خلاصه کتاب افسانه عادی بودن

عناوین
Toggleدرباره کتاب
- عنوان اصلی: The Myth of Normal: Trauma, Illness, and Healing in a Toxic Culture
- نویسنده: گابور مته و دانیل مته
- سال انتشار: ۲۰۲۲
- ژانر: روانشناسی، خودیاری، سلامت روان
- امتیاز کتاب: ۴.۳۲ از ۵ (بر اساس وبسایت goodreads.com)
«افسانه عادی بودن» توضیح میدهد که چرا بیماریهای مزمن و بیماریهای روانی در حال افزایش هستند. طب غربی بر آسیب شناسیهای فردی تمرکز میکند، اما اگر کلید واقعاً در فرهنگ ما باشد، چه؟ چیزهایی که ما آن را طبیعی میدانیم، مانند استرس، ناملایمات و تروما، اغلب سمی هستند و باعث ایجاد بیماری میشوند. مسیر بازگشت به سلامت در شناسایی و رسیدگی به این شرایط اساسی است.
درباره نویسنده
دکتر گابور ماته یک پزشک کانادایی با بیش از چهار دهه تجربهی بالینی در پزشکی خانواده و مراقبتهای تسکینی (palliative care) است، که به دلیل کارش در درمان اعتیاد در ونکوور شناخته شده است. او خالق یک رویکرد روان درمانی است که به عنوان تحقیق دلسوزانه (compassionate inquiry) شناخته میشود، که برای کشف انگیزههای رفتاری ناخودآگاه بیمار استفاده میشود.
او چهار کتاب پرفروش دارد، از جمله کتاب او به نام «در قلمرو ارواح گرسنه» (In the Realm of Hungry Ghosts)، در مورد علل اساسی اعتیاد، که برندهی جایزه غیرداستانی هوبرت ایوانز در سال ۲۰۰۹ شد.
دانیل مته یک ترانه سرا و آهنگساز بروکلین است که چندین نمایشنامه و موزیکال نوشته است. این سومین همکاری کتاب او با پدرش گابور مته است.

مقدمه: کشف کنید که چگونه ایدهی جامعهی از “عادی بودن”، ما را بیمار میکند.
در دههی ۱۹۹۰، کلینیک کلیولند شاهد پدیدهی عجیبی بود. علیرغم تماس نسبتاً کوتاه با بیماران، کارکنان پرستاری اغلب میتوانستند پیشبینی کنند که چه کسی به بیماری ALS، یک بیماری خودایمنی دژنراتیو که به سلولهای عصبی در مغز و ستون فقرات حمله میکند، مبتلا میشود.
آنها در نمودارِ هر بیمار نظراتی مانند “این فرد احتمالاً مبتلا به ALS است، زیرا او خیلی خوب است” یا “به هیچ وجه مبتلا به ALS نیست، زیرا او به اندازه کافی خوب نیست” مینوشتند. در کمال تعجب عصب شناسان، این پیش بینیها تقریباً همیشه درست بودند.
در دهههای پس از آن، تحقیقات از مشاهدات پرستاران حمایت کرده است. عنوان یک مقالهی منتشر شده این است: «بیماران مبتلا به ALS معمولاً افراد خوبی هستند». و این برای سایر بیماریها نیز صادق است. در سال ۲۰۰۰، مطالعات دربارهی سرطان به بررسی رابطهی بین سرکوب خشم و سرطان پرداخت. اما چگونه یک ویژگی شخصیتی مانند خوب بودن میتواند بیماری را پیش بینی کند؟
برای پزشک مشهور جهانی، دکتر گابور ماته، پاسخ این سوال در تروما و استرس مزمن نهفته است. در واقع، این عوامل اغلب زمینه ساز بسیاری از مواردی هستند که ما آن را بیماری مینامیم.
دکتر ماته با تکیه بر تجربهی چندین دههی خود به عنوان یک پزشک، تلاش کرده است تا افسانههای رایج در مورد آنچه که ما را بیمار میکند، از بین ببرد. در این خلاصه، ما نقد قدرتمند او را در مورد اینکه چگونه جامعهی ما بیماری را تقویت میکند، و یک راه ممکن برای شفای مبتنی بر شفقت را بررسی خواهیم کرد.
