خلاصه کتاب حیوان اجتماعی اثر دیوید بروکس

عناوین
Toggleدرباره کتاب
- عنوان اصلی: The Social Animal: The Hidden Sources of Love, Character, and Achievement
- نویسنده: دیوید بروکس
- سال انتشار: ۲۰۱۱
- ژانر: روانشناسی، فلسفی، خودیاری
- امتیاز کتاب: ۳.۸۷ از ۵ (بر اساس وبسایت goodreads.com)
حیوان اجتماعی به بررسی شواهد علمی میپردازد که نشان میدهند چه عواملی واقعاً رفتار انسان را تعیین میکنند. این کتاب به ما میگوید که ذهن ناخودآگاه ما، مانند کوه یخی که بخش عمده آن زیر آب پنهان است، بهطور ناخودآگاه به ما کمک میکند که در دنیا با قضاوتهای سریع و لحظهای حرکت کنیم. همچنین، برخی ویژگیهای درونی ما را به سمت موفقیت در زندگی هدایت میکنند. این کتاب به ما یادآور میشود که هم بیش از حد و هم کمتر از آنچه فکر میکنیم باهوش هستیم!
درباره نویسنده
دیوید بروکس روزنامهنگار و مفسر سیاسی آمریکایی است که بیشتر به خاطر ستونهایش در نیویورک تایمز شناخته میشود. او همچنین در نشریات معتبر دیگری مانند نیویورکر، فوربز و تایمز لایترری ساپلیمنت مطلب نوشته و در زمینههای فرهنگ، سیاست و رفتار انسانی دیدگاههای ارزشمندی ارائه داده است.

مقدمه: کشف کنید که چرا از آنچه تصور میکنید، کنترل کمتری بر رفتار خود دارید
دفعه بعد که به سوپرمارکت میروید، سعی کنید هنگام عبور از راهروها با دقت گوش کنید. آیا وقتی در بخش میوهها هستید، صدای آرام جنگلی در پسزمینه به گوشتان میرسد؟ یا در قسمت ماهیها، صدای نرم امواجی که به ساحل میخورند؟ تحقیقات نشان دادهاند که این صداها تجربه مشتریان را بهبود میبخشند و باعث میشوند آنها با آرامش بیشتری حرکت کنند و در نتیجه خرید بیشتری داشته باشند. عجیب به نظر میرسد؟
این نکات به شما نشان خواهند داد که کنترل شما بر رفتار خود بسیار کمتر از آن چیزی است که فکر میکنید. در واقع، تحقیقات نشان میدهند که از نوع قدم برداشتن و انتخاب نوشیدنی گرفته تا نگاهی که به گذشته خود دارید، همگی به طرز شگفتانگیزی تحت تأثیر نیروهایی هستند که از آنها آگاه نیستی.
ما بهطور ناخودآگاه به همسرانی گرایش پیدا میکنیم که به ما شبیهاند و معیارهای خاصی از نظر فیزیکی را دارا هستند.
از هر پسری که در سن ۱۵ سالگی است بپرسید و لیستی طولانی از ویژگیهایی که دختر رؤیاییاش باید داشته باشد به شما خواهد داد. اما احتمالاً همان پسر در آینده عاشق کسی میشود که تمام آن معیارها را ندارد.
پس در واقع چه چیزی این نوجوان را جذب میکند؟ و چرا ما به طور کلی عاشق میشویم؟ مشخص شده که ما ناخودآگاه به افرادی که شباهتهایی با ما دارند و ویژگیهای چهره مشابهی دارند، جذب میشویم. به عنوان مثال، اگر عرض بینی ما مشابه باشد، فاصله بین چشمها نیز مشابه خواهد بود. علاوه بر این، ما به افرادی گرایش پیدا میکنیم که پیشینه تحصیلی، اقتصادی و قومیتی مشابهی دارند. برای مثال، یک مطالعه در دهه ۱۹۵۰ نشان داد که بیش از نیمی از زوجهایی که در کلمبوس، اوهایو درخواست ازدواج داده بودند، زمانی که شروع به آشنایی کردند، در فاصلهای کمتر از ۱۶ بلوک از یکدیگر زندگی میکردند.
