خلاصه کتاب هرم والدگری یا هرم فرزندپروری

عناوین
Toggleدرباره کتاب
- عنوان اصلی: The Parenting Pyramid
- سال انتشار: ۲۰۱۷
- نویسنده: موسسه آربینگر
- ژانر: والدگری، روانشناسی، آموزشی، روابط
- امتیاز کتاب: ۴.۶۸ از ۵ (بر اساس وبسایت goodreads.com)
«هرم والدگری»، منتشر شده توسط موسسهی آربینگر، رویکردی جامع به والدگری مؤثر ارائه میدهد و بر اهمیت نگرش و اصول روابط تأکید میکند. این کتاب ساختاری هرمگونه دارد که لایههای آن جنبههای اساسی والدگری مانند ایجاد محیطی مثبت، تعیین انتظارات روشن و تمرین ارتباط مؤثر را نمایان میسازد. این کتاب از کارهای گستردهتر موسسه در زمینهی تغییرات فردی و سازمانی بهره میبرد و به والدین استراتژیهای عملی برای بهبود تعاملات با فرزندانشان و تقویت دینامیک خانواده ارائه میدهد. تمرکز بر تغییر از دیدگاه خودمحور به دیدگاه دیگریمحور است تا روابط معنادار و مؤثرتری ایجاد شود.
درباره نویسنده
موسسه آربینگر یک سازمان جهانی است که به تحول اثربخشی فردی و سازمانی از طریق تمرکز بر نگرش و دینامیکهای روابط اختصاص دارد. این موسسه در سال ۱۹۷۹ تأسیس شد و به خاطر رویکرد نوآورانهاش در حل تعارضات، تقویت رهبری و بهبود روابط بین فردی شناخته شده است. کارهای این موسسه بر اصولی مانند دیدن دیگران به عنوان افراد و نه اشیاء و ترویج نگرش “خارجی” که بر همکاری و احترام متقابل تأکید دارد، پایهگذاری شده است. موسسه آر بینگر آموزشها، کارگاهها و منابعی را ارائه میدهد که به افراد و سازمانها کمک میکند تا دیدگاههای خود را تغییر داده و تغییرات معنادار و پایدار را به وجود آورند.

قرار نیست والدین بیشتر وقت خود را صرف اصلاح فرزندانشان کنند. چگونه میتوانیم به جای عکسالعمل در هنگام اشتباه، کمک کنیم اوضاع درست پیش برود؟
تازه از سر کار در یک شب جمعه به خانه برگشته بودم و متوجه شدم که دو پسرم در خانه نیستند. آنها در آن زمان چهارده و یازده ساله بودند و معمولاً شبهای جمعه در خانه بودند. کنجکاو شدم و از همسرم پرسیدم که آنها کجا هستند. او بهراحتی گفت: «رفتند سالن بیلیارد تا بیلیارد بازی کنند»، انگار داشت یک امتیاز بازی بیسبال را اعلام میکرد یا ساعت را به من میگفت.
با تعجب گفتم «چی؟!!». بچههای من در حال بازی بیلیارد در یک مکان کثیف و گناهآلود با افرادی که نمیدانم چه کسانی هستند؟ مگر نمیدانستند چه نوع فضایی در این مکانها حکمفرماست؟ چطور بچههای من میخواهند این کار را بکنند؟
من مات و مبهوت مانده بودم. دقیقاً میدانستم که این سالن بیلیارد چه شکلی است: بچههایی که سیگار میکشند، موسیقی راک در حال پخش است، دخترانی که به پسرها میچسبند، پسرانی که به دخترها میچسبند، بچههایی که با دیگر بچهها شرط میبندند، نورپردازی تاریک. دقیقاً مثل جزیرهی لذت در داستان پینوکیو بود و پسرانم آنجا بودند و داشتند خودشان را به الاغهای بدبو و سیگارکش تبدیل میکردند.