به طور خاص، دکتر ماته از ما میخواهد که بیماری را به عنوان بیان آسیب شناسی فردی نبینیم. درعوض، افراد مبتلا به بیماری زنگ خطر زنده هستند و توجه را به این واقعیت جلب میکنند که آنچه در این فرهنگ طبیعی است، نه سالم است و نه طبیعی. و چیزهایی که غیرطبیعی هستند، اعتیاد، سلامت روان و بیماری، در واقع پاسخی معقول به شرایط آسیب و استرسی هستند که بسیاری از ما در آن زندگی میکنیم.
تضاد بین دلبستگی و اصالت خود (authenticity) به یک خود شکسته میانجامد.
میاوک در ۲۷ سالگی به یک اختلال خود ایمنی نادر و دردناک به نام اسکلرودرمی مبتلا شد که در آن بافت همبند در سراسر بدن سخت میشود. این بیماری میاوک را مجبور به ماندن در تخت کرد و او قادر به حرکت نبود. او آنقدر درد و ناامیدی را احساس کرد که میخواست به زندگی خود پایان دهد.
وضعیت گیج کننده میاوک پزشکان را درگیر کرده بود و او را وادار کرد تا سرنخهایی را در تجربیات دوران کودکی خود جستجو کند.
او که در کره از یک مادر مجرد به دنیا آمد، در شش ماهگی به فرزندخواندگی سپرده شد. او سپس توسط یک زوج انجیلی در ایالات متحده پذیرفته شد که او را در محیطی سخت بزرگ کردند. او سالها مورد آزار فیزیکی توسط پدر خواندهاش قرار گرفت. اینها خاطراتی بود که او سرکوبشان کرده بود.
وقتی میاوک شروع به رویارویی با گذشتهی خود کرد، متوجه شد که چقدر درد عاطفی را پوشانده است. برای کنار آمدن و مقابله با شرایط، او آموخته بود که انرژی خود را به سمت کار کردن بیش از حد و ضروری، خاص و اساسی بودن در محل کار هدایت کند، و اغلب فشارهای اطرافیانش را تحمل کند.
در حالیکه بیماری میاوک نادر است، داستان او متأسفانه نادر نیست. مانند بیماران ALS در کلینیک کلیولند، این ویژگیهای ایثار، سرکوب احساسات منفی (به ویژه خشم) و نگرانی زیاد برای پذیرش اجتماعی در بیماران مبتلا به بیماریهای خودایمنی بسیار رایج است.
اما قضیه جیست؟ برای دکتر ماته، این نمونهای است که وقتی دو نیاز اساسی انسان، یعنی دلبستگی (attachment) و اصالت و خود واقعی (authenticity)، در تضاد قرار میگیرند، اتفاقی میافتد. دلبستگی نیاز اصلی شما برای نزدیکی عاطفی و عشق است. اما شما همچنین باید نویسندهی زندگی خود باشید که با شناخت عمیق خود واقعی خود هدایت میشود.
در مورد میاوک، آسیب ناشی از جدایی و سوء استفاده فیزیکی آنقدر دردناک و نگران کننده بود که او مجبور شد به طور کامل از خاطرات و خود عاطفیاش جدا شود. در برخی از مراحل، او آموخت که سخت کار کردن و مفید بودن راهی مطمئن برای مورد پذیرش قرار گرفتن است.
این خودِ شکافته شده است: بخشهایی از شما وجود دارد که معتقدید قابل قبول هستند و بخشهایی وجود دارند که آنها را رد میکنید. وقتی میاوک یاد گرفت که دوباره با آن قسمتهایی که زمانی رد شده بودند، ارتباط برقرار کند، شروع به بهبودی کرد! امروز، او تمام داروها را کنار گذاشته است و میتواند دوباره راه برود، مسافرت کند و حتی پیاده روی کند!!
در مرحلهی بعد، ما بررسی خواهیم کرد که چگونه این خود تقسیم شده، شرایط را برای بیماری فراهم میکند.

استرس بدن را ویران میکند و زمینه را برای بیماری فراهم میکند.
بنابراین، ما دیدیم که چگونه تعارض بین دلبستگی، یعنی نیاز ما به ارتباط با دیگران، و اصالت و خود بودن، یعنی نیاز ما به صادق بودن با خود، میتواند منجر به شکستگی و از دست دادن یکپارچگی خود شود. ما بخشهای خاصی مانند احساسات خود را سرکوب میکنیم تا تأیید یا محبت را به دست آوریم.
