها را حتی یکبار هم نشنیده است. چیزی که علیرغم آگاهی از این رازها همچنان باعث فقر در زندگی بسیاری از مردم در سراسر جهان میشود، بیاعتقادی و عدم اقدام است. در این بخش به سراغ کتاب میلیونر آنی نوشته مارک فیشر میرویم و نگاهی متفاوت به رازهای ثروت میاندازیم. با ما همراه باشید.
اما راز اصلی در این است که چگونه باورها و اقداماتتان را با این اصول همسو کنید. اگر آمادهاید نگاه متفاوتی به مفهوم ثروت و موفقیت بیندازید و داستانی الهامبخش را کشف کنید، با ما همراه شوید تا از درسهای کتاب میلیونر آنی پرده برداریم.
یک ملاقات سرنوشتساز
داستان کتاب با نگرانیهای یک حسابدار جوان آغاز میشود. او با اینکه در شرکتی بهعنوان حسابدار کار میکند، کاملاً آگاه است که حتی اگر تمام عمرش را صرف این شغل کند، نشانهای از ثروت در زندگیاش نخواهد دید.
او غرق در بدهی بود و هیچ روزنه امیدی در زندگیاش نمیدرخشید. وضعیت شرکت و محیط کاری نیز چندان مطلوب نبود. رئیسش از موقعیت پایین او سوءاستفاده میکرد و به بهانههای مختلف، تمام کارها را بر دوش او میگذاشت. در عین حال، حقوقی که دریافت میکرد، هیچ تناسبی با حجم کارهایی که در طول هفته انجام میداد، نداشت.
تصمیمی کوچک اما تأثیرگذار
بیتفاوتی و ناامیدی همچون ویروسی در میان تمام کارمندان شرکت پخش شده بود. همه آنها تنها به اجبار و با این بهانه که حقوقی دریافت میکنند، همچنان به کار ادامه میدادند.
حسابدار جوان دیگر نمیتوانست این شرایط را تحمل کند. به این فکر افتاد که اگر به نوشتن روی بیاورد، شاید بتواند راهی برای رهایی از وضعیتش پیدا کند. با این حال، از ترک شغل خود و از واکنش همکارانش نسبت به نویسنده شدنش وحشت داشت.
او بارها با فرم استعفا به درِ اتاق رئیسش رفت، اما هر بار جرئت کافی برای تحویل دادن آن را پیدا نکرد. روزها گذشت، اما همچنان در زنجیر میز پر از پروندههایش اسیر بود.
در این شرایط سخت، او به یاد یکی از عموهایش افتاد. به این فکر کرد که شاید صحبت کردن با عموی ثروتمندش بتواند راهی را پیش پایش بگذارد.
او با عمویش تماس گرفت و قراری گذاشت. وقتی عموی جوان از مشکلات او باخبر شد، به جای ناراحت شدن، بسیار متعجب شد. عمویش به شدت از طرز فکر او انتقاد کرد و گفت که کار زیاد هیچ ارتباطی با ثروتمند شدن ندارد.
این صحبتها جوان را به شدت سردرگم کرد. او در تمام ۳۲ سال زندگیاش هر روز با این امید زندگی کرده بود که کار بیشتر بتواند او را از این وضعیت نجات دهد.
جستجویی پنهان برای دستیابی به خرد و ثروت
عموی ثروتمند با چند سؤال ساده، پایههای تمام باورهای جوان را به چالش کشید. وقتی وضعیت دشوار او را دید، به او اطمینان داد که حاضر است کمکش کند، اما تأکید کرد که این کمک به هیچ وجه مالی نخواهد بود. او توضیح داد که تا زمانی که جوان نتواند رابطهاش با پول را اصلاح کند، هیچ مقدار پولی قادر به ثروتمند کردن او نخواهد بود.
عمویش روی تکهای کاغذ آدرس فردی به نام «میلیونر آنی» را نوشت و از او خواست که حتماً به ملاقاتش برود.
