غم کهن به می سالخورده دفع کنید
حافظ، غزل شماره ۸۸
شنیدهام سخنی خوش که پیرِ کنعان گفت
فِراق یار نه آن میکند که بتوان گفت
پیر کنعان نمادی از همه انسانهاست که هر یک به فراخور احوالات خود، گمشدهای دارند، زمینی یا آسمانی. او میگوید رنج واندوهِ دور ماندن ازیار، چیزی نیست که بتوان بیان کرد.
حدیثِ هولِ قیامت که گفت واعظِ شهر
کنایتیست که از روزگارِ هجران گفت
داستانهایی که از شیخها میشنوید درباره ترس و وحشت روز قیامت، توصیف کوچکی از دردیست که به خاطر فراق ایجاد میشود.
نشانِ یارِ سفرکرده از کِه پُرسم باز
که هر چه گفت بَریدِ صبا پریشان گفت
باد صبا پیک عاشقان است.
فغان که آن مهِ نامهربانِ مِهرگُسِل
به تَرکِ صحبت یاران خود چه آسان گفت
افسوس که آن یار ماه سیما، رشته ی مهر و محبّت را گسسته و یاران و عاشقان خود را ترک کرد.
من و مقامِ رضا بعد از این و شُکرِ رقیب
که دل به دردِ تو خو کرد و ترکِ درمان گفت
بعد از این دورهی طولانی هجران، من به مقام رضا رسیدهام، شُکر او میگویم و باهمین درد عشق که بخشی ازوجودم شده، میسازم.
غمِ کهن به میِ سالخورده دفع کنید
که تخم خوشدلی این است پیرِ دهقان گفت
دهقان سالخورده که همان دهقان ازل و خداست، توصیه میکند که غم واندوه فقط با شراب الهی و می کهن برطرف میشود. به عقیده من می سالخورده و شراب الهی به معنی همان گوهر و کششیست که پروردگار در دل هر کس به زیبایی قرار داده است، خواستههای درونی آنهاست و در هر فرد با دیگری تفاوت دارد.
گره به باد مزن گر چه بر مراد رود
که این سخن به مَثَل مور با سلیمان گفت
در داستانهای قرآنی آمده است که مورچه با سلیمان گفت و شنود داشته و به او پندها آموخته است! دربخشی ازاین داستان مورچه به سلیمان میگوید که خدا به توچه چیزی عطا کرده است؟ سلیمان پاسخ میدهد: خداوند باد را مَرکب من ساخته است. مورگفت ای سلیمان می دانی که این چه معنی دارد؟ یعنی که توبربادسوارمیشوی وبربادتکیه میکنی! بادچیزیست که درآید و نپاید و برود. یعنی همه قدرت تو برهیچ است!
هیچوقت برباد تکیه مکن اگرچه شاید موقتاً به سمتی که تو نیازداری بوزد. بر چیزهایی که قدرت واقعی ندارند و لحظهای دیگر ممکن است نباشند یا بر آنسوی دیگر بوَزند تکیه مکن.
به مهلتی که سپهرت دهد ز راه مرو
تو را که گفت که این زال تَرک دَستان گفت؟
روزگار اگر مُهلت چندروزهای به دستت داده مغرور مباش و از راه راستی و درستی منحرف مشو. چه کسی به تو اطمینان داده که روزگار حیله گری را کنارگذاشته و گزندی به تو نخواهد رسید؟
مزن ز چون و چرا دم که بندهٔ مُقبِل
قبول کرد به جان هر سخن که جانان گفت
وقتی نصیحتی از خدا به تو میرسد، از چرایی و چیستی آن سخن مگو.
که گفت حافظ از اندیشهٔ تو آمد باز؟
من این نگفتهام آن کس که گفت بُهتان گفت
ای محبوب ، اگرسخن چینان به دروغ به تو گفتند که حافظ ازعشق تو رویگردان شده، بشنو و باور.
دیدگاهتان را بنویسید