خلاصه کتاب زنانی که با گرگها میدوند

عناوین
Toggleدرباره کتاب
- عنوان اصلی: Women Who Run With the Wolves
- نویسنده: کلاریسا پینکولا استس
- سال انتشار: ۱۹۸۹
- ژانر: فمینیستی، روانشناسی، معنوی، اسطوره شناسی، خودیاری
- امتیاز کتاب: ۴.۱۳ از ۵ (بر اساس وبسایت goodreads.com)
درباره نویسنده
کلاریسا پینکولا استس نویسنده، شاعر و روانکاو آمریکایی است که به دلیل کاوش عمیقش در کهن الگوهای زنانه و قدرت داستان سرایی شهرت دارد. استس که در سال 1945 متولد شد، دارای پیشینههای متنوعی در زمینههایی مانند انسان شناسی، روانشناسی و اسطوره شناسی است. برجسته ترین اثر او، “زنانی که با گرگ ها می دوند” که در سال 1992 منتشر شد، به راهنمای مشهوری برای زنانی تبدیل شده است که به دنبال برقراری ارتباط مجدد با قدرت درونی و وحشی خود هستند.
استس با تکیه بر اسطورهها، افسانهها و فولکلور، تأثیر انتظارات اجتماعی را بر زندگی زنان بررسی میکند و بینشهایی در مورد چگونگی بازیابی استقلال شخصی و پذیرش هویت منحصربهفرد ارائه میدهد. کار استس تأثیر قابل توجهی بر مطالعات زنان، روانشناسی و ادبیات خودیاری داشته است و با داستان سرایی قدرتمند و درک عمیق او از روان انسان، خوانندگان را در سراسر جهان الهام می بخشد.

مقدمه: راهی که به نیروی درونی شما منتهی میشود.
در روانکاوی یونگ، کهن الگوها نمادها یا الگوهایی هستند که در ناخودآگاه جمعی ما مشترک هستند و نحوهی عمل و تفکر ما را شکل میدهند. برای زنان، یک کهن الگو وجود دارد که ما را در مسیر قدرت، اصالت، غریزه و شهود راهنمایی میکند. همچنین این کهن الگویی است که جوامع مردسالار نسلها برای خفه کردن آن تلاش کردهاند.
این، کهن الگوی زن وحشی است.
کلاریسا پینکولا استس، روانکاو یونگی، در کتاب خود «زنانی که با گرگها میدوند: افسانهها و داستانهای کهن الگوی زن وحشی»، کهن الگوی زن وحشی، یعنی جنبهی اولیه و غریزی روان زنانه را موضوع خود قرار داده است. او از طریق تحلیل اسطورهها و داستانهای عامیانه، روشن میکند که چگونه زنان میتوانند با حضور خردمندانه، پایدار و رام نشدنی کهن الگوی زن وحشی در روان خود ارتباط برقرار کنند و با این کهن الگو برای دستیابی به قدرت، رشد و تحقق تلاش کنند.
استس ادعا میکند که این کهن الگو، سرزندگی، شهود و قدرت خلاقیت طبیعی زنان را تجسم میبخشد و ارتباط مجدد با این طبیعت وحشی برای زنان ضروری است تا اصالت، قدرت و شادی خود را بازیابند.
این خلاصه کهن الگوی زن وحشی را معرفی میکند و آموختههای به دست آمده از چهار داستان کلیدی، داستانهای لالوبا، واسالیسا، ریش آبی و جوجه اردک زشت را در بر دارد.
مقاله مرتبط: افسانهی ریش آبی
با زن وحشی ملاقات کنید.
او چهرهای آشنا از آهنگها و داستانهای قدیمی است: جادوگر، شفا دهنده، تغییر شکل دهنده، جنگل نشین، زنی که با گرگها میدود.
