دیکته نانوشته
برای بسیاری از ما، زندگی روتین، خالی، گیر کرده و بدون احساس زنده بودن است. اکثر ما کاری را انجام میدهیم که فکر میکنیم باید انجام دهیم، اما واقعاً آن شور و شوق زندگی را احساس نمیکنیم.
هنگامی که جوان هستیم، اغلب به هدایت درونی خود و قطب نما و ندای درونی خود توجه نمیکنیم و سعی میکنیم برای گرفتن تایید دیگران، ندای درونی خود را خاموش کنیم. اما این صدا هیچ گاه خاموش نمیشود و هر روز اگر خوب گوش کنید، صدای او را که شما را به سمت خود میخواند، میشنوید.
هر روز بامداد، درآید یکی پری
بیرون کشد مرا، که ز من جان کجا بری؟
با بزرگتر شدن، به خود میگوییم که چیزهایی که دیگران از ما میخواستند، درست است و انجام آنها ما را خوشحال میکند. اما این کار مانند خوردن دارویی است برای پنهان کردن دردی که میکشیم، درد دور شدن از جوهره زندگی که در ما گذاشته شده است. ما از این دارو برای گرفتن تایید، برای پر کردن تنهایی و پوچی و برای پر کردن خلأ درونی خود استفاده میکنیم، اما مانند هر داروی دیگری، با گذشت زمان، دیگر اثر آن را حس نمیکنیم.
کم کم احساس میکنیم که انگار زنده نیستیم، شروع به احساس آن پوچی میکنیم، احساس میکنیم که نمیدانیم چه چیزی را دوست داریم و چه میخواهیم، نمیدانیم به کدام سمت برویم، احساس میکنیم گم شدهایم.
اگر بخواهیم این جنبه از خود را انکار کنیم و از جهتی که قطب نمای درونی به ما نشان میدهد، پیروی نکنیم و سعی کنیم خود را برای مدت طولانی بیحس کنیم، روح ما بحران ایجاد میکند. این بحران برای بازگرداندن ما به مسیر درست طراحی شده است و گاهی این بحران ما را با مرگ روبرو میکند.
دلیل اینکه ممکن است ما با این بحران و حتی مرگ روبهرو شویم، این است که اگر به جای تعریف خودمان از معنای واقعی زندگی، بر اساس تایید دیگران زندگی میکنیم، به هر حال در یک مرگ بیدار هستیم. من ساعتهای بسیاری را بر بالین افرادی گذراندهام که به همین دلیل مبتلا به بیماری لاعلاج شدهاند.
شاید توجه کرده باشید که وقتی فردی به بیماری لاعلاجی مبتلا میشود، اولویتهای او نیز تغییر میکنند و تبدیل به چیزی میشوند که همیشه باید میبودند. مواجهه با مرگ شاید آخرین راه جهان هستی برای هوشیار کردن شما از صدای درونیتان باشد. بهتر نیست این تغییر در اولویتها را قبل از مواجهه با مرگ ایجاد کنید؟
بیایید با هم تمرینی را انجام دهیم. این تمرین قرار است به عنوان ابزاری برای برگرداندن زندگی به مسیر درست استفاده شود. از شما میخواهم که چشمانتان را ببندید و تصور کنید دیروز مردهاید. میخواهم تصور کنید که چگونه مردهاید. تمام شرایط مربوط به مرگ خود را تصور کنید. چه کسی آنجاست؟ تصور کنید که چگونه این خبر به مردمی که شما را دوست دارند، میرسد و واکنشهای آنها چیست؟
مدتی را صرف ساختن این تجربه خیالی کنید تا برای شما باورپذیر شود و وقتی آماده شدید، میخواهم سوالات زیر را از خود بپرسید. از شما میخواهم که بعد از هر سؤال، مکث کنید، به خودتان زمان بدهید تا در واقع از هستهی وجودتان به آن پاسخ دهید.