جالبتر اینکه ۳۷ درصد از این زوجها در فاصله کمتر از ۵ بلوک از هم زندگی میکردند. به طور کلی، ما بیشتر به افرادی علاقهمند میشویم که نگرشها، انتظارات و علایق مشابهی دارند. اما، همچنین به افرادی که ویژگیهای ظاهری عمومی خاصی دارند نیز گرایش پیدا میکنیم. به عنوان مثال، شاید تعجبآور نباشد که بهطور متوسط، زنان مردان قدبلند با ویژگیهای چهره متقارن را که کمی بزرگتر و قویتر از خودشان باشند، ترجیح میدهند.
اما آیا میدانستید که پژوهشها نشان دادهاند که زنان به مردانی که مردمک چشم بزرگتری دارند، بیشتر جذب میشوند؟
زمینه، انتخابهای ما را تعیین میکند
همه ما دوست داریم فکر کنیم که کنترل کاملی بر رفتار خود داریم. اما متأسفانه تحقیقات نشان دادهاند که اینطور نیست. حتی کوچکترین عوامل میتوانند تأثیرات زیادی داشته باشند، و آن هم به روشهای شگفتانگیزی. به نظر میرسد که حتی شنیدن چند کلمه میتواند رشتهای از تداعیها را فعال کند و در نتیجه رفتار ما را تغییر دهد.
برای مثال، در یکی از مطالعات، از افراد خواسته شد تا مجموعهای از کلمات مرتبط با کهولت سن را بخوانند – کلماتی مانند «بازی بینگو»، «فلوریدا» و «باستانی». پس از ترک اتاق، محققان مشاهده کردند که آنها آهستهتر از قبل راه میرفتند. در همین مطالعه، به گروه دیگری کلماتی مربوط به پرخاشگری مانند «بیادب» و «مزاحمت» داده شد. به همین ترتیب، این افراد شروع به قطع صحبت دیگران با تکرار بیشتر کردند. بهطور مشابه، قضاوت ما درباره چیزی بهشدت به نحوه ارائه اولیه آن بستگی دارد. برای مثال، یک بطری آبمیوهی ۳۰ دلاری در کنار گزینههای ارزانتر گران به نظر میرسد.
اما همان بطری ۳۰ دلاری، اگر کنار آبمیوههای گرانتر مانند بطریهای ۱۴۹ دلاری قرار گیرد، ارزان به نظر خواهد رسید. این دقیقاً دلیل این است که فروشگاههای نوشیدنی، بطریهای بسیار گران را میگذارند، حتی اگر کسی واقعاً آنها را نخرد. این نشانههای کوچک همچنین در مواردی مانند پیشبینی پزشکی نقش مهمی دارند. تصور کنید جراحی به بیمار خود بگوید که یک عمل جراحی ۸۵٪ موفقیت دارد.
حال تصور کنید که او به گونهای دیگر این را بیان کند و بگوید که این عمل ۱۵٪ احتمال شکست دارد. همانطور که حدس میزنید، بیمار احتمالاً بیشتر تمایل خواهد داشت پیشبینی با تمرکز بر نرخ موفقیت را بپذیرد. حالا آیا واقعاً فکر میکنید اگر تصمیمات ما کاملاً مبتنی بر ملاحظات منطقی بودند، این نشانههای کوچک چنین تأثیر زیادی داشتند؟ تقریباً مطمئناً نه.

وقتی صحبت از تصمیمگیری به میان میآید، احساسات بر عقلگرایی برتری دارد.
تا به حال شنیدهاید که میگویند «عدالت همان چیزی است که قاضی برای صبحانه خورده»؟ به نظر میرسد شواهد علمی نیز این گفته را تأیید میکنند. بهطور کلی، افراد بسته به اینکه گرسنه باشند یا سیر، بهطور متفاوتی مسائل را میبینند. با این حال، انتظار میرود که قضات در توانایی استدلال از مردم عادی فراتر باشند. ما دوست داریم فکر کنیم که تصمیمات آنها همیشه منطقی و بیطرفانه است، حتی اگر تصمیمات خودمان اینگونه نباشد. با این حال، یک روانشناس از دانشگاه بنگوریون که کار یک هیئت عفو اسرائیلی را مورد بررسی قرار داد، دریافت که حتی قضات نیز بر اساس عواملی تصمیم میگیرند که کاملاً به پرونده بیربط هستند.