جوان تلاش زیادی کرد تا عمویش را قانع کند که توضیحات بیشتری بدهد، اما تمامی این تلاشها بیفایده بود. عمویش چیزی فراتر از این آدرس و یک نامه مهر و مومشده در اختیار او نگذاشت و تأکید کرد که تحت هیچ شرایطی محتوای این نامه را نخواهد خواند.
جوان با نامهای مهر و مومشده در دست، آدرسی از خانه یک غریبه در جیب، و شعلههایی از امید در قلبش، خانه عمویش را ترک کرد.

میلیونری آنی، باغبانی که باغبان نبود!
جوان با نامهای در دست، به سوی خانه میلیونر رفت. در راه، ذهنش پر از خیالات و تصورات درباره این مرد مرموز بود. وقتی به نزدیکی خانه رسید، کنجکاوی بر او غلبه کرد و برخلاف وعدهای که به عمویش داده بود، نامه معرفی را باز کرد.
اما چیزی که دید، تمام تصوراتش را بر باد داد. کاغذ کاملاً سفید بود و هیچ نوشتهای روی آن نبود. او حتی به این فکر کرد که شاید عمویش اشتباهی یک کاغذ سفید را بهجای نامه معرفی به او داده است. با این حال، کاغذ را به پاکت بازگرداند و به سمت خانه میلیونر به راه افتاد.
نگهبان خانه که مردی جدی به نظر میرسید، با او رفتار خوبی داشت. جوان نامه معرفی را به او نشان داد و برخلاف انتظارش، به سرعت اجازه ورود به خانه را پیدا کرد.
در حالی که در باغ منتظر فرصتی برای ملاقات بود، با یک باغبان پیر روبهرو شد؛ باغبانی که بهنظر نمیرسید فقط یک باغبان باشد…
ملاقات با باغبان
پیرمرد از جوان پرسید که چرا به اینجا آمده است. جوان نیز پاسخ داد که به دنبال استفاده از نصایح فوری میلیونر برای بقیه زندگیاش است. کمی بعد، خدمتکاری آمد و از پیرمرد درخواست کرد که ۱۰ دلار برای پرداخت دستمزد یکی از کارکنان بدهد.
پیرمرد دست در جیبش کرد و از میان مقداری پول صد دلاری، یک اسکناس ۱۰ دلاری به خدمتکار داد. با دیدن این صحنه، جوان متوجه شد که این باغبان عجیب، همان میلیونر آنی است.
با تاریک شدن هوا، میلیونر جوان را به صرف شام دعوت کرد و از او درباره شغلش پرسید. در گفتگو مشخص شد که جوان شغلش را دوست دارد، اما تنها از شرایطی که در آن قرار دارد شکایت میکند.
در واقع، جوان میدانست که مشکلی وجود دارد، اما دقیقاً نمیدانست مشکل از کجاست. میلیونر آنی اعتقاد داشت که ایمان به ثروتمند شدن و امید به دستیابی به خرد و موفقیت، اولین گام برای شکستن موانع فقر و بدهی است.
او ادامه داد:
«بسیاری از مردم بیش از هشت ساعت در روز کار میکنند، اما هیچ هدفی در زندگی ندارند و حتی امیدی به ثروتمند شدن ندارند. به این ترتیب، آنها تمام راههای دستیابی به ثروت را به روی خودشان میبندند. به یاد داشته باش، وقتی کسی آماده شنیدن رازهای ثروتمند شدن نباشد، حتی اگر به چشمانش نگاه کنی و آن رازها را به او بگویی، باز هم همان زندگی قبلیاش را ادامه میدهد و هیچ تغییری رخ نخواهد داد.»