- بیشترین پشیمانی من از زندگیام به چه خاطر است؟
- بیشتر از همه میخواهم به چه کسی بگویم “دوستت دارم”؟
- من آرزو میکردم که قبل از مرگم چه چیزی را کامل کنم؟
- از چه چیزی بیشتر میترسیدم؟ و اگر از آن چیزها نمیترسیدم، زندگی من چگونه متفاوت میشد؟
- صرف نظر از اینکه در طول زندگی، اولویتهای من چه بوده است، به گذشته نگاه میکنم، اکنون ببینم که مهمترین چیز در زندگی من چیست؟
- آیا چیزی وجود داشت که من نگران آن بودم که در نهایت پس از مرگم اهمیتی نداشت؟
- آیا چیزی هست که لازم بود به کسی بگویم، اما نگفتم؟
- آیا زمانی در زندگی من بود که چیز دیگری را به جای عشق انتخاب کردم؟ آیا اگر فرصت داشتم، انتخاب دیگری میکردم؟
- از چه چیزی در زندگیام بیشتر خوشحالم؟ بهترین تصمیمی که گرفتم چه بود؟
- سه تا از بهترین خاطرههای زندگی من چه بودند و چرا آنها بهترین خاطراتم بودند؟
- در زندگی چه چیزی روح من را تغذیه کرد؟ چه کاری را دوست داشتم که به اندازه کافی آن را انجام ندادم؟ به چیزهایی فکر کنید که باعث میشوند احساس کنید سرشار از زندگی هستید. چرا آن چیز یا آن چیزها را مرکز زندگیام قرار ندادم؟
- اکنون میدانم که میتوانم هر جای زمین را انتخاب کنم. به کجا نقل مکان میکردم و زندگی میکردم؟
- مردم مرا برای چگونه به یاد خواهند آورد؟ چه میراثی را پشت سر میگذارم؟ به خاطر داشته باشید که حقیقت ممکن است همیشه مثبت نباشد.
- اگر میتوانستم انتخاب کنم، دوست داشتم چه میراثی از خود به جای بگذارم و به خاطر آن به یادگار باشم؟
- حالا که مردهام، به زندگیام نگاه میکنم، اگر میتوانستم یک فهرست از چیزهایی که میخواهم قبل از مرگ تجربه کنم یا انجام دهم بنویسم، در آن فهرست چه چیزهایی وجود داشت؟
- من به چه زندگی که دیگران داشتند غبطه میخوردم و به خودم اجازه نمیدادم آنطور زندگی کنم؟
- حالا که مردهام چه توصیهای به هر کسی که در حال زندگی است دارم؟
- معنای زندگی اکنون که مرده ام و به زندگی نگاه میکنم، چیست؟
- اگر فرصت زندگی دوباره به من داده میشد، چه کاری را متفاوت انجام میدادم؟
- اگر یک بار دیگر به زندگی من داده میشد، جرات انجام چه کاری را داشتم که قبلاً جرات انجام آن را نداشتم؟
تصور کنید به شما فرصت تازهای داده شده است و به پاسخهای خود فکر کنید. با انجام این تمرین، دقیقاً میدانید که قرار است در این دنیا چه کاری انجام دهید.
اولویتهای خود را به درستی تغییر دهید و همین امروز هم آنها را انجام دهید. دنیای شما از طریق شما و تصمیماتی که هر روز میگیرید، ساخته میشود. ممکن است فکر کنید که زمان زیادی دارید، اما حقیقت این است که شما نمیدانید تا چه زمانی زنده هستید.
سال دیگر را که میداند حساب؟
یا کجا رفت آن که با ما بود پار؟
حقیقت این است که ممکن است یک ساعت یا یک روز دیگر زنده نباشید. بنابراین زمانی برای تلف کردن ندارید. شما نمیتوانید یک دقیقه از زندگی خود را با فکر کردن یا گفتن یا انجام کاری که شایسته زندگی شما نیست، بگذرانید.
ممکن است فهرستی بسیار طولانی از کارهایی که فکر میکنید باید انجام دهید، داشته باشید. اما اگر مرده بودید، آیا همه این کارها واقعاً اهمیت داشتند. شما برای زندگی کردن به اینجا آمدهاید و این زندگی مال هیچکس جز شما نیست.
اگر ایمن بازی کنید و ریسک نکنید، تنها اتفاقی که میافتد، این است که با خیال راحت به مرگ میرسید.
ترسم کز این چمن نبری آستین گل
کز گلشنش تحمل خاری نمیکنی
در آستین جان تو صد نافه مدرج است
وان را فدای طره یاری نمیکنی
به یاد داشته باشید که “دیکته نانوشته غلط ندارد” و بزرگترین شکست ننوشتن داستان زندگی به دست خودتان است. اگر با ترس شکست خوردن از چیزی پرهیز میکنید، بدانید که شکست واقعی، زندگی نکردن و اشتباه نکردن است.
همه ما باید طوری زندگی کنیم که انگار سال آینده ممکن است هرگز نیاید و بنابراین سوالی که میخواهم شما را با آن ترک کنم این است: “اگر قرار بود فردا بمیری، با امروز چه میکردی؟”
دیدگاهتان را بنویسید