برای مثال، قضات پس از غذا خوردن رأفت بیشتری نشان میدهند. بهطور دقیقتر، بعد از استراحتهای غذایی، قضات دو سوم از درخواستهای عفو را میپذیرند، در حالی که بهطور کلی تنها یکسوم درخواستها را تأیید میکنند. در واقع، هر چه قاضیها گرسنهتر میشوند، این رأفت کمتر شده و درست پیش از زمان غذا به پایینترین حد خود میرسد. بهطور مشابه، نحوه ارزیابی ما از زندگی خود به همان اندازه که به تجربیاتمان بستگی دارد، به وضعیت آبوهوا نیز وابسته است.
به عنوان مثال، تصور کنید فردی دوران کودکی سختی را تجربه کرده باشد. نشستن در پارک در روز آفتابی، آنچه را که برای او رخ داده تغییر نمیدهد؛ اما ممکن است او با دیدی متفاوت به آن بنگرد و به جای اینکه آن را ویرانگر بداند، شاید آن را به عنوان تجربهای سازنده ببیند. این مسئله نیز پایه علمی دارد. هنگامی که تیمی از پژوهشگران از افراد در مورد خوشحالی کلیشان سؤال کردند، پاسخها به شدت به وضعیت آبوهوا بستگی داشت.
اگر هوا خوب بود، مردم تمایل داشتند زندگی خود را با عبارات مثبت توصیف کنند، اما زمانی که هوا ابری میشد، زندگی دیگر به آن اندازه روشن به نظر نمیرسید. بنابراین، همانطور که میبینید، برداشت ما از یک وضعیت میتواند از روزی به روز دیگر به شدت تغییر کند. اما آیا اینها فقط انحرافات کوچک از ذهن منطقی ما هستند؟ آیا انسانها به عنوان موجودات اخلاقی، همواره از عقل خود استفاده نمیکنند؟ برای ادامه مطلب با ما همراه باشید.
دو نظریه متضاد در مورد قضاوتهای اخلاقی وجود دارد: عقلگرایی و شهودگرایی.
پایه اخلاق ما چیست؟ آیا تفکر آگاهانه است یا شهود اخلاقی؟
فیلسوفان قرنهاست که در مورد این سؤال بحث کردهاند. بر اساس یکی از دیدگاهها، قضاوت اخلاقی مبتنی بر استدلال آگاهانه و سنجیده است. این دیدگاه که به «عقلگرایی اخلاقی» معروف است، ادعا میکند که ما تصمیمات اخلاقی خود را بهطور منطقی و با اعمال اصول جهانشمول بر موقعیتهای مختلف میگیریم. این اصول میتوانند شامل مواردی از قبیل «کشتن دیگران جایز نیست» تا «همیشه به نحوی عمل کن که رفاه جامعه را به حداکثر برسانی» باشند. بر اساس عقلگرایی اخلاقی، معمولاً بین غریزههای خودخواهانه ابتدایی ما و اصول اخلاقیمان کشمکشی وجود دارد، و اگر بخواهیم بهطور اخلاقی عمل کنیم، باید با استفاده از اراده، این تمایلات خودخواهانه پنهان را کنترل کنیم.
بهعنوان مثال، تصور کنید در زندگی زناشویی خود دچار مشکل شدهاید و با فرد جذابی مواجه میشوید که شما را به بیرون دعوت میکند. ممکن است غریزهتان به شما بگوید که دعوت را بپذیرید، اما اصول اخلاقیتان مانع از خیانت به شریک زندگیتان میشود. حالا به دیدگاه مخالف، یعنی «شهودگرایی اخلاقی»، میپردازیم که معتقد است قضاوت اخلاقی ما بر پایه شهود است، نه منطق. شهودگرایان بر این نکته تأکید دارند که همه انگیزهها و شهودهای ما بهطور کامل خودخواهانه نیستند و انسانها حتی دارای حس درونی اخلاقی هستند که آنها را هدایت میکند.