تلفاتی که این امر بر سلامتی ما وارد میکند، قابل توجه است. و نکتهی کلیدی در اینجا استرس است. سرکوب مداوم احساسات و نیازهایمان پاسخ استرس را فعال میکند. برای درک بهتر این موضوع، بیایید ببینیم چه اتفاقی برای بدن تحت استرس میافتد.
یک عامل استرس زای عاطفی ابتدا شبکهی پیچیدهای از ارتباطات را فعال میکند. به یک سیستم بزرگراه عظیم با تبادلات فراوان فکر کنید، بین هیپوتالاموس، که مرکز مسئول حفظ تعادل سیستمهای بیولوژیکی مغز شما است، و غدد هیپوفیز و آدرنال، که هورمونهای استرس، مثل آدرنالین و کورتیزول، را آزاد میکنند.
مقالات مرتبط: همه چیز دربارهی استرس و ارتباط آن با سلامتی
استرس طولانی مدت یا مزمن منجر به ترشح بیش از حد این هورمونها میشود و در طول زمان کل سیستم را خسته میکند. همچنین به سیستم عصبی شما آسیب میزند.
بدتر از آن، این استرس دفاع طبیعی بدن شما را در برابر بیماریها مهار میکند. هنگامی که سیستم ایمنی بدن به درستی کار میکند، به یک ماده خارجی حمله میکند، و سپس خاموش میشود. اما استرس سیگنالهایی را که سیستم ایمنی بدن را پس از مقابله، دوباره خاموش میکنند، سرکوب میکند و منجر به التهاب مزمن میشود. هنگامی که سیستم ایمنی به سلولهای سالم حمله میکند، یک پاسخ خودایمنی رخ میدهد، مانند ALS یا اسکلرودرمی.
استرس حتی میتواند بر روی DNA ما تأثیر بگذارد. تلومرها ساختارهای ریزی هستند که از کروموزومها در برابر ساییدگی محافظت میکنند، به نوعی مانند آگلتهای پلاستیکی کوچک در انتهای بند کفش هستند. این تلومرها با افزایش سن کوتاه میشوند، اما اگر خیلی کوتاه شوند، سلول میزبان آسیب میبیند. دانشمندان دریافتهاند که استرس و ناملایمات به طور قابل توجهی تلومرها را کوتاه میکند، سلولهای ما را پیر میکند و ما را مستعد ابتلا به بیماری میکند.
بدیهی است که استرس عاطفی از وضعیت فیزیکی بدن ما جدایی ناپذیر است. دکتر ماته این را وحدت ذهن و بدن (mind-body unity) مینامد. اما در حالیکه واکنش استرس برای کمک به بقای ما تکامل یافته است، شرایط اجتماعی مدرن آن را دائماً فعال نگه میدارد. این همان چیزی است که در ادامه بررسی خواهیم کرد.
مقالات مرتبط: ارتباط ذهن و جسم
فرهنگ ما استرس مزمن و شرایط بیماری را ایجاد میکند.
یک لحظه به زیست شناسی دبیرستان فکر کنید. پتری دیشها یا ظرفهای کشت میکروب را به خاطر دارید؟ آن ظرف کم عمق و شفاف که برای رشد باکتریها یا قارچها استفاده میشود؟ یک ظرف پتری میتواند محیط مناسبی را برای رشد موجودات ایجاد کند: تعادل کامل نور، دما و مواد مغذی، همراه با عدم وجود سموم. اما اگر محیط مهیا نباشد و یا به اصطلاح خاموش باشد، هر چیزی که در حال کشت است ممکن است زنده نماند.
پس از دههها درمان بیماران، دکتر ماته دریافته است که ظرف پتریای که ما در آن زندگی میکنیم، به عبارت دیگر فرهنگ ما، برای شکوفایی انسان ایدهآل نیست. در واقع سمی است. این باعث ایجاد استرس مزمن میشود که اساس بسیاری از بیماریهای ما را تشکیل میدهد.