میدانستم که دو انتخاب دارم. یا میتوانستم فوراً بروم و پسرانم را به خانه برگردانم و در راه برایشان روشن کنم که رفتارشان کاملاً غیرقابل قبول است و تحمل نخواهد شد. یا میتوانستم صبورانه منتظر بمانم تا به خانه برگردند و سپس برایشان کاملاً روشن کنم که رفتارشان غیرقابل قبول است و تحمل نخواهد شد.
هر کدام را انتخاب میکردم مطمئن بودم که آنها از این تصمیم خوشحال نخواهند شد. میدانستم میتوانم آنها را وادار به اطاعت کنم، اما میدانستم که خوشحال نخواهند بود. احتمالاً شکایت میکردند و بحث میکردند، اما به هر حال والد بودن یعنی گاهی باید شکایتهای نوجوانانه را تحمل کنی، درست است؟
من گزینه دوم را انتخاب کردم و تصمیم گرفتم صبور باشم. این انتخاب خوبی بود چون به من زمان داد تا فکر کنم. تا وقتی که آنها به خانه برگشتند، یک تصمیم جدید گرفته بودم: هیچ چیزی به آنها نگفتم. بهجای آن، با همسرم صحبت کردم و از او خواستم تمام برنامههای شب جمعه ماه آینده را لغو کند. به او گفتم که نمیتوانم به هیچ عروسی، جلسات پیشاهنگی یا مهمانیای بروم. میخواستم شبهای جمعهام آزاد باشد. او پرسید: “چرا؟” و من جواب دادم: “وقت ندارم. قرار است با پسرانمان بیلیارد بازی کنم.” از او خواستم که چیزی به آنها نگوید و فقط آنها را تا وقتی که من از سر کار میرسم، در خانه نگه دارد.
جمعه بعد رسید. وقتی به خانه آمدم، به پسرها گفتم: “دوست دارید برویم بیلیارد بازی کنیم؟” آنها این بار شوکه شدند، ولی پیشنهاد را پذیرفتند و با هم به جزیره لذت رفتیم.
یادتان هست چطور آنجا را تصور کرده بودم؟ چقدر مطمئن بودم که چه شکلی است؟ خب، دقیقاً همانطور بود. موسیقی بلند، بچههای مدرسه راهنمایی و دبیرستانی که سیگار میکشیدند، پسران و دخترانی که به هم چسبیده بودند، نورهای کم. اینها بچههایی بودند که به شدت از زندگی فرار میکردند و به هر چیزی که ذهن نوجوانشان میتوانست تصور کند، چنگ میزدند و با هم خلق میکردند. این صحنه واقعاً غمانگیز بود.
ما بیلیارد بازی کردیم. پسرها خوشحال بودند چون من هزینهی بازیها را پرداخت کردم و چون هر دو مرا شکست دادند (نمیدانند، ولی من به آنها اجازه دادم). اوقات خوبی داشتیم و بعد از حدود یک ساعت و نیم از آنجا خارج شدیم. وقتی به خانه رسیدیم، متوجه شدیم که بوی سیگار گرفتهایم و مجبور شدیم لباسهایمان را در گاراژ آویزان کنیم تا هوا بخورند.
هفتهی بعد دوباره بیلیارد بازی کردیم. هرچند هرگز دربارهاش صحبت نکردیم، ولی به تنهایی عمیق بسیاری از نوجوانان و پیشنوجوانانی که انگار هیچ والدینی نداشتند و این مکان را به یکی از خانههایشان تبدیل کرده بودند، پی بردیم. سپس به خانه برگشتیم و لباسهایمان را آویزان کردیم. همین روال برای هفتهی بعد هم ادامه یافت. در نهایت، در جمعه چهارم، وقتی از گردش هفتگیمان به گاراژ رسیدیم، گفتم: “بچهها، فکر نمیکنم دیگه لازم باشه بیلیارد بازی کنیم.”
یادتان هست که چطور در شب اول میدانستم که آنها چه احساسی خواهند داشت؟ چطور مطمئن بودم که ناراضی خواهند بود و شکایت و بحث میکنند؟ میدانید چه گفتند؟
“باشه، بابا.”
همین بود؟ “باشه، بابا.”؟! هیچکدام از آن احساسات سخت، کلمات تند، بحثها یا شکایتهای نوجوانانهای که در اون شب اول پیشبینی کرده و خودم را برایش آماده کرده بودم، وجود نداشت. فقط یک “باشه، بابا” ساده.

دو نوع پرسش
همهی این سوالها دربارهی تنبیه و اصلاح بود؛ یعنی اینکه “حالا که یه چیزی اشتباه شده، باید چی کار کنم؟” اما درسی که دوباره یاد گرفتم این بود که خیلی وقتها این سوال درست نیست. سوال مهمتر اینه: “چطور میتونم کمک کنم که کارها درست پیش بره؟”
من یک درس مهم یاد گرفتم. در آن شب اول فکر میکردم باید تصمیم بگیرم چطور پسرام رو تنبیه کنم: «آیا باید برم دنبالشون و باهاشون برخورد شدیدی کنم، یا منتظر بمونم تا برگردند و بعد باهاشون برخورد شدیدی کنم؟» ممکن بود حتی فکر کنم: «آیا باید آنها را تنبیه کنم؟ یا مجبورشون کنم کارهای اضافی در خانه انجام بدن؟ یا حتی هر دو؟»
همهی این پرسشها مربوط به اصلاح یا تنبیه بود؛ یعنی اینکه “حالا که چیزی اشتباه پیش رفته، چه باید بکنم؟” ولی درسی که دوباره یاد گرفتم این بود که اغلب اوقات این پرسش، پرسش درستی نیست. پرسش مهمتر این است: “چطور میتوانم کمک کنم که کارها درست پیش بروند؟”
ما معمولاً می پرسیم: “وقتی همه چیز اشتباه می شود چه کنیم؟” سوال مهمتر این است که “چگونه به درست شدن کارها کمک کنیم؟”
همهی ما این تفاوت را میدانیم. برای مثال، وقتی والدین جمع میشوند و فرصتی برای پرسیدن سوالات در مورد والدگری پیدا میکنند، برخی از سوالات این موارد هستند:
- چطور میتوانیم جلوی دعوای بچهها را بگیریم؟
- چه کار کنیم وقتی بچهها سر وقت به خانه برنمیگردند؟
- چه کار کنیم وقتی تکالیف مدرسهشان را انجام نمیدهند؟
- چه کار کنیم وقتی کارهای خانه را انجام نمیدهند؟
و برخی این سوالات را میپرسند:
- چطور میتوانیم به بچهها مسئولیتپذیری یاد دهیم؟
- چطور میتوانیم کمک کنیم بچهها همدیگر را دوست داشته باشند؟
- چطور میتوانیم کمک کنیم بچهها در کارهایی که انجام میدهند، بیشتر موفق شوند؟
- چطور میتوانیم کمک کنیم بچهها از فعالیتهای خانوادگی لذت ببرند؟
مجموعهی اول سوالات به یک سوال خلاصه میشود: چه کار کنیم وقتی کارها اشتباه پیش میروند؟
و مجموعهی دوم به سوال دیگری خلاصه میشود: چطور کمک کنیم که کارها درست پیش بروند؟
وقتی از ما پرسیده میشود که کدام نوع سوال مهمتر است، اکثر ما متوجه میشویم که سوال دوم مهمتر است. اما وقتی از ما پرسیده میشود که واقعاً بیشتر وقت خود را صرف کدام سوال میکنیم، معمولاً میگوییم سوال اول.
در هر دو حالت، ما درست میگوییم. پرسش دوم از اهمیت بیشتری برخوردار است، ولی معمولاً بیشتر وقت ما صرف پرسش اول میشود. نکته اصلی این است که در هر شرایطی که با فرزندان خود مواجهیم، کلید تربیت مؤثر این است که این ترتیب را در مصرف زمان و انرژی معکوس کنیم. یعنی باید بر روی کمک به پیشبرد صحیح امور تمرکز کنیم، به جای اینکه منتظر بمانیم و پس از وقوع اشتباهات، با آنها برخورد کنیم.
برای این منظور، ممکن است مفید باشد که چهار پرسش اساسی دربارهی تربیت مطرح کنیم. این پرسشها به صورت سلسله مراتبی از نگرانیها هستند که مهمترین آنها، در واقع پایهایترین، اساسیترین و عمیقترین است. این نگرانیها به شکل یک هرم ظاهر میشود.
اگر با وجود تلاشهای زیاد و امتحان کردن روشهای مختلف، فرزندان شما به نتیجه نمیرسند، راهحل این نیست که به امتحان روشهای اصلاحی بیشتری بپردازید. راهحل این است که آموزش بهتری ارائه دهید.
سوال۱: آیا دارم فرزندانم را بدون آموزش مناسب اصلاح میکنم؟
کتابهای زیادی دربارهی بهترین روشهای تربیت کودکان نوشته شده است. برخی به اهمیت تشویق و تنبیه مناسب تأکید دارند و برخی دیگر بر استفاده از پیامدهای طبیعی و منطقی تأکید میکنند. اکثر این رویکردها مزایای خاص خود را دارند، اما نکتهی اصلی در مورد اصلاح این است که اثربخشی روشهای اصلاحی ما، از هر روشی که استفاده کنیم، همواره به کیفیت آموزش پیشین ما بستگی دارد. در واقع، بسیاری از زمانهایی که صرف تنبیه کودکان میکنیم و به مطالعهی روشهای تربیتی میپردازیم، میتوانست صرفهجویی شود اگر بیشتر وقت خود را به آموزش کودکان اختصاص میدادیم. دلیل این موضوع کاملاً واضح است:
در شرایط برابر، هر چه بهتر به فرزندان خود آموزش دهیم، اشتباهات کمتری خواهند داشت. علاوه بر این، هر چه آموزش ما مؤثرتر باشد، اصلاح رفتار آنها نیز آسانتر خواهد بود. دلیل این امر این است که وقتی آموزش ما به خوبی انجام شود، اصلاح رفتار بیشتر به عنوان ادامهای از آموزش خواهد بود. در این صورت، روش خاصی که برای تنبیه استفاده میکنیم کمتر اهمیت خواهد داشت، زیرا (۱) کمتر به آن نیاز خواهیم داشت و (۲) هر روشی که انتخاب کنیم، بیشتر شبیه آموزش خواهد بود تا تنبیه. به جای آنکه فرزندان خود را به عنوان مزاحمتها یا بارهای نالایق و ناسپاس که نیاز به اصلاح دارند ببینیم، آنها را به عنوان کودکانی خواهیم دید که هنوز یاد نگرفتهاند. بنابراین، ویژگی عاطفی اصلاحات ما، محبتآمیز و مفید خواهد بود نه بیصبرانه و عصبانی.