در فولکلور مجارستانی، او را روزوماک، ولورین میشناسند. در داستان های گواتمالایی، او تجسم هومانا دل نیبلا، موجود مه است. در حالی که در اساطیر ژاپنی، او به عنوان آماتراتسو اومیکامی، آورندهی نور مورد احترام است. در میان فرهنگهای مختلف و در طول تاریخ، افسانههای این زن مهیب و توانا ادامه داشته است و روایتهایی از قدرت و توانمندیهای او وجود دارد.
هنگامی که زنان در مورد او میخوانند، اغلب یک طنین اولیه را احساس میکنند. گویی جوهر زن وحشی که در این داستانها به تصویر کشیده شده است، در روح و روان خودشان نهفته است. علیرغم فشارهای اجتماعی و مردسالارانه که تلاش میکنند این پیوند را قطع کنند، هر زنی با زنان رام نشده رابطه خواهری دارد.
گاهی اوقات، زنان میتوانند اجمالی زودگذر از این طبیعت وحشی را بچشند، در دوران بارداری، تجربهی اولیه و حیوانی از تولد و شیردهی. از طریق عاشقانههای پرشور؛ از طریق حضور در طبیعت؛ از طریق موسیقی و رقص. هنگامی که یک زن دوباره با کهن الگوی زن وحشی ارتباط برقرار میکند، غیرقابل توقف میشود. خلاقیت، الهام و شهود او همگی شکوفا شده و رشد میکنند.
چگونه میتوان تشخیص داد که ارتباط با این وحشیترین بخش روان از بین رفته است؟ زنانی که با زن وحشیِ خود در تماس نیستند، اغلب احساس خستگی، عدم تمرکز، شک به خود و احساس قطع ارتباط با ریتم درونی خود را توصیف میکنند. زنی که ارتباط خود را با طبیعت وحشی از دست داده است، ناسالم است. درحالیکه یک زن سالم مانند یک گرگ است: خشن، وفادار، ماجراجو، متوجه و مراقب، محافظ قلمرو خود، و هدایت شده توسط غرایز خود.
در روانشناسی یونگ، زن وحشی هم جوهرهی روح زن و هم انرژی اولیه و خام زنانه را تجسم میکند. یونگیها داستانها را دارو میدانند. کاوش آنها در کهن الگوها، نمادها و الگوها، نقشه راهی برای درمان، یادگیری و کشف خود فراهم میکند. بنابراین، داستانهای زن وحشی فراتر از کلمات صرف است، اگر اجازه دهید، آنها همچنین میتوانند نقشههایی باشند که شما را به قدرت وحشی درونیتان هدایت کنند.

وحشیِ درون شما ممکن است دفن شود، اما نابود شدنی نیست.
در واقع، در اسطورهها و در افسانهها، زنها و گرگها اغلب به هم مرتبط هستند. ما این را همه جا میبینیم، از شنل قرمزی گرفته تا داستانهای باستانی نوزادانی که در بدو تولد رها شدهاند، سپس توسط گرگها و با شیر آنها تغذیه میشوند تا بتوانند از پس خود برآیند.
در داستانهایی که در مکزیک و در میان بومیان آمریکا گفته میشود، مکانی وجود دارد که فقط در زمزمهها و با لحنهای خاموش از آن صحبت میشود: مکانی در بیابان که در آن، فراتر از محدودیتهای زمان، روح زنان با ارواح گرگها در هم آمیخته میشود. در میان این داستانها، یک شخصیت اصلی ظاهر میشود: لا لوبا (La Loba)، تجسم زن گرگ (the she-wolf).