ناامنی اقتصادی را در نظر بگیرید. امروزه، بیشتر مردم برای حفظ ثبات مالی خود باید طولانیتر و سختتر از نسلهای قبلی کار کنند. این افزایش حجم کاری، زمان کمتری را برای خانواده باقی میگذارد. بسیاری دربارهی شغلشان، که منبع قابل توجهی از عزت نفس و هدفشان نیز هست، احساس بی ثباتی میکنند، که هر لحظه ممکن است از دست برود.
افرادی که در فقر زندگی میکنند اغلب با دوراهی انتخاب بین خرید غذا و پرداخت اجاره مواجه میشوند. با این حال، حتی طبقهی متوسط جهانی نیز با این مشکل مواجه شده است. به گفتهی سازمان همکاری اقتصادی و توسعه، طبقهی متوسط نیز از دهه ۱۹۸۰ با فشارهای فزایندهای مواجه بودهاند.
گروههایی که با تبعیض مواجه میشوند، پیامدهای بهداشتی بسیار بدتری دارند. مطالعهای در سال ۲۰۲۰ توسط دکتر برد گرینوود (Dr. Brad Greenwood) و همکارانش نشان داد که اگر پزشک سیاهپوست، سیاهپوست نباشد، خطر مرگ نوزاد سیاهپوست در بدو تولد دو برابر افزایش مییابد!!! و یک مطالعهی کانادایی نشان داد که زنان پس از جراحی قلب نتایج بدتری نسبت به مردان دارند زیرا باید وظایف مراقبتی خود را زودتر از سر بگیرند. آنها زمان مشابهی مانند مردان برای استراحت و درمان ندارند.
برای دکتر ماته، استرس و قطع ارتباطی که ما تجربه میکنیم، بیشتر توسط فرهنگ مصرف گرای ما مورد سوء استفاده قرار میگیرد. کمپینهای تبلیغاتی متعددی را در نظر بگیرید که برای ایجاد احساس ناامنی و بی کفایتی در ما طراحی شدهاند، همه برای فروش محصولاتی که ادعا میکنند نیازهای ما را برآورده میکنند.
بدتر از آن، افراد معمولی نسبت به افراد دارای قدرت مالی، تأثیر بسیار کمتری بر سرنوشت جمعی ما دارند. یک مطالعهی اخیر نشان داد که وقتی اکثریت زیادی طرفدار یک سیاست عمومی خاص هستند، آن به ندرت اجرا میشود اگر نخبگان اقتصادی مخالفش باشند.
وقتی یک قدم به عقب برمیداریم، جای تعجب نیست که مردم بیش از همیشه استرس را تجربه میکنند.
تروما اغلب در دوران کودکی شروع میشود، زیرا جامعه نیازهای رشدی ما را تضعیف میکند.
در جامعهای که استرس زیادی ایجاد میکند، کودکان آن را بیشتر احساس میکنند. علت این است که استرس والدین به راحتی به کودک منتقل میشود. مطالعهای توسط سونیا لوپین (Sonia Lupien) و همکارانش را در نظر بگیرید که نشان میدهد اگر مادری تحت استرس اقتصادی باشد، سطح هورمون استرس کودک افزایش مییابد.
و دلیل خوبی برای این اتفاق وجود دارد. رشد کودک او را به شدت نسبت به محیط خود حساس میکند. آنچه در سالهای شکلگیری کودک اتفاق میافتد، پایههای همه چیز او را تنظیم میکند، سلامتی، رشد مغز و روابط آیندهاش را.
نیاز اولیهی رشدی کودک داشتن دلبستگی (attachment) مطمئن و قابل اعتماد به مراقبین همراه با تعاملات گرم، مداوم و هماهنگ با نیازهایش است. دلبستگی ضعیف، یا تعاملات پر استرس و پریشان، میتواند منجر به رشد عاطفی و ذهنی متزلزل شود.
با در نظر گرفتن این موضوع، ممکن است تصور کنید که جامعه تمام تلاش خود را برای ایجاد محیطی کم استرس برای به دنیا آمدن و تربیت کودک انجام دهد. با این حال این بسیار دور از واقعیت است.
اول از همه، استرس ناشی از احساس تنهایی و عدم حمایت در تربیت فرزندان وجود دارد، و فشار اقتصادی که والدین اغلب با آن مواجه هستند. اما در کنار این، والدین از فرهنگی نیز سرنخ و درس میگیرند که رشد کودک را حول نیازهای جامعه متمرکز میکند تا نیازهای کودک.
این با روشهای زایمان بیش از حد پزشکی شروع میشود که اغلب زنان را از اختیارشان محروم میکند و باعث میشود بسیاری از آسیبهای زایمانی رنج ببرند. به دنبال آن سیاستهای مرخصی والدین ناکافی است که تماس حیاتی کودک را با والدینش در ماههای اول زندگی مختل میکند. به عنوان مثال، یک چهارم زنان آمریکایی دو هفته پس از زایمان به سر کار باز میگردند.
همچنین راهنماهایی برای والدین وجود دارند که با تشویق به قطع ارتباط با کودک و تنبیه او، غرایز والدین را بر هم میزنند. برای مثال، راهنمای تأثیرگذار دکتر بنجامین اسپاک (Dr. Benjamin Spock’s influential guide)، والدین را تشویق میکند تا با ترک کردن نوزادان خود، و رها کردن آنها در گریه کردن، به آنها آموزش خوابیدن دهند!!! در این برنامهها، این کودکان هستند که با خواستههای برنامهی کاری جامعه سازگار میشوند.
فرهنگی که نیاز کودکان به دلبستگی ایمن را تضعیف میکند، شرایطی را برای نوعی استرس مزمن نهفته که با خودشکستگی (self-fracturing) و از دست دادن خود یکپارچه همراه است، ایجاد میکند. این اساس تروما است، یک جراحت عاطفی و روانی که مم طول زندگی بر دوش ما است.

سلامتی شما بیانی از زندگی شماست و زمینهی پیرامون آن.
الگوی افسردگی طولانی مدت دکتر ماته از دوران کودکی او پایه گذاری شد. او در ترومای مجارستان تحت اشغال نازیها به دنیا آمد و پدربزرگ و مادربزرگ یهودیاش در آشویتس کشته شدند. مادر جوان او از ترس سلامتی نوزادش، او را برای زندگی نزد اقوامش فرستاد که شرایط مخفی شدن امنتری پیدا کردند. اما وقتی آنها در نهایت به هم رسیدند، او حتی به مادرش نگاه نمیکرد.
امروز، دکتر ماته میداند که پاسخ او به ترومای جدایی، هم منطقی و هم سازگار بود. جدایی و سرکوب عاطفی او به عنوان مکانیسمهای محافظتی در برابر تجربهی دوباره چنین دردهای غیرقابل تحملی عمل کرد، مشابه اینکه میاوک خاطرات سوء استفاده خود را سرکوب کرد.
او اکنون میفهمد که چگونه آسیبهای روحی مادرش را از آن حوادث دلخراش جذب کرده است. با این حال، مانند همهی کودکانی که تروما را تجربه میکنند، این آسیب در سیستم عصبی و ذهن او جا افتاده و تا بزرگسالی بر رفتار او تأثیر میگذارد.
وقتی بیماری روانی مانند افسردگی را صرفاً به عنوان یک بیماری درمان میکنیم، فرصت درک هدفی را که زمانی انجام میداد، از دست میدهیم. بسیاری از بیماران اعتیادی که دکتر ماته درمان کرده است، به مواد مخدر یا الکل روی آوردند تا راهی برای فرار از دردهای عاطفی و آسیبهای اولیه خود داشته باشند.
با درک این موضوع که منابع رنج، تروما، ناملایمات و استرس، از شرایط اجتماعی زندگی در یک فرهنگ سمی سرچشمه میگیرند، نور جدیدی بر بیماری میافکند. در این منظر، بدنها و ذهنهای بیمار بهعنوان یک آژیر عمل میکنند و به ما سیگنال میدهند تا بررسی کنیم که بیماری جسمی و بیماری روانی چه چیزی را در مورد زندگی و زمینهی اجتماعی که از آن سرچشمه میگیرد، آشکار میسازد.
ما تمایل داریم که به بیماری به عنوان چیزی فکر کنیم که به طور ناگهانی در یک روز بروز میکند. اگر در عوض، یک بیماری را به عنوان یک فرآیند ببینیم، سفری که ممکن است به اولین روزهای زندگی فرد مرتبط شود و تا زمان حال ادامه یابد، چه؟
چه میشود اگر کسی که بیمار است در میانهی تحولی باشد و از او خواسته شود صادقانه و با قلبی باز به زخمهایی که حمل میکند، نگاه کند؟
شفا یافتن راهی به سوی تمامیت (wholeness) است.
