خلاصه کتاب دوباره شروع کن
عناوین
Toggleدرباره کتاب
- عنوان اصلی: Begin Again: James Baldwin’s America and Its Urgent Lessons for Our Own
- نویسنده: ادی گلود
- سال انتشار: ۲۰۲۰
- ژانر: زندگینامه، غیرداستانی، تاریخی، نژاد و عدالت اجتماعی
- امتیاز کتاب: ۴.۳۹ از ۵ (بر اساس وبسایت goodreads.com)
درباره نویسنده
ادی گلود جونیور یک آکادمیک و مفسر برجستهی آمریکایی است که به دلیل کارش در زمینهی مطالعات آفریقایی آمریکایی، مذهب و نظریهی سیاسی شناخته شده است. او در حال حاضر به عنوان استاد برجستهی دانشگاه جیمز اس. مک دانل در مطالعات آفریقایی آمریکایی در دانشگاه پرینستون خدمت میکند. گلود به دلیل تحلیلