قدرت نیمه تاریک وجود
کارل گوستاو یونگ، روانپزشک و روانشناس سوئیسی، بنیانگذار روانشناسی تحلیلی است و با کاوش عمیق خود در مورد ناخودآگاه، انقلابی در این زمینه ایجاد کرده است. او از طریق رویارویی خود با ناخودآگاه، جنبه تاریک طبیعت انسان را بررسی کرد، در حالی که بسیاری آن را انکار میکنند و صرفاً بر جنبه روشن وجود انسان تمرکز دارند.
این یک واقعیت است که همه ما دورانهای تاریکی داریم. یونگ مینویسد: همانطور که به تدریج تحت تأثیر آزمایشات و مصائب زندگی قرار میگیریم، “زمان آن فرا رسیده است که بفهمیم ستایش نور و موعظه آن، اگر کسی نتواند آن را ببیند، بیهوده است. آموزش هنر دیدن به مردم بسیار ضروریتر است.”
امروزه به طور فزایندهای رایج است که فقط بخشها و نکات مهم زندگیمان را به نمایش بگذاریم. این یک جانبه بودن، یک دید مصنوعی از زندگی ایجاد میکند که در آن قسمت تاریک ما مدفون شده و در جامعه تابو محسوب میشود. در طول زمان، همانطور که افراد دیگر را با زندگی به ظاهر شگفت انگیزشان میبینیم، از خودمان خشمگینتر و ناامیدتر میشویم. ما رفتار خود را از نظر اجتماعی غیرقابل قبول میدانیم و سعی میکنیم احساسات خود را پنهان کنیم و با خود واقعی خود در تضاد باشیم. این شخصیت یک ماسک اجتماعی کاذب است که باعث میشود ما خود را برای دیگران دوست داشتنیتر جلوه دهیم. این اتفاق به ثبات ذهنی ما آسیب میرساند و در نهایت بر کل زندگی ما تأثیر منفی میگذارد. ما ناخودآگاه به دیگران اجازه میدهیم که زندگی ما را تعیین کنند و ما خودمان را از دست میدهیم.
غیرممکن است که به سمت خودشناسی پیشرفت کنیم، اگر خودمان را فردی متفاوت با آنچه واقعا هستیم، معرفی کنیم.
وقتی متوجه میشویم که در یک دروغ زندگی کردهایم، نقاب کاذب میشکند و با پوچی خود روبرو میشویم که ممکن است منجر به بحران وجودی شود. اصالت و خود واقعی با نگاهی کاملا صادقانه به زندگی، راه را به سوی خودسازی باز میکند. ما میتوانیم با تصدیق و تایید جنبه تاریک خود که اکثر مردم طاقت دیدن آن را ندارند، به سوی تمامیت روانی پیشرفت کنیم. ما نباید تاریکی خود را سرکوب کنیم بلکه باید با آن مقابله کنیم. هیچ کس کامل نیست و مسئولیت پذیرفتن این موضوع میتواند باعث آرامش دیگران شود و باعث شود که آنها نیز خود را تنها نبینند.
یونگ مینویسد هیچ نوری بدون سایه و هیچ کلیت روانی بدون نقص وجود ندارد. زندگی برای تکمیل خود نه به کمال، بلکه به تمامیت نیاز دارد. برای این کار به خار در گوشت نیاز است. رنج عیبهایی که بدون آن پیشرفت و صعودی نیست.
نقصها، ناامنیها، سرکوبها و خاطرات نادیده گرفته ما، مدتهاست که سایه و قسمت تاریک وجود ما را تغذیه میکنند و شکل میدهند.
سایه هر چیزی است که شما آن را درباره خود نمیخواهید و ما را در تمام زندگیمان به صورت تحت اللفظی و استعاری دنبال میکند. ما مدام تلاش میکنیم که آگاهانه آن را نادیده بگیریم، اما این سایهها همیشه بخشی از شخصیت ناخودآگاه ما خواهند بود و نمیتوانیم از آن اجتناب کنیم. جنگیدن با بخش سایه به معنی جنگیدن با خود است.
همه ما قادر به خیر و شر هستیم. این یک واقعیت است. اما نکته مهم این است که بدانیم چقدر میتوانیم خوب باشیم و چه جنایاتی را میتوانیم انجام دهیم و با دانستن این موضوع، انتخاب کنیم که شرارت نکنیم. اخلاقیات واقعی این است.
سایه معمولاً با یک دشمن یا موجود شیطانی اشتباه گرفته میشود، اما سایه در واقع مانند هر انسانی است که بر اساس موقعیت، گاهی مقاومت میکند یا گاهی عشق میورزد. سایه تنها زمانی خصمانه میشود که نادیده گرفته شود یا به اشتباه درک شود.
یک کابوس مکرر را تصور کنید که در آن سایهای شما را تعقیب میکند. اما زمانی که شما با چهره او روبرو میشوید و او را زیر سوال میبرید، ظاهری دوست داشتنی به خود میگیرد. احترام و پذیرش سایه ما یک نظم و انضباط معنوی عمیق است.