لا لوبا نامهای زیادی دارد: او همچنین لا هوسرا (La Huesera)، زن استخوانی (the Bone Woman)، و لا تراپرا (La Trapera)، جمع کننده (the gatherer) نیز خوانده میشود. او جمع آوری کنندهی استخوانهای تمیز و سفید حیوانات است. او استخوان کرکسها و کایوتها را میپذیرد، اما ترجیح او گرگها هستند. هنگامی که او استخوانهای کافی برای جمع آوری یک اسکلت کامل مهیا کرد، به این فکر میکند که چه آهنگی را خواهد خواند. هنگامی که او به آهنگی عالی رسید، بالای اسکلت میایستد و ملودی را شروع میکند. همانطور که او آواز میخواند، ماهیچهها و رگها به سمت استخوانها میروند، سپس روی آنها را گوشت و سپس موهای خاکستری میگیرد، تا زمانی که دوباره به شکل یک گرگ در مقابل او بایستد. او با ملودی خود روحی را به درون گرگ باز میگرداند و سپس از روستاهای دشتهای جنوب غربی عبور میکند.
از داستان لا لوبا چه میتوانیم بیاموزیم؟
بیایید با استخوانها شروع کنیم. آنها نابود نشدنی هستند و نیروی حیات در درون آنها نگهداری میشود. همین امر در مورد شما نیز صدق میکند، عمیقترین بخشهای طبیعت شما، مانند آن استخوانها، نابود نشدنی هستند.
وقتی لا لوبا بر روی استخوانها میخواند، از صدای روح خود استفاده میکند، صدایی که قدرت واقعی و نیاز واقعی را بیان میکند. شما میتوانید با فرو رفتن عمیق در عشق و احساسات به صدای روح خود متصل شوید تا زمانی که میل به ارتباط وحشی و ارتباط رام نشده بر شما جاری شود. این یک سفر انفرادی است، کاری است که در صحرای روان خود انجام میشود.
لا لوبا در تقاطع عقلانیت و اسطوره قرار دارد. او بین دنیاهاست. در درون روان، یونگ از این نقطه به عنوان ناخودآگاه جمعی یاد میکند که شبیه به محل تلاقی دو رودخانه است. در اینجا، جریان زندگی روزمره و وجود عادی با جریانهای الهامات، شهود و رؤیاها و از چشمه عمیق نمادها و حکمت همگرا میشود. یک زن میتواند به این مکان برسد و لا لوبا را از طریق اعمال عمیقا خلاقانه و معنوی ملاقات کند: مراقبه، آواز خواندن، طبل زدن، نقاشی، تنهایی عمدی و انتخابی.
چه ارتباط شما با زن وحشی قوی باشد و چه ضعیف، بدانید که لا لوبا در درون شما کار میکند. در آنجا، او از استخوانهای شما محافظت میکند، استخوانهای گرگ خود وحشی شما. در درون تو آهنگی است که گوشت و زندگی را به استخوان میآورد و روح وحشی را زنده میکند. درون تو و هر زن دیگری، یک گرگ است.
موجودات بد سایکیک میتوانند شهود یک زن را باز کنند.
در اعماق روان انسان تعداد زیادی موجودیت وجود دارد که نه همهی آنها به راحتی قابل کنترل هستند و نه همهی آنها اهداف خیرخواهانهای نسبت به ما دارند. با این حال، قبل از عجله برای بیرون راندن آنها، باید بیاندیشیم: چه میشود اگر حتی این موجودات نهچندان خوش طعم، نوری از خوبی در درون خود داشته باشند، یا شاید درسهای ارزشمندی برای ارایه داشته باشند؟ زن وحشی به جای اینکه به دنبال بیرون راندن این انرژیهای بدخواهانه باشد، مسیر یکپارچگی را در پیش میگیرد و یاد میگیرد که با آنها درگیر شود و در نتیجه از پتانسیل نهفتهی آنها استفاده کند.
بیایید در مورد یکی از ترسناکترین موجوداتی که در درون ما زندگی میکند، صحبت کنیم: شکارچی طبیعی، جنبه خلاف طبیعت روان (Contra natura). جنبهی خلاف طبیعت روان به معنای ضد طبیعت است، شکارچی نیرویی است که میخواهد ارتباط زن را با عمیقترین و وحشیترین جوهر خود قطع کند. یکی از این شکارچیان، موجود بد و کهن الگوی شرور افسانهای به نام ریش آبی است.