ما این حس اخلاقی را به شکل احساساتی چون دلسوزی و عدالت تجربه میکنیم. بر اساس شهودگرایی، لزوماً بین احساسات و منطق ما کشمکش وجود ندارد، بلکه بین تمایلات خودخواهانه و حس اخلاقیمان درگیری وجود دارد. بهعنوان مثال، اگر بخواهید با فرد جذابی که در باشگاه ملاقات کردهاید، به قرار بروید، ممکن است قبل از آنکه بهطور آگاهانه اصول اخلاقی خود را بررسی کنید، احساس گناه کنید و این احساس به شما یادآوری کند که در یک رابطه هستید.
در زمینه تصمیمگیری اخلاقی، شهود بیشتر از عقلانیت اهمیت دارد.
پس کدام دیدگاه درست است، عقلگرایی اخلاقی یا شهودگرایی؟ در حالی که دشوار است بگوییم آیا استدلال منطقی به رفتار اخلاقی منجر میشود یا نه، واضح است که احساسات و شهود نقش بزرگی در تصمیمگیری اخلاقی ایفا میکنند.
به عنوان مثال، به روانپریشها توجه کنید. در حالی که اکثر مردم هنگام دیدن ضرب و شتم یک کودک واکنش شدید احساسی نشان میدهند، فشار خون آنها افزایش مییابد و دستانشان عرق میکند، روانپریشها آرامش خود را حفظ میکنند. این جالب است زیرا روانپریشها به همان اندازه که بقیه ما باهوش هستند، بنابراین باید انتظار داشت که آنها نیز دارای استانداردهای اخلاقی مشابهی باشند، زیرا از همان مهارتهای استدلالی استفاده میکنند. اما واقعاً اینگونه نیست. روانپریشها معمولاً استانداردهای اخلاقی پایینی دارند و بهطور نامتناسبی بیشتر در معرض ایجاد درد و رنج برای دیگران به خاطر منفعت شخصی خود هستند. شهود آنها منجر به استدلال بسیار متفاوتی میشود.
این مثال نشان میدهد که صرفاً تأمل آگاهانه لزوماً به رفتار اخلاقی منجر نمیشود. در واقع، گاهی اوقات قضاوت اخلاقی ما بهطور کامل پیش از تأمل آگاهانه صورت میگیرد. و در برخی موارد، بهنظر میرسد قضاوتهای اخلاقی منطقی بهطور واقعی از ارزیابیهای شهودی سریع تولید میشوند. بهعنوان مثال، زمانی که محققان در موسسه ماکس پلانک برای زبانشناسی روانی در هلند بیانیههای اخلاقی در مورد موضوعات حساس مانند اعدام و سقط جنین را خواندند، آزمودنیها تنها ۲۰۰ تا ۲۵۰ میلیثانیه بعد از شنیدن بیانیهها با احساسات ارزیابیکننده واکنش نشان دادند. به عبارت دیگر، آنها قبل از اینکه وقت کافی برای استدلال منطقی در مورد تصمیم داشته باشند، موضع اخلاقی خود را تعیین کرده بودند.
و در برخی موارد، استدلال آگاهانه ممکن است اصلاً در تصمیمگیری اخلاقی تأثیر نداشته باشد. بهعنوان مثال، نشان داده شده است که نوزادان بهطور خودکار رفتار اخلاقی را ترجیح میدهند. در یک آزمایش، نوزادان شش ماهه فیلمی را تماشا کردند که نشان میداد یک عروسک در حال تلاش برای بالا رفتن از یک تپه است. عروسک دوم در تلاش برای کمک به اولی بود در حالی که عروسک سوم در تلاش بود تا مانع او شود.
پس از تماشای فیلم، نوزادان این انتخاب را داشتند که با یکی از عروسکها بازی کنند. و حدس بزنید چه شد؟ آنها معمولاً عروسک دومی که کمک میکرد را انتخاب کردند.
عقلانیت بدون احساسات غیرممکن است.