بنابراین، مهمترین نکتهای که میتوانیم دربارهی اصلاح رفتار یاد بگیریم، وابستگی آن به آموزش است. ما میتوانیم رابطهی بین آموزش و اصلاح رفتار را به این شکل نشان دهیم:
- اصلاح رفتار Correction
- آموزش Teaching
سوال دوم: کیفیت رابطهی من با فرزندانم چگونه است؟
با وجود اینکه ممکن است زمان زیادی را صرف آموزش فرزندان خود کنیم، اگر آنها از ما خوششان نیاید، احتمالاً چیز زیادی از ما نخواهند آموخت. من در شب اول از ماجرای بیلیارد متوجه شدم که قبل از اینکه بخواهم به آنها آموزش دهم، باید رابطهام با آنها را تقویت کنم. با توجه به وضعیت ذهنی فعلیام و فاصلهای که به دلیل کار و تعهدات دیگر از آنها گرفته بودم، آنها در شرایطی نبودند که از من یاد بگیرند. چه چیزی میتوانستم دربارهی ناخواسته بودن رفتن به آن بیلیاردی آموزش دهم که آنها به طور خودکار از آن متنفر نشوند؟ بنابراین، فهمیدم که باید با آنها بیلیارد بازی کنم. نیاز داشتم که روابط عاطفیام را با آنها تقویت کنم تا بتوانم به آموزش بپردازم. در این صورت، اصلاح رفتار آنها آسان خواهد بود. و همینطور هم شد. درواقع اصلاح رفتار من از آموزش جدا نبود. وقتی رابطهی صحیحی با آنها داشتم، تنها چیزی که باید میگفتم این بود: “فکر نمیکنم دیگر باید بیلیارد بازی کنیم.” همین جمله، تمام آموزش و اصلاحی بود که نیاز بود.
باید توجه داشته باشیم که حتی اگر زمان زیادی را به آموزش فرزندانم اختصاص دهم، اگر آنها از من خوششان نیاید، احتمالاً چیز زیادی از من نخواهند آموخت.
ما میتوانیم رابطه میان آموزش و رابطه والدین و فرزندان را به این شکل نمایان کنیم:
- اصلاح رفتار Correction
- آموزش Teaching
- رابطهی والد-فرزندی Parent/Child Relationship
این موضوع به ما میگوید که تأثیرگذاری اصلاح ما به کیفیت آموزش ما بستگی دارد و کیفیت آموزش ما نیز به کیفیت رابطهمان با فرزندان بستگی دارد.
سوال سوم: کیفیت رابطهی من با همسرم چگونه است؟
موضوع به همین جا ختم نمیشود. کیفیت رابطهام با فرزندانم به شدت تحت تأثیر کیفیت رابطهام با مادرشان است. وسوسهانگیز است که فکر کنیم این دو رابطه میتوانند از یکدیگر جدا شوند، اما در عمل این جدایی تقریباً غیرممکن است. اگر والدین با یکدیگر مشکل داشته باشند، به نحوی فرزندان نیز در این مشکلات گرفتار خواهند شد.
برخی والدین ممکن است با شدت به تنبیه فرزندان خود بپردازند و نارضایتیهای زناشویی خود را بر سر آنها خالی کنند. والدین دیگر ممکن است به فرزندان خود با افراط توجه کنند تا نشان دهند که محبت و توجهی از کسی دریافت میکنند یا حداقل خود را به عنوان فرد مورد علاقه فرزندانشان ثابت کنند. در هر صورت، زمانی که درگیری وجود داشته باشد، فرزندان تقریباً همیشه تحت تأثیر قرار میگیرند.
رابطه زناشویی رابطه مرکزی در خانواده است و به طور قابل توجهی بر سایر روابط تأثیر میگذارد. به همین دلیل است که گفته شده است: “زنی که با شوهرش خوشحال است، برای فرزندانش بهتر از صد کتاب درباره رفاه کودک است.” و همچنین به همین دلیل است که گفته شده: “مهمترین چیزی که میتوانید برای فرزندان خود انجام دهید، دوست داشتن مادرشان است.”
بنابراین، میتوانیم رابطه زناشویی را به هرم خود اضافه کنیم:
- اصلاح رفتار Correction
- آموزش Teaching
- رابطهی والد-فرزندی Parent/Child Relationship
- رابطهی زن-شوهری Husband-Wife Relationship
اگر من و همسرم با هم خوب نمیبودیم، توانایی من برای شناسایی آنچه باید با پسرانم انجام دهم، تحت تأثیر قرار میگرفت. ممکن بود برای نشان دادن اشتباهات او، به تنبیه پسرانم بپردازم.