راز ثروتمند شدن و دستیابی به خرد و موفقیت
جوان بالاخره فرصتی یافت تا در خلوت، رازهای ثروتمند شدن را بخواند؛ رازهایی که بهخاطرشان ۲۵,۰۰۰ دلار بدهی بالا آورده بود. اما باز هم چیزی جز یک کاغذ سفید نصیبش نشد. با خودش گفت: «این دو پیرمرد دست به یکی کردهاند تا مرا دیوانه کنند.» او احساس میکرد که فریب خورده است و خشمش به اوج رسیده بود.
او مدام خود را سرزنش میکرد که در دام فریب افتاده است. اما در همین حال، فکری ترسناک به ذهنش خطور کرد: آیا ممکن نیست که تمام این ماجرا یک حقه و نقشه باشد برای نابودی او؟
چند ثانیهای بیشتر به این فکر نکرده بود که ترس تمام وجودش را فرا گرفت. دیگر ثروتمند شدن برایش اهمیتی نداشت؛ تنها چیزی که میخواست این بود که زنده بماند!
او تلاش کرد تا بدون جلب توجه، از اتاق خارج شود، اما در از بیرون قفل شده بود. تنها پنجره اتاق چندین متر از سطح باغ فاصله داشت و امکان فرار از آنجا وجود نداشت. ناامیدانه در تاریکی زنگ را به صدا درآورد و خدمتکار را صدا زد، اما هیچ پاسخی نگرفت.
سرانجام، از شدت خستگی و ترس، در حالی که از خشم لبریز بود، به خواب فرو رفت.
عجیب است، اما باید باورم کنی!
صبح روز بعد، جوان دوباره سعی کرد از اتاق بیرون برود. این بار نیازی به تقلای شب گذشته نبود، زیرا در باز بود. او با عجله به طبقه پایین رفت.
با خودش گفت: «حالا حساب این پیرمرد فریبکار را کف دستش میگذارم.» اما برخلاف تصورش، هیچ نشانهای از نیرنگ یا فریب در چهره پیرمرد نبود. او مثل روز قبل، آرام و بیصدا در پذیرایی نشسته بود.
جوان به او نزدیک شد و درباره کاغذ سفید پرسید. او گفت که از رفتار پیرمرد ناراحت است و میخواهد همین حالا پولش را پس بگیرد.
اما پیرمرد با اصرار گفت که واقعاً تمام رازهای ثروتمند شدن، قدرت و خرد را به او داده است. توضیحات و استدلالهای پیرمرد چنان قوی بود که جوان احساس میکرد در برابر سخنان او کاملاً بیدفاع است.
شب گذشته، او چکی به مبلغ ۲۵,۰۰۰ دلار کشیده بود، یک کاغذ سفید خریده بود، و حالا باور داشت که این کاغذ سفید راز ثروتمند شدن را در خود دارد. با اینکه میدانست ماجرا عجیب به نظر میرسد، چیزی در اعماق وجودش به او میگفت: «امتحانش کن!»
کجا هستی و به کجا میروی؟
میلیونر بلافاصله یک قلم و کاغذ به جوان داد و از او خواست هر سؤالی که دارد، روی کاغذ بنویسد. اما اولین کسی که باید سؤال میپرسید، خود جوان بود. پیرمرد خیلی زود متوجه شد که هدف جوان بسیار مبهم است.
در واقع، او فقط میخواهد ثروتمند شود، اما هنوز مشخص نکرده که منظورش از ثروت چقدر پول است و چه زمانی میخواهد به آن برسد. میلیونر از او خواست که هر دو را روی کاغذ مشخص کند.
در ابتدا جوان کمی مقاومت کرد، اما سپس قلم را برداشت و روی کاغذ نوشت: ۵۰,۰۰۰ دلار. اگرچه این مبلغ از نظر پیرمرد بسیار پایین بود و او انتظار رقمی بالاتر داشت، اما در نهایت آن را پذیرفت.