ظاهراً ظرفیت بینهایت آقای اسپاک برای تفکر منطقی ممکن است مطلوب به نظر برسد. در واقع، اگر شما احساسات مزاحم زیادی نداشتید، باید یک تصمیمگیرنده عالی میبودید، درست است؟
در واقع، نه. در حقیقت، افرادی که بدون احساسات هستند معمولاً تصمیمات فوقالعاده منطقی نمیگیرند. در عوض، یا تصمیمات احمقانهای میگیرند یا اصلاً هیچ تصمیمی نمیگیرند. به عنوان مثال، برخی از شرایط پزشکی ناشی از چیزی مانند تومور یا سکته میتوانند احساسات مردم را از بین ببرند، اما هوش آنها را دستنخورده باقی بگذارند. عصبشناس آنتونیو داماتیو به طور مشهور این بیماران را مورد تحقیق قرار داد و متوجه شد که آنها نه تنها قادر به اتخاذ تصمیمات خوب نیستند، بلکه حتی در اتخاذ هر تصمیمی نیز با مشکل مواجه هستند. حتی تصمیمات عادی مانند انتخاب محل ناهار برای آنها بسیار دشوار بود.
و علاوه بر این، وقتی هم تصمیم میگیرند، انتخابهای آنها همواره بد است و این امر میتواند منجر به ورشکستگی در سرمایهگذاریهای مالی یا ازدواج با شریک نامناسبی شود که هیچ احساسی نسبت به او ندارند. یکی از دلایلی که احساسات برای تصمیمگیری بسیار حیاتی هستند این است که به ما اجازه میدهند ارزش subjetive گزینههای مختلف را ارزیابی کنیم که شرط عقلانیت است. به عبارت دیگر، احساسات ما به ما اجازه میدهند تا احساس کنیم که یک تصمیم چه تأثیری بر ما خواهد داشت.
برای مثال، چه احساسی پیدا میکنید وقتی تصور میکنید از یک صخره بلند شیرجه میزنید؟ احتمالاً احساس ترس، حالت تهوع یا حتی پانیک میکنید. خوب، این واکنش بدن شما به شما بازخوردی درباره تصمیمات پرخطر میدهد.
ما این نوع بازخورد، مانند احساس سقوط در قعر شکم، را به عنوان یک احساس تفسیر میکنیم و این واکنش یک انگیزه بزرگ برای انتخاب یا اجتناب از تصمیمات خاص ایجاد میکند. و دقیقاً به همین دلیل است که بیماران داماتیو در تصمیمگیری با مشکل مواجه بودند. زیرا آنها هیچ بازخورد احساسی را تجربه نمیکردند، بنابراین انگیزهای برای انتخاب یکی بر دیگری نداشتند. در نتیجه، یک پرش تهدیدکننده برای زندگی هیچ ریسکی بیشتر از تصمیمگیری برای قدم زدن در پارک به نظر نمیرسید.
ما موجودات اجتماعی هستیم که برای ارتباط با یکدیگر به دنیا آمدهایم.
به عنوان انسانها، ما برای ارتباط با یکدیگر به دنیا آمدهایم. در واقع، در بسیاری از جنبهها، حتی نمیتوانیم بدون یکدیگر وجود داشته باشیم.
البته، این موضوع در سطح بقا صادق است، اما همچنین در مسائل هویت فردی نیز صدق میکند. به هر حال، به عنوان کودکان، شخصیت ما از رابطهای که با والدین خود داریم شکل میگیرد. فقط کافی است به این نکته فکر کنید که حس خود کودک چگونه از طریق تعامل مداوم با دیگران توسعه مییابد، هنگامی که در رفتار مراقب خود بازتاب پیدا میکند. به عنوان مثال، والدین معمولاً زمانی که نوزادشان میخندد، میخندند، وقتی نوزاد به آنها نگاه میکند، به نوزاد نگاه میکنند، صداهایی که نوزاد تولید میکند را تقلید میکنند و بالعکس. این نوع بازتابیابی برای فرایند رشد بسیار مهم است، زیرا مغز ما به گونهای تکامل یافته است که نشانههای اجتماعی را درک کند، به آنها واکنش نشان دهد و بازخوردی از شخص دیگر بگیرد. در واقع، هنگامی که ما مشاهده میکنیم کسی آب مینوشد یا لبخند میزند، مغز ما همین عمل را شبیهسازی میکند.