سوال چهارم: چقدر “شیوه بودن من” خالص است؟
در پایینترین لایهی همهی اینها، شیوهی بنیادین بودن ما به عنوان انسانها قرار دارد. اینکه ما چه کسانی هستیم، تابعی از عمیقترین نگرشها و حساسیتهای ما نسبت به دیگران است. این همان شیوهای است که ما مردم جهان را میبینیم و تجربه میکنیم. این روش بودن ما در جهان با دیگران است. این بدان معناست که کلید رابطهی من با همسرم، “شیوه بودن شخصی من”، یعنی شیوهی بنیادین من در مورد اوست. آیا او برای من یک انسان است یا فقط یک شیء؟ آیا او را به عنوان فردی با آرزوها، رویاها، ترسها و نیازهایی به همان اندازه واقعی که خودم دارم، ارزیابی و احترام میگذارم؟ یا او را عمدتاً بر اساس آرزوها، رویاها، ترسها و نیازهای خود میبینم؟ آیا من در رابطهام با او بیمنفعت هستم یا خودخواه؟ آیا در رابطهام با او بخشنده عمل میکنم یا خودمحور؟
کیفیت و عمق رابطه زوجها به نگرشها، رفتارها و احساسات بنیادی هر یک از آنها نسبت به یکدیگر و به نوع نگاه و طرز فکرشان دربارهی همدیگر وابسته است.
علاوه بر این، شیوهی شخصی بودن ما به طور مستقیم بر هر قسمت دیگر هرم تأثیر میگذارد. برای مثال، اگر من فقط به صورت نمایشی در تلاش برای ایجاد رابطه با فرزندانم عمل کنم، موفق نخواهم شد. همین موضوع در مورد هر گونه تلاش برای آموزش یا اصلاح آنها نیز صادق است. هرچند که رفتار من ممکن است به ظاهر “قابل قبول” به نظر برسد، فرزندانم میتوانند کیفیت قلب من را تشخیص دهند. آنها میتوانند بگویند که آیا من در آنچه انجام میدهم به آنها فکر میکنم یا اینکه به خودم و راحتی یا اعتبار خودم توجه دارم.
بنابراین، میتوانیم هرم والدگری را با افزودن عمیقترین بنیاد آن کامل کنیم:
- اصلاح رفتار Correction
- آموزش Teaching
- رابطهی والد-فرزندی Parent/Child Relationship
- رابطهی زن-شوهری Husband-Wife Relationship
- شیوهی شخصی بودن Personal Way of Being
این هرم تربیتی به ما چه میگوید:
- اگرچه اصلاح (تصحیح رفتار) بخشی از وظایف والدین است، اما این کوچکترین بخش است.
- کلید اصلاح مؤثر، آموزش مؤثر است.
- کلید آموزش مؤثر، داشتن رابطهای خوب بین والدین و فرزند است.
- کلید داشتن رابطهای خوب بین والدین و فرزند، داشتن رابطهای خوب بین زن و شوهر است.
- کلید داشتن رابطهای خوب بین زن و شوهر، نگرش و رویکرد شخصی ما نسبت به زندگی است. در واقع، این کیفیت تمامی جنبههای دیگر هرم را تحت تأثیر قرار میدهد و به همین دلیل، عمیقترین بنیاد هرم است.
توجه کنید که چهار سطح اول هرم همه به کمک کردن به درستی امور تمرکز دارند. این سطوح بر نیکوکاری فردی، روابط محبتآمیز در ازدواج و با فرزندان، و آموزش تمرکز دارند. اینها اساس والدگری هستند و به همین ترتیب، بنیادهای اصلاح مؤثر نیز هستند.
اگر بخواهیم فرزندان خود را اصلاح کنیم در حالیکه سایر عناصر هرم در جای خود نیستند، اصلاح ما همیشه اشتباه خواهد بود. این امر درست است، حتی اگر روش ما بسیار پیشرفته و معتبر باشد. اصلاح، بخشی از والدگری نیست که بهطور جداگانه انجام شود. اثربخشی اصلاحات ما به اثربخشی در انجام سایر سطوح زیرین هرم بستگی دارد.