میلیونر به جوان گفت:
«مسیر ثروتمند شدن و دستیابی به قدرت و خرد از میان خود انسانها میگذرد، اما بیشتر مردم بدون توجه به این موضوع، فقط به کار بیشتر فکر میکنند و امیدوارند با کار روزانه ۱۲ ساعت به نتیجه برسند. در حالی که تمام این تلاشها بیفایده است.»
جدال میان خرد و حقیقت
میلیونر آنی باور داشت که عددی که افراد برای ثروتمند شدن در یک سال تعیین میکنند – اگر اصلاً چنین عددی داشته باشند – نمایانگر ارزشی است که برای خود قائل هستند.
اگر کسی از زندگی کنونی خود راضی نباشد یا فکر کند که ارزشش بسیار بیشتر از این اعداد است، چارهای جز تغییر نگرش خود به زندگی ندارد. البته، ذهن که بهدنبال امنترین و آسانترین راهحل است، ممکن است آنها را از حرکت بازدارد.
در چنین مواقعی، باید توجه خود را از ذهن به صدای قلب معطوف کنند. البته این به این معنا نیست که فرد نباید عاقلانه فکر کند یا اینکه تحلیل در فرآیند موفقیت بیاثر است.
بلکه بدین معناست که نگاه ما به عقلانیت نباید فراتر از ابزاری مانند یک چکش باشد؛ عقل و تحلیل صرفاً ابزارهایی هستند و نه چیزی بیشتر.
جوان در سکوت به سخنان میلیونر گوش میداد و با دقت به او توجه میکرد. میلیونر ادامه داد:
«بزرگترین مشکل تو این است که ذهنت را با محدودیتهای رنگارنگ پر کردهای و دیگر جایی برای حرکت باقی نگذاشتهای. اولین گام برای تغییر وضعیت مالی، کار کردن روی ذهن است.»
بلافاصله پس از صحبتهای میلیونر، جوان به اتاقش بازگشت و یک تکلیف دریافت کرد. قرار شد تا زمانی که پیرمرد به گلهای رز خود رسیدگی میکند، جوان وقتش را صرف مرور داراییهای خود و اعداد مربوط به ثروتش کند و در این میان، هر آنچه به ذهنش میرسد، یادداشت کند.
قدرت کلمات
میلیونر، جوان را به اتاقی فرستاد و بدون اینکه او متوجه شود، در را از پشت قفل کرد. جوان، که هنوز به این نکته پی نبرده بود که در اتاق زندانی شده، با شنیدن صدای چاپگر به خود آمد. دستگاه چاپگر مدام جملهای را چاپ میکرد که میگفت:
«تو بهزودی خواهی مرد.»
دیدن این صحنه، وحشت عمیقی در دل جوان ایجاد کرد. او به سمت در رفت، اما در قفل بود. با تمام قدرت فریاد زد، به در مشت زد و حتی سعی کرد با پلیس تماس بگیرد، اما هیچکدام از این کارها نتیجهای نداشت.
لحظاتی بعد، پیرمرد به شکلی نمایشی، مانند یک قاتل حرفهای، وارد اتاق شد. جوان از ترس بهشدت شوکه شده بود، اما ناگهان پیرمرد لبخندی زد و در آستانه در ایستاد.
وقتی جوان فهمید که تمام این ماجرا یک صحنهسازی بوده، بهشدت از پیرمرد شکایت کرد.
میلیونر با آرامش به او گفت:
«من کاری نکردم، فقط چند کلمه استفاده کردم تا تو را بترسانم. حالا بگو ببینم، مگر تو همان کسی نبودی که میگفتی کلمات هیچ قدرتی ندارند و نمیتوان از آنها به ثروت و خرد رسید؟ نگاهی به خودت بینداز. هنوز هم همین فکر را میکنی؟»
جوان متوجه اشتباه خود شد و بهآرامی به صندلی تکیه داد. این تجربه برای او درسی عمیق در مورد قدرت کلمات و تأثیر آنها بر ذهن و زندگی بود.