مقاله مرتبط: خلاصه کتاب ریش آبی اثر امیلی نوتوم
ریش آبی سه خواهر را جذب میکند و در نهایت جوانترین را به همسری میگیرد و او را به قلعهی باشکوه خود میبرد. قبل از عزیمت به یک سفر برای شکار، او اختیار خانه را به او میدهد، با یک استثنا: او میتواند هر دری را در خانه که دوست دارد باز کند، به جز یک در ممنوعه. با وجود هشدار او، کنجکاوی عروس را وادار میکند تا با تشویق خواهرانش قفل آن را باز کند. پشت آن در منظره وحشتناکی نهفته است: اتاقی پر از بقایای همسران قبلی ریش آبی، استخوانهایشان سیاهشده و جمجمههایی که در اهرام روی هم چیده شدهاند. در کمال وحشت، او به طور تصادفی کلید را در حوضچهای از خون میاندازد و آن را زرشکی رنگ میکند. پس از بازگشت و کشف کلید آلوده، ریش آبی متوجه تخلف او شده و سرنوشت او را تهدید میکند. با این حال، خواهران، با پیش بینی خشم او، برادران خود را برای دفاع از خود جمع میکنند. آنها با هم با شکارچی مقابله کرده و در نهایت بر او غلبه میکنند.
مقاله مرتبط: نظر استس در کتاب “زنانی که با گرگها میدوند” درباره ریش آبی
در این روایت، کوچکترین خواهر کهن الگوی زن ساده لوح را مجسم میکند، غرایز او هنوز به طور کامل بالغ نشده است. رویارویی او با شکارچی به عنوان یک آزمایش آغازین عمل میکند و حواس و شهود او را به سمت بیداری تکان میدهد. به همین ترتیب، ما باید به توصیههای «خواهران بزرگتر» خود توجه کنیم، صداهای درونی که به ما در برابر آسیبهای احتمالی هشدار میدهند، خواه ناشی از تمایلات اعتیاد آور، روابط ناسازگار یا مسیرها و نقشهاب ناموفق در زندگی باشد.
خواهر کوچکتر ساده لوح به خاطر لذتهای نفسانی وسوسه میشود که ازدواج کند: وعدهی خانهای بزرگ و لباسهای زیبا، طعم استقلال و آزادی. اما چیزی که پیدا میکند یک آزادی کاذب است، او میتواند به هر جایی به جز یک اتاق برود. کنجکاوی نیرویی است که او را به واقعیت بیدار میکند. و پرسشها کلیدهایی هستند که درهای نهفتهی روان ما را باز میکنند.
در اینجا شباهت پیچیده و تقارن تاریکی بین ریش آبی و لا لوبا وجود دارد: لا لوبا از استخوانهای روح زن محافظت میکند، در حالیکه ریش آبی روان یک زن را تا استخوانهایش میشکند. با این حال، برای همسر جوان بسیار مهم است که با تابلوی غم انگیز پر از استخوان روبرو شود. تنها زمانی که یک زن به بخشهایی از روانش که از بین رفته نگاه میکند، شاید غرایز یا طبیعتش، میتواند ببیند چه چیزی در خطر است و از نظر روانی دوباره خود را تثبیت کند.
در پایان داستان، زنی که زمانی ساده لوح بود، اکنون میتواند با برادرانش تماس بگیرد. در روان، برادران لزوماً نیازی به تجسم ویژگیهای مردانه (masculine) ندارند. آنها صرفاً نماد نیروهای داخلی هستند که یک زن میتواند به هنگام تصدیق تهدیدهایی که با آن مواجه است، جمع آوری کند. آنها مظهر واکنش شدید و غریزی او به شکارچی هستند. وقتی زنی از ساده لوحی خود بیرون میآید، قویتر و قدرتمندتر از قبل میشود. در واقع، در صورت نیاز، او میتواند خودش یک شکارچی باشد.