مجموعهای خاص از نورونها به نام نورونهای آینهای مسئول این فرآیند هستند. وقتی این نورونها فعال میشوند، الگوی دقیق همانگونهای را ایجاد میکنند که اگر خودمان این عمل را انجام میدادیم. به عنوان مثال، وقتی کسی را میبینید که لبخند میزند، احساس شادی میکنید زیرا نورونهای آینهای شما به طور آنی آن لبخند را در ذهن شما شبیهسازی میکنند. و این فرآیند واقعاً با سرعتی شگفتانگیز اتفاق میافتد. مطالعات نشان دادهاند که میانگین زمان لازم برای یک دانشجوی کالج تا همزمانسازی حرکاتش با حرکات دوستانش تنها ۲۱ میلیثانیه است. و این مثال به یک واقعیت دیگر درباره روانشناسی اجتماعی انسان اشاره میکند، که تمایل قوی و خودکار ما برای انطباق با هنجارهای گروهی است.
این موضوع در یک آزمایش معروف ثابت شده است. به شرکتکنندگان مجموعهای از سه خط با طولهای به وضوح متفاوت نشان داده شد. با این حال، از آنجا که شرکتکنندگان در میان گروهی بودند که به طور پنهانی به آنها دستور داده شده بود که تأکید کنند خطوط هم طول هستند، ۷۰٪ از شرکتکنندگان به گروه conform کردند و واقعیت واضح مبنی بر تفاوت طول خطوط را انکار کردند.
شما نمیتوانید ناخودآگاه را دست کم بگیرید، زیرا این بخش از ذهن اطلاعات زیادی را در ثانیهها جذب و پردازش میکند.
زیگموند فروید، پدر روانکاوی، یک بار ذهن را به یک کوه یخ تشبیه کرد. ما فقط میتوانیم یک دهم از آنچه در مغز اتفاق میافتد را مشاهده کنیم، که همان ذهن خودآگاه یا نوک کوه یخ است، در حالی که باقی آن در آب غوطهور است و از دید پنهان است. اما فقط به این دلیل که این بخش از ذهن از دید پنهان است، به این معنا نیست که بیاهمیت است.
در واقع، ناخودآگاه میتواند حجم زیادی از دادهها را پردازش کند، به مراتب بیشتر از ذهن خودآگاه، و ما به تمام این اطلاعات برای تصمیمگیریهای سریع و انجام وظایف پیچیده تکیه میکنیم. برای درک واقعی ابعاد این موضوع، به این نکته توجه کنید که در هر لحظه، ذهن ما میتواند ۱۱ میلیون بیت اطلاعات را پردازش کند، اما ما تنها میتوانیم به ۴۰ مورد از آنها آگاه باشیم. حتی در بهترین حالت، ظرفیت پردازش ذهن خودآگاه ۲۰۰,۰۰۰ برابر ضعیفتر از ظرفیت ناخودآگاه است. و این اطلاعات واقعاً حیاتی است. به عنوان مثال، رانندگی تقریباً غیرممکن خواهد بود اگر ناخودآگاه ما نتواند بسیاری از فرآیندهای حرکتی و ادراکی لازم را مدیریت کند. به هر حال، به لطف ظرفیت پردازش عظیم خود، ناخودآگاه ما در میلیثانیهها تصمیمگیری میکند، در حالی که ذهن خودآگاه زمان بسیار بیشتری را میطلبد.