قدرت پنهان تصویرسازی ذهنی
مدتی بعد، میلیونر صحبت را آغاز کرد:
«تو بهطور ناخودآگاه، ذهن خود را با تصاویر منفی پر کردهای و این کار را سالها بدون وقفه ادامه دادهای. به همین دلیل، دو برابر کردن درآمدت در یک سال یا ثروتمند شدن در شش سال برایت غیرقابل باور و حتی خندهدار به نظر میرسد. باید کلمه ‘نمیتوانم’ را در ذهن خود با ‘میتوانم’ جایگزین کنی.»
جوان، که گیج شده بود، پاسخ داد:
«اما من واقعاً نمیتوانم این کار را انجام دهم. چطور میتوانم به خودم بگویم ‘میتوانم’ وقتی که هنوز به این توانایی ایمان ندارم؟»
پیرمرد لبخندی زد و گفت:
«برای رهایی از تأثیر سالها خودتخریبی، باید کمی خودت را فریب بدهی. اجازه بده پاسخت را قبل از اینکه دوباره بپرسی، بدهم. برای این کار، باید نقش فردی را بازی کنی که میخواهی باشی، همانطور که یک بازیگر این کار را انجام میدهد. یعنی باید خودت را بهعنوان فردی ثروتمند تصور کنی. از حالا تا شش سال آینده، باید احساس کنی به ثروتی که میخواستی و حتی بیشتر از آن دست یافتهای. با این روش، ذهنت به قالب جدیدی که برایش تعریف کردهای شکل میگیرد.»
او ادامه داد:
«این همان روشی است که افراد درست، فرصتهای باورنکردنی، ثروت، موفقیت و خرد را در مسیر زندگیت قرار میدهد.»
میلیونر به جوان توصیه کرد که از قدرت تلقین با استفاده از کلمات قدرتمند و هدفمند برای تغییر حالت منفی ذهنش بهره بگیرد.
او افزود:
«افکار منفی مانند ترمزی برای ذهن هستند که به دنبال ثروت و موفقیت میرود. مهم نیست چقدر پای خود را روی پدال گاز فشار میدهی، اگر پای دیگرت را از روی ترمز برنداری، ماشین زندگیات حتی یک سانتیمتر هم حرکت نخواهد کرد. به یاد داشته باش که باید برای هر سال آینده با دقت و با استفاده از اعداد برنامهریزی کنی. تنها در این صورت حرکتت به سوی هدف شکلی واقعی به خود میگیرد. وقتی مبلغ دلخواهت و زمان دستیابی به آن را بارها و بارها تکرار کنی، ذهن ناخودآگاه آن را میپذیرد و برنامهای قدرتمند برای ثروتمند شدن و دستیابی به موفقیت و خرد برایت فراهم میکند؛ درست همانطور که برنامهای فوقالعاده برای شکست تو، بدهیها و فقرت داشت.»
او از جوان خواست که اهداف و برنامه یکساله خود را هر روز برای خود تکرار کند و این کار را تمرینی حیاتی بداند.
راز واقعی زندگی
پیرمرد به جوان نگاه کرد و گفت:
«راز واقعی زندگی این است که شاد باشی و احساس آزادی کنی. اگر از کاری که انجام میدهی لذت نمیبری، زندانی هستی. اگر در لحظه حال زندگی نمیکنی، باز هم زندانی هستی. باید به پول و ثروت فقط به چشم یک ابزار نگاه کنی و از آن برای رسیدن به آزادی و شادی استفاده کنی.»
جوان با شنیدن این سخنان لحظهای فکر کرد و گفت:
«اما من هیچ راه خروجی نمیبینم. در بانک هیچ پولی ندارم، بدهکارم و درآمد ماهانهام برای رفتن به شغل مورد علاقهام کافی نیست.»