در حالیکه سم زدایی از فرهنگ ما فراتر از محدودهی این خلاصه است، هنوز هم دلایل زیادی برای امید وجود دارد. علت این است که بهبودی امکان پذیر است.
برای دکتر ماته، شفا حرکت طبیعی به سوی تمامیت است. اگر شرایط بیماری با جدایی از خود، احساسات و دیگران آغاز شود، پس منطقی است که یک راه حل این است که قسمتهای شکسته خود را دوباره در خود ادغام کنیم. این فرآیند شامل اعتراف به رنج ما و رنج جهان و یادگیری مقابله با زخمهایی است که باعث قطع ارتباط شده است.
یک استراتژی قدرتمند که میتوانید از آن در زندگی خود استفاده کنید، تمرینی است به نام «پرسش مشفقانه یا Compassionate Inquiry». شفقت نگرشی است که آنچه هست و شخصی که هستید را، میپذیرد. به عبارت دیگر، بایدی وجود ندارد. شفقت امکان پرس و جوی واقعی و باز را فراهم میکند، جایی که تصور نمیکنید همه پاسخها را داشته باشید.
این تمرینی است که در ابتدا باید روزانه یا هفتگی آن را امتحان کنید. این شامل پاسخ دادن به برخی سؤالات درونی است و بهتر است پاسخهای خود را با دست و روی کاغذ بنویسید.
اولین چیزهایی که باید از خود بپرسید این است: چه زمانی برای نه گفتن در زمینههای مهم زندگیام در چالش هستم، و این چه تأثیری بر من میگذارد؟ چه زمانی میل خود برای بله گفتن را رد کردهام؟ این سوالات در مورد شناسایی راههایی است که از طریق آنها احساسات و نیازهای خود را انکار میکنید و دیگران را در اولویت قرار میدهید.
سپس میتوانید بپرسید، چه سیگنالهای بدنی را نادیده گرفتهام؟ چه علائمی میتواند به من هشدار دهد؟ در این پرسشها، شما بر ارتباط ذهن و بدن تمرکز میکنید، و مشخص میکنید که استرس عاطفی در بدن شما کجاست و چگونه خود را بروز میدهد.
در مرحله بعد، سعی کنید داستان پنهان پشت ناتوانی خود در نه گفتن را کشف کنید. این روایات از کجا سرچشمه گرفتهاند؟ این فرآیند شامل باز کردن داستان برای درک این موضوع است که چگونه این پاسخها و رفتارهای شما زمانی به شما خدمت کردهاند.
و قضیه همین است. هدف این کار شفابخش این است که یاد بگیرید خود واقعی و اساسی خود را بشنوید. هنگامی که به آن دست یافتید، میتوانید خود را از پاسخهای خودکار و سازگاری با استرس، ناملایمات و آسیبهایی که ارتباط شما را با خودتان قطع میکند، رها کنید.
خلاصه نهایی
بسیاری از ما که در محیطی متولد شدهایم که به جای والدین و فرزندان، حول نیازهای جامعه متمرکز است، آسیبهای کوچک و بزرگی را تجربه میکنیم. برای کنار آمدن با این شرایط، از آن احساسات دردناک جدا میشویم، بخش هایی از خود را رد میکنیم و از ارتباط عاشقانه با خود دور میشویم. منشأ بیماریهای روانی، اعتیاد و بیماریهای جسمی اغلب به این زخمهای درونی و استرسی که در بدن ما حبس میکنند، بازمیگردد.
علیرغم پیشرفتهای متعدد اجتماعی، بیماریهای فیزیکی و روانی در حال افزایش هستند. اما سیستم پزشکی به ندرت کل زندگی یا دنیای عاطفی درونی بیمار را به عنوان یک عامل موثر در بروز بیماری در نظر میگیرد. در عوض، زیست شناسی بیماری را از بافت اجتماعی آن جدا میکند و هدف آن درمان بیماری است تا بتوانیم به حالت عادی برگردیم. اما چه چیزی عادی و طبیعی نامیده میشود؟ ممکن است این عادی یا طبیعی، همان چیزی باشد که در وهلهی اول باعث شده که ما بیمار شویم.
دیدگاهتان را بنویسید