بنابراین، ناخودآگاه ما مسئول برخی از عملکردهای شگفتانگیز است. همانطور که بحث کردیم، این بخش از مغز میتواند حجم زیادی از دادهها را بهطور لحظهای جذب و پردازش کند و آنها را در میلیثانیهها سازماندهی و تفسیر کند. بنابراین در هر لحظه، ما مقدار زیادی از چیزها را که حتی از آنها آگاه نیستیم، درک و تفسیر میکنیم. به همین دلیل برخی افراد میتوانند پیشبینیهای بسیار دقیقی داشته باشند بدون اینکه بتوانند استدلال خود را توضیح دهند. به عنوان مثال، بسیاری از مزرعههای مرغ به استخدام کارشناسانی به نام “تعیین جنس مرغ” میپردازند. این افراد، که معمولاً سالها تجربه دارند، میتوانند به یک جوجه یک روزه نگاه کنند و در آنی جنس آن را با دقت بیش از ۹۹٪ تشخیص دهند.
و با این حال، تعیین جنس مرغها هیچ ایدهای از اینکه چگونه این کار را انجام میدهند ندارند. بنابراین، در نهایت، انسانها به اندازهای که دوست داریم فکر کنیم منطقی نیستند. اما این یک مشکل نیست، زیرا فرآیندهای غیرمنطقی و بخشی از ناخودآگاه ذهن ما میتوانند کارهای فوقالعادهای انجام دهند تا به ما در حرکت در دنیای پیچیده و اتخاذ تصمیمات خوب کمک کنند. و با این حال، اگر منطق به این اندازه دست کم گرفته شود، چگونه هوش در این میان دخالت میکند؟ و چه نوع تواناییها و ویژگیهایی واقعاً موفقیت را تعیین میکند؟
معیارهای متداول هوش نمیتوانند پیشبینیکنندههای قابل اعتمادی برای موفقیت باشند.
جامعه ما ارزش زیادی برای هوش قائل است و اکثر ما احتمالاً فکر میکنیم که هوشمند بودن میتواند تأثیر زیادی بر موفقیتهای آینده ما در زندگی داشته باشد. و بهطور متوسط، افرادی با IQ بالا در مدرسه و محیطهای مشابه عملکرد بهتری دارند.
اما آیا قدرت مغزی استثنایی به دستاوردهای استثنایی در زمینههای دیگر نیز منجر میشود؟ خوب، اولین نکتهای که باید درک کنیم این است که داشتن IQ بالا به این معنا نیست که شما زندگی شخصی شاد و موفقی خواهید داشت. زیرا به وضوح، وقتی به روابط میرسیم، سایر تواناییها مانند همدلی، اراده، و سازگاری بر هوش انتزاعی برتری دارند. بنابراین، زمانی که عوامل دیگر را در نظر بگیرید، افراد با هوش بالا لزوماً ازدواجها یا روابط بهتری ندارند. آنها همچنین والدین برتری نیستند. در واقع، بر اساس “کتاب راهنمای هوش کمبریج”، محققان نتیجهگیری کردهاند که IQ، در بهترین حالت، فقط به ۲۰٪ از موفقیت در زندگی کمک میکند.
و هرچند تخمین چنین نسبتی دشوار است، واضح است که هوش بالا لزوماً به عملکرد شغلی برتر یا ثروت مادی منجر نمیشود. یک مطالعه نشان داد که تنها ۴٪ از تنوع در عملکرد شغلی را میتوان با IQ پیشبینی کرد. بهطور مشابه، هرچند در برخی حرفهها، مانند آکادمی، داشتن IQ ۱۲۰ یک مزیت است، اما فراتر از آن آستانه، امتیازهای اضافی IQ به موفقیت یا توانایی بیشتر تبدیل نمیشوند. به عبارت دیگر، یک شیمیدان با IQ ۱۴۰ لزوماً عملکرد بهتری نسبت به همکارش که IQ ۱۲۰ دارد، نخواهد داشت.
یک مطالعه تأثیرگذار دیگر، مسیر شغلی گروهی از دانشآموزان باهوش را دنبال کرد که همه آنها در بالاترین صدک برای گروه سنی خود آزمون داده بودند. و در حالی که این نوجوانان در زندگی به خوبی پیش رفتند و به وکیل، معمار و مدیر اجرایی تبدیل شدند، هیچیک از آنها نتوانستند جوایز بزرگ ببرند یا کشفیات علمی پیشگامانهای داشته باشند. اما از سوی دیگر، دو پسری که به دلیل اینکه IQ آنها به حد کافی بالا نبود، از این مطالعه کنار گذاشته شده بودند، یعنی ویلیام شوکلی و لوئیس آلوارز، به دانشمندان بسیار موفقی تبدیل شدند و در نهایت جایزه نوبل را نیز دریافت کردند.