پیرمرد لبخندی زد و گفت:
«من به تو ۲۵,۰۰۰ دلار میدهم. دقیقاً همین مقدار را معلم من به من داد تا میلیونر شوم. حالا این وام را به تو میدهم تا از آن برای ساختن ثروتت استفاده کنی. اما باید به من قول بدهی که روزی همین کار را برای کسی انجام دهی که مثل تو به دنبال کشف راز ثروت است.»
جوان که شوکه شده بود، با اشتیاق قول داد.
صبح روز بعد، اثری از پیرمرد نبود. او وصیتی برای جوان به جا گذاشته بود که در آن تمام کتابهای کتابخانهاش را به او بخشیده بود.
جوان، پیرمرد را میان بوتههای رز پیدا کرد، اما او دیگر زنده نبود. با این حال، جوان توانست شش سال بعد به ثروتی که میخواست دست پیدا کند.
او بعدها کتابی درباره ملاقاتش با میلیونر نوشت و رازهایی که آموخته بود را با مردم سراسر جهان به اشتراک گذاشت.
پیام اصلی مارک فیشر در این کتاب چه بود؟
مارک فیشر در این کتاب تلاش داشت تا راههای واقعی برای ثروتمند شدن را به کسانی که در جستجوی این دانش هستند، ارائه دهد. به باور او، سادگی بیشازحد این رازها باعث شده تا بسیاری از مردم قدرت آنها را نادیده بگیرند و بدون هیچ تغییری در زندگی خود ادامه دهند.
این کتاب در واقع چکیدهای از دانش حقیقی ثروتمند شدن است که باید بارها و بارها خوانده شود تا تأثیرات آن در زندگی فردی آشکار شود.

نکاتی از این کتاب
پیام اصلی کتاب “میلیونر آنی: حکایت دولت و فرزانگی” این است که موفقیت مالی و رضایت شخصی از طریق اتخاذ اصول و شیوههای خاص قابل دستیابی است. این کتاب بر پیامهای کلیدی زیر تأکید دارد:
- طرز فکر و باورها. این کتاب اهمیت ایجاد یک طرز فکر مثبت و غلبه بر باورهای محدود کننده در مورد پول و موفقیت را برجسته میکند و تاکید میکند که افکار و باورهای فرد نقش بسزایی در خلق ثروت و دستیابی به اهداف دارد.
- چشم انداز و تعیین هدف. این کتاب خوانندگان را تشویق میکند تا چشم اندازی روشن از آینده مالی مورد نظر خود داشته باشند و اهداف مشخصی را تعیین کنند. این امر بر اهمیت داشتن حس هدف و جهت گیری به منظور کار در جهت فراوانی مالی تأکید میکند.
- مسئولیت پذیری. کتاب بر نیاز به مسئولیت شخصی در قبال وضعیت مالی خود تأکید میکند. این کتاب خوانندگان را تشویق میکند که فعال باشند و در جهت اهداف مالی خود اقدام کنند نه اینکه منتظر تغییر شرایط خارجی باشند.
- سپاسگزاری و بخشش. این کتاب این ایده را ترویج میکند که قدردانی و بخشش اجزای اساسی موفقیت مالی هستند و نشان میدهد که افراد با قدردانی از داشتهها و سخاوتمندی نسبت به دیگران، میتوانند ثروت و فرصتهای بیشتری را به زندگی خود جذب کنند.
- یادگیری و رشد مستمر. این کتاب اهمیت یادگیری مداوم و رشد شخصی را برجسته میکند. خوانندگان را تشویق میکند تا روی خودشان سرمایهگذاری کنند، مهارتهای جدیدی کسب کنند و با شرایط متغیر سازگار شوند تا در جستجوی ثروت شکوفا شوند.
به طور کلی، پیام کتاب این است که هر کسی میتواند با اتخاذ طرز فکر صحیح، تعیین اهداف روشن، مسئولیت پذیری، تمرین شکرگزاری و تعهد به رشد و یادگیری مستمر به موفقیت مالی و رضایت شخصی دست یابد.
دیدگاهتان را بنویسید