استفاده از هرم والدگری یا فرزندپروری
یک نکته مهم در مورد والدگری از این بحث به دست میآید: راهحل یک مشکل در یکی از بخشهای هرم در سطح زیرین آن بخش قرار دارد.
به عنوان مثال، اگر اصلاح رفتار فرزندانم مؤثر نیست، اگر با دقت بسیاری چیزها را امتحان کردهام و آنها واکنش نشان نمیدهند، راهحل این نیست که روشهای اصلاح بیشتری را امتحان کنم. راهحل این است که آموزش بهتری بدهم. در غیاب آموزش مؤثر، تلاشهای من برای انضباط دادن همیشه ناامیدکننده خواهد بود زیرا مشکل انضباط نیست؛ مشکل کمبود آموزش است.
به همین ترتیب، اگر آموزش من دائماً شکست میخورد، پاسخ این نیست که بیشتر آموزش بدهم. این اغلب وسوسهای است، اما اشتباه است.
وقتی آموزش من موفق نمیشود، راهحل این است که روابط بهتری بسازم. آموزش من مؤثر خواهد بود وقتی فرزندانم بخواهند از من یاد بگیرند، و این به رابطه ما بستگی دارد.
و اگر به نظر میرسد که نمیتوانم رابطه درستی با فرزندانم بسازم، بهتر است نگاهی به رابطه خودم با همسرم بیندازم. آیا رابطهمان به همان اندازه که باید خوب است؟ آیا فرزندانمان نسبت به ما واکنش نشان میدهند؟
و در نهایت، اگر رابطهام با همسرم آنطور که باید نیست، این موضوع چه چیزی را درباره روش شخصی من از زندگی آشکار میکند؟ چه نرمشی نیاز دارم؟ چگونه میتوانم کمتر خودخواه و بیشتر دوستداشتنی باشم؟
نکته کلی این است: وقتی مشکلی را در یک سطح از هرم پیدا میکنیم، باید همیشه به سطح زیرین آن نگاه کنیم تا راهحل را پیدا کنیم.
البته، مواقعی وجود دارد که زمان کافی برای اجرای راهحلهای عمیقتر برای مشکلات پیشآمده وجود ندارد. آنچه تاکنون گفتهام به جلوگیری از مشکلات کمک خواهد کرد، و این یک برنامه برای پیشگیری است.
اما گاهی اوقات برای پیشگیری خیلی دیر است. گاهی اصلاح باید بلافاصله انجام شود.
یک کودک ممکن است درگیر مسائل قانونی باشد یا نیاز به یک برنامه درمانی طولانیمدت برای نوجوانان باشد. اما این ما را به نکته دیگری میرساند: هرگاه اصلاح فوری برای کودک لازم باشد، باید بلافاصله و بهطور همزمان روی سه سطح عمیقتر هرم کار کنیم.
در زمان بحران، وسوسه این است که تمام انرژیمان را به اصلاح اختصاص دهیم. اما این اشتباه است. در نهایت، مشکل کودک ما عمیقتر از انضباط است و راهحل نیز به همان اندازه عمیق است. این زمان شروع شناسایی و انجام انواع کارهایی است که عمیقترین سطوح هرم توصیه میکنند. این زمان برای نیکی بیشتر، برای تأکید بیشتر بر ازدواجمان، برای هر روشی هرچند کوچک برای کمک به بازسازی محبت است. در چنین شرایط شدیدی، ممکن است مدت زیادی طول بکشد تا بتوانیم آموزش مؤثری ارائه دهیم. اما این دقیقاً چیزی است که هرم به ما یادآوری میکند: آموزش زودرس بیاثر خواهد بود. اگر صبور باشیم و هر کاری را که میتوانیم در جایی که میتوانیم انجام دهیم، میتوانیم تأثیر عمیق و واقعی بر زندگی حتی ناآرامترین کودک بگذاریم.
دیدگاهتان را بنویسید