سایه یک فرد پرخاشگر حاوی لطافت و صمیمیت است در حالیکه سایه یک فرد خجالتی قاطع، مسئولیت پذیر و با اعتماد به نفس است!! بنابراین سایه نقش جبرانی دارد و نشان دهنده هر چیزی است که ما فاقد آن هستیم.
سایه حاوی طلای ناب است، به عنوان بینش روانشناختی که منتظر است تا در شخصیت ما ادغام شود. این طلای درونی تمام پتانسیل و خود ایده آل ماست که همه ما در زندگی به آن نگاه میکنیم و برای تبدیل شدن به آن تلاش میکنیم. به همین دلیل سایه همراه ما در سفر زندگی است.
هر کس سایهای را حمل میکند و این سایه هر چه کمتر در زندگی آگاهانه فرد تجسم یابد، سیاهتر و متراکمتر میشود.
گاهی ما در مورد توانایی کنترل خود صحبت میکنیم، اما خودکنترلی یک فضیلت نادر و قابل توجه است و با نادیده گرفتن بخش تاریک خود متفاوت است.
نتیجه نادیده گرفتن سایه، فرافکنی روانشناختی است که در آن ما ناخودآگاه افکار و احساسات غیرقابل قبول خود را به افراد دیگر نسبت میدهیم. فرافکنی همیشه آسانتر از پذیرش است. با اشاره به سمت افراد دیگر و مقصر دانستن آنها، ناراحتی و اضطراب خود را کاهش میدهیم و از پذیرفتن اشتباه خود اجتناب میکنیم. دنیای ما وجودی توهمی به خود میگیرد و آنچه میچرخد پیلهای است که در نهایت ما را کاملاً در بر خواهد گرفت. این همچنین میتواند بر روابطی که با دوستان یا عزیزانمان داریم، که اغلب آنها را بدیهی میدانیم، تأثیر منفی بگذارد. ما برای داشتههایمان ارزشی قائل نیستیم تا زمانی که آنها را از دست بدهیم و به محض آن، تمام دنیا ظاهری منفی به خود میگیرد و ما در افسردگی پر از غم، نفرت از خود و پشیمانی فرو میرویم.
فرافکنی همچنین میتواند به صورت جمعی ظاهر شود، زمانی که مردم فکر میکنند که دیگران اشتباه میکنند و باید با آنها مبارزه کرد. تمایل به دیدن سایه در یک فرد خاص یا گروهی از افراد، خطرناکترین جنبه روانی در دوران مدرن است. سایه جمعی در نهایت منجر به جنگ، هرج و مرج اقتصادی، اعتصابات، عدم تحمل نژادی و موارد دیگر میشود.
ترسناکترین قسمت این است که مردم کاملاً از غوطه ور شدن در آن بی خبرند.
ویژگیهای خوب ما تا زمانی که وجود سایه خود را تصدیق نکنیم، خفته باقی میمانند. تمام انرژی ما در سایه ما نهفته است و نادیده گرفتن آن باعث میشود احساس بی روحی، خستگی و تنبلی کنیم. درحالیکه رویارویی با سایهها انسان را پر از انرژی و استقامت میکند که میتوانیم از آن برای کارهای روزمره و شکوفایی خود استفاده کنیم.
برای رویارویی با سایهها میتوان از تکنیکی به نام سایه کاوی یا Shadow work استفاده کرد، تمرینی که شامل خودآگاهی، تماشای واکنشهای احساسی، صادق بودن و توجه به رویاهای خود است.
تناقض وجود انسان این است که برای تجربه نور و شادی واقعی، باید به تاریکی فرو رود. منبع واقعی نور آن چیزی است که در اعماق تاریکی میسوزد.
ما نباید برای درمان تاریکی خود تلاش کنیم زیرا این قسمت تاریک وجود ماست که در واقع ما را درمان میکند. ما باید توجه کنیم که معنی این تاریکی چیست، چه چیزی میخواهد به ما آموزش دهد و هدفش چیست.
هنگامی که بدانیم ققنوس درون ما از خاکستر برمیخیزد، دیگر از تاریکی نمیترسیم، زیرا تنها چیزی که بتواند خود را نابود کند واقعاً زنده است.
با تبدیل شدن به خود واقعی خود و ادغام جنبه تاریک خود، میتوانیم آگاهانه از سایه جمعی نیز آگاه شویم و طعمه آن نشویم. این به ما اجازه میدهد تا به طور مثبت بر دیگران تأثیر بگذاریم تا آنها نیر همین کار را انجام دهند.
یونگ راههایی برای کشف ناخودآگاه و دستیابی به درک بهتری از خود، جهان و افراد دیگر به ما ارائه میدهد. او به ما میگوید که اگر میخواهیم کامل باشیم، باید جنبه تاریک خود را بپذیریم. با انکار تاریکی، نیمی از خود را انکار میکنیم.
جایی که نور و تاریکی شروع به لمس یکدیگر میکنند، عمیقترین تجربهای است که میتوانیم در زندگی داشته باشیم. این اتحاد اضداد است که خود، کلیت شخصیت ما و هدف اصلی رشد روانی انسان را به وجود میآورد.
دیدگاهتان را بنویسید