در سفر به سوی خرد، یاد بگیرید که چه چیزی را رها کنید و چه چیزی را حفظ کنید.
داستان اسلاویکِ واسالیسا (Vasalisa) با مادری در بستر مرگ آغاز میشود. او به دخترش واسالیسا یک عروسک هدیه میدهد. پس از مرگ مادرش، پدر واسالیسا دوباره ازدواج میکند و علیرغم تلاشهای جدی او برای جلب رضایت نامادری و خواهران ناتنیاش، آنها به هر حال با او بدرفتاری میکنند.
یک شب، آنها واسالیسا را به جنگل میفرستند تا از جادوگر معروف، بابا یاگا، آتش بیشتری طلب کند. واسالیسا با عروسک وفادارش که در جیبش گذاشته سفر خود را آغاز میکند. در هر چهارراه، او به دنبال راهنمایی از عروسکش است که مسیر او را با خرده سوخاری هدایت میکند و مطمئن میشود که در پیچهای صحیح حرکت میکند. هنگامی که او به کلبهی بابا یاگا میرسد، جادوگر پیشنهاد معامله میدهد، او به واسالیسا میگوید که اگر بتواند تودهای از خاک را از انبوهی از دانههای خشخاش جدا کند، آتش را به او خواهد داد.
مقاله مرتبط: افسانهی بابا یاگا
واسالیسا ناامید میشود، اما عروسکش این کار غیرممکن را برای او انجام میدهد. بابا یاگا که تحت تأثیر تدبیر غیرمنتظره واسالیسا قرار گرفته، از او در مورد منبع خرد و مهارتش سؤال می کند. واسالیسا پاسخ میدهد: به برکت مادرم. ذکر برکت در خانهاش، جادوگر را خشمگین میکند، بنابراین واسالیسا را با جمجمهای که چشمانش شعلهور است به خانه میفرستد. واسالیسا از جمجمه میترسد، اما وقتی جمجمه به او میگوید که او را دور نریزد، به دستورش توجه میکند. در پایان، جمجمه انتقام میگیرد و نامادری و خواهران ناتنی واسالیسا را به خاکستر تبدیل میکند.
این داستان در مورد هدیهی شهود است که از نسلی از زنان به نسل دیگر منتقل میشود. بابا یاگا مظهر کهن الگوی زن وحشی و دانا است و واسالیسا باید مراسم آغازین خود را بگذراند و تحت یک شروع دگرگون کننده قرار گیرد تا به قدرت شهود و غریزهی خود قدم بگذارد.
این شروع دگرگون کننده با مرگ نمادین شخصیت مادری بسیار خوب آشکار میشود. همانطور که زنان بالغ میشوند، مادر خوب روان در نهایت به مادر بسیار خوبی تبدیل میشود که بیش از حد محافظ است و مانع از توانایی ما برای رویارویی با چالشهای لازم برای رشد و تکامل شخصی میشود. بنابراین در مسیر باید به او اجازه داد که کاهش یافته یا از بین برود و فضایی برای رشد و کشف خود فراهم شود.
در مرحلهی بعد، واسالیسا باید با جنبههای تاریکتر روان خود روبرو شود، که توسط نیروهای بیرحم و متضاد که توسط خانواده ناتنیاش نمایندگی میشوند، تجسم یافته است. واسالیسا سعی میکند این سایهها را آرام کند. در داستان، او سخت تلاش میکند تا مادر و خواهران جدیدش را راضی کند، اما میآموزد که آنها با اطاعت آرام نمیشوند. در حقیقت، هر زنی این سایهها را در کمین روح خود دارد. نامادری نمایانگر جنبههای استثمارگر و طردکنندهی شخصیت است، که باید مستقیماً با اینها روبرو شد.
واسالیسا همچنین باید در تاریکی به کلبهی بابا یاگا برود. همانطور که او راه میرود، به شهود خود توجه میکند، که در اینجا نماد عروسک است. هر قدمی که بر میدارد، به راهنماییهای درونی خود گوش میدهد و شهود خود را با خرده نانها تغذیه میکند و قدرت آن را پرورش میدهد. پس از مواجهه با بابا یاگای مهیب، واسالیسا احساس ترس میکند، اما در مواجهه با قدرت مهیب جادوگر، پتانسیل قدرت مشابهی را در درون خود مییابد. این لحظهی محوری، آغاز رهایی او از نقش دوشیزهای سازگار و درمانده است.
قبل از اینکه واسالیسا ردای قدرتهای بابا یاگا را بپذیرد، مسئولیت نگهداری از محل زندگی جادوگر را بر عهده میگیرد. زمانی که او صرف تمیز کردن و مرتب کردن همه چیز میکند نشان دهندهی وظیفه ضروری توجه به فضای درونی شهود، غریزه و معنویت است. این فرآیند بر اهمیت پرورش شهود فرد تاکید میکند و توانایی آن را برای تشخیص بین بینشهای ارزشمند (که توسط دانههای خشخاش نشان داده میشود) و حواس پرتیهای بی اهمیت (که نمادی از کثیفی و آشغالهاست) تقویت میکند.
در نهایت، واسالیسا بار وحشتناک جمجمه را که نشان دهنده قدرت و بینش است، میپذیرد. همانطور که او آن را حمل میکند، متوجه میشود که جمجمه در واقع نه وحشتناک است و نه سنگین، بلکه یک چراغ راهنما است، با این قدرت که بخشهایی از زندگی او را که به او خدمت نمیکنند، پاک کرده و مسیر جدیدی را روشن میکند.
با زنان وحشی دیگر ارتباط برقرار کنید.
داستان جوجه اردک زشت یک داستان آشناست: در میان یک دسته جوجه اردک زرد کرکی، یکی از آنها متفاوت است و نظرها را جلب میکند. خواهر و برادرش این جوجه اردک زشت را اذیت میکنند. حتی مادرش هم در نهایت از او خسته میشود و به او میگوید که آرزو دارد او برود.
او میرود و هر جا میرود به خاطر زشتیاش مورد تمسخر قرار میگیرد. در زمستان، رودخانهای که او در آن پارو میزند، یخ میزند. یک کشاورز مهربان او را قبل از اینکه یخ بزند، نجات میدهد. با فرا رسیدن بهار، جوجه اردک گلهای از قوها را میبیند، قوهایی که قبلاً با اشتیاق از دور مشاهده کرده است. او که احساس میکند چیزی برای از دست دادن ندارد، به سمت آنها میرود.
قوها در کمال تعجب او را به عنوان یکی از خودشان در آغوش میگیرند. جوجه اردک وقتی به انعکاس خود در آب نگاه میکند، میبیند که کت کودکانهاش را کنار زده و به پرندهای سفید و زیبا تبدیل شده است. او تمام مدت یک قو بوده است.
در این داستان جوجه اردک زشت تبعیدی است. بسیاری از زنان وحشی احساس میکنند که آنها نیز در تبعید هستند. آنها از خانوادههایی میآیند که آنها را درک نمیکنند. آنها نمیتوانند دوستانی پیدا کنند که واقعاً از آنها حمایت کنند یا روابط عاشقانهای که آنها را کاملاً راضی کند.
مهم است که این داستان، در کودکی شروع میشود. در بسیاری از فرهنگها، از فرزندان دختر انتظار میرود که مطیع و سازگار باشند و با ارزشها و عقاید خانوادهشان همسو باشند. دختران جوانی که با این قالب جور در نمیآیند، اغلب احساس ناامیدی خانواده خود را احساس میکنند.
مادر اردک با یک درگیری روانی دست و پنجه نرم میکند که بین غرایز مادرانهی ذاتی خود برای پرورش فرزند طرد شدهاش و فشارهای اجتماعی که بر همنوایی و سازگاری تاکید دارند، دست و پنجه نرم میکند. در نهایت، میل او به همنوایی پیروز میشود و فرزندش را طرد میکند. مادر اردک نمادی از مادر درونی همهی ماست. برای این که این مادر درونی شجاعت به دست آورد تا رفاه فرزندش را بر انتظارات اجتماعی ترجیح دهد، خودش نیاز به مادری، تربیت و حمایت دارد.
تبعید یک مکان منزوی و تنهایی است، که با گیر افتادن جوجه اردک در رودخانهی یخ زده نشان داده شده است. بیحسی ناشی از منجمد شدن، به ظاهر مصون از احساسات، ممکن است بهعنوان وسیلهای برای حفظ خود یا توانمندسازی اشتباه تعبیر شود. اما اینطور نیست. در حقیقت، چنین سردی فقط برای خفه کردن شعلهی پر جنب و جوش و خلاقانهای است که در هستهی زن وحشی میسوزد.
برای رهایی از چنگال هولناک تبعید، توجه به درد دلخراش اشتیاق درونی حیاتی است. عمیقترین آرزوهای ما اغلب ذات و پتانسیل واقعی ما را آشکار میکنند، درست همانطور که اشتیاق جوجه اردک برای تعلق در میان قوهای زیبا نشان میدهد. جوجه اردک در آرزوی قو بودن، ناخواسته طبیعت و پتانسیل ذاتی خود را بازتاب میدهد. نه تنها جوجه اردک آرزو داشت که یک قو باشد، مادر قو نیز، که مظهر جوهر مادرِ واقعی و زن وحشی است، آرزوی فرزند گمشدهاش را داشت، که مظهر ارتباط عمیق و اشتیاق برای تمامیت است.
تبعید، همانطور که از این داستان میبینیم، یک بدبختی بزرگ نیست، بلکه یک موهبت بزرگ است. اگر خود را در این موقعیت یافتید، عزاداری نکنید که نتوانستهاید خود را با یک قالب مطابقت دهید. شاد باشید زیرا بخش اساسی روح خود را پناه دادهاید و آن را زنده نگه داشتهاید. و اگر هنوز منتظر هستید تا دسته قوهای خود را بیابید، امید خود را از دست ندهید، از طبیعت وحشی خود درس بیاموزید و با دانستن اینکه تولد دوباره و بهار همیشه در راه است، با قلب خود ادامه دهید.
خلاصه نهایی
زن وحشی که در افسانهها و داستانها وجود دارد در درون روان نیز وجود دارد. هنگامی که زنان با این کهن الگو ارتباط برقرار میکنند، میتوانند غریزه، قدرت و جامعه خود را بیدار کنند.