حساسیت و خودکنترلی میتوانند تأثیر زیادی بر موفقیت داشته باشند.
اگر هوش معیار خوبی برای پیشبینی موفقیت آینده نیست، کدام ویژگیها میتوانند تعیین کنند که آیا یک کودک در آینده به خوبی پیش میرود یا خیر؟ حساسیت در این زمینه یک عامل مهم است.
از بدو تولد، برخی از کودکان حساستر از دیگران هستند. این امر در یک مطالعه که به بررسی نحوه واکنش ۵۰۰ کودک به محرکهای جدید پرداخت، مشخص شد. محققان دریافتند که ۲۰٪ از نوزادان به راحتی ترسیده و دچار اضطراب میشوند. یعنی وقتی با محرکهای ناآشنا مواجه میشوند، ضربان قلب آنها به شدت افزایش مییابد و شروع به گریه میکنند. در حالی که ۴۰٪ دیگر از این نوزادان به سمت دیگر افراط گرایش داشتند. هر چیزی که در مقابل آنها آویزان میشد، نتوانست بر آنها تأثیر بگذارد.
در شرایط مناسب، کودکان حساس عملکرد بهتری نسبت به دیگران داشتند. اما در محیطهای خصمانه، این نوزادان بزرگتر به بزرگسالان آسیبپذیری تبدیل میشوند که مستعد اضطراب و بیماریهای مرتبط با استرس هستند. از سوی دیگر، کودکان کمحساسیتتر بهطور کلی جسور و برونگرا میشوند، صرفنظر از محیط.
خودکنترلی یکی دیگر از عواملی است که بر موفقیتهای آینده تأثیر میگذارد، هم در مدرسه و هم در سایر جنبههای زندگی. در یک آزمایش معروف، یک محقق از کودکان چهار ساله خواست تا از خوردن یک مارشملو که درست در مقابلشان قرار داشت، خودداری کنند. اگر این کودکان میتوانستند ۲۰ دقیقه در یک اتاق تنها بمانند بدون اینکه آن خوراکی را بخورند، یک مارشملوی دوم به آنها داده میشد و اجازه مییافتند که اولین مارشملو را بخورند.
این مطالعه نشان داد که این آزمایش ساده اراده در سنین پایین میتواند پیشبینی کند که آیا کودکان در زندگی آینده خود موفق خواهند شد یا خیر. کودکانی که موفق شدند ۲۰ دقیقه کامل صبر کنند، در مدرسه عملکرد بهتری داشتند. حتی ۳۰ سال بعد، این گروه دارای نرخ بالای فارغالتحصیلی از دانشگاه و درآمدهای بالاتری بودند. در حالی که همتایان پرشورتر آنها نرخ بالاتری از حبس و مشکلات مرتبط با مواد مخدر و الکل داشتند. با این حال، این مطالعه نشان داد که خودکنترلی در واقع یک ویژگی قابل تغییر است. بهعنوان مثال، وقتی محققان به کودکان توصیه کردند که فرض کنند واقعاً به یک مارشملو نگاه نمیکنند، بلکه به چیزی غیرخوشمزه مانند یک ابر پفکی نگاه میکنند، بیشتر آنها توانستند وسوسه را کنار بگذارند.
خلاصه نهایی
نکته کلیدی این کتاب این است که فقط عقلانیت رفتار ما را تعیین نمیکند.
بیشتر اوقات، در واقع، ذهن ناخودآگاه ماست که تصمیمگیریهای ما را شکل میدهد. همچنین، از آنجا که انسانها به طور ذاتی به ارتباط با یکدیگر تمایل دارند، ما بهطور کامل آنطور که تصور میکنیم، موجودات خودمختار نیستیم. در واقع، زمینه و افرادی که در اطراف ما هستند تأثیر زیادی بر رفتار ما دارند.
دیدگاهتان را بنویسید