نکاتی که از این کتاب دریافت کردم
“زنانی که با گرگ ها میدوند” چندین پیام مهم را منتقل میکند که در سراسر کاوش روانشناسی و توانمندسازی زنانه طنین انداز میشود. در اینجا برخی از پیامهای کلیدی موجود در کتاب آمده است:
- بازیابی روح زن وحشی
این کتاب بر اهمیت ارتباط مجدد با جنبههای ذاتی و رام نشده روان زنانه تأکید دارد. زنان را تشویق میکند تا غرایز، شهود و خلاقیت خود را در آغوش بگیرند و به خود واقعی آنها اجازه ظهور و شکوفایی میدهد. - رهایی از شرایط اجتماعی
استس انتظارات اجتماعی و شرطی شدن فرهنگی را که اغلب ماهیت واقعی زنان را خفه میکند، به چالش میکشد. این کتاب زنان را تشویق میکند تا از باورهای محدودکننده و هنجارهای اجتماعی رهایی یابند و به آنها قدرت میدهد تا هویت خود را تعریف کنند و مسیرهای خود را بسازند. - در آغوش گرفتن چرخه زنانه
کتاب ماهیت چرخهای زندگی یک زن را برجسته میکند و به مراحل و فصول مختلفی که او تجربه میکند ارج مینهد. این کتاب زنان را تشویق میکند تا از خرد و پتانسیل تحول آفرین موجود در هر مرحله، از جمله تولد، رشد، از دست دادن و تجدید پذیری استفاده کنند. - شفا از زخم ها و تروما
استس به زخمها و آسیبهایی میپردازد که زنان ممکن است حمل کنند، چه شخصی و چه جمعی. این کتاب با تأکید بر اهمیت شفقت به خود، مراقبت از خود و ابراز وجود، راهنماییهایی در مورد شفا و بازیابی قدرت شخصی ارائه میدهد. - خلاقیت به عنوان راهی برای خودیابی
«زنانی که با گرگ ها میدوند» نقش خلاقیت را به عنوان وسیلهای برای خودیابی و توانمندسازی برجسته میکند. این کتاب زنان را تشویق میکند تا از بیان خلاقانه منحصربهفرد خود استفاده کنند و از آنها به عنوان وسیلهای برای رشد شخصی، شفا و ارتباط با زن وحشی درون خود استفاده کنند. - شهود و غریزه به عنوان راهنما
کتاب بر اهمیت شهود و غریزه در مسیریابی در چالشهای زندگی و انتخابهای معتبر تأکید میکند. زنان را تشویق میکند تا به راهنماییهای درونی خود اعتماد کنند و به غرایز خود به عنوان منابع قدرتمند خرد احترام بگذارند. - در آغوش گرفتن سایه
استس اهمیت پذیرش و ادغام جنبههای سایه روان را بررسی میکند. این کتاب زنان را تشویق میکند تا ترسها، آسیبپذیریها و احساسات تیرهتر خود را به رسمیت بشناسند و آنها را بپذیرند و آنها را بهعنوان بخشهای اساسی تمامیت خود بشناسند. - ارتباط با طبیعت و زنانگی الهی
“زنانی که با گرگ ها میدوند” اهمیت ارتباط مجدد با طبیعت و نیروهای اولیه جهان طبیعی را برجسته میکند. این کتاب زنان را تشویق میکند تا زنانگی الهی را در درون خود و در دنیای اطرافشان ارج نهند و حس عمیقی از ارتباط و احترام را تقویت کنند. - رهایی از طریق داستان سرایی
این کتاب بر قدرت داستان سرایی به عنوان ابزاری دگرگون کننده تاکید میکند. زنان را تشویق میکند تا داستانهای خود را به اشتراک بگذارند، به داستانهای دیگران گوش دهند و از خرد جمعی اسطورهها و داستانهای عامیانه قدرت و الهام بگیرند. - در آغوش گرفتن شادی، اشتیاق و اصالت
استس زنان را دعوت میکند تا شادی، اشتیاق و اصالت را به عنوان جنبههای ضروری یک زندگی کامل در آغوش بگیرند. این کتاب زنان را تشویق میکند که از علایق خود پیروی کنند، شادی را پرورش دهند و با خود واقعی خود زندگی کنند.
به طور کلی، “زنانی که با گرگ ها میدوند” طیفی از پیامهای توانمند را ارائه میدهد که زنان را به بازیابی قدرت، خرد و خلاقیت ذاتی خود دعوت میکند. این امر خودیابی، ابراز وجود و پذیرش هویت منحصر به فرد خود را به عنوان یک زن وحشی و توانمند تشویق میکند. این کتاب زنان را دعوت میکند که صادقانه زندگی کنند، غرایز خود را گرامی بدارند، و قدرت دگرگون کننده داستانها و تجربیات خود را در آغوش بگیرند.
دیدگاهتان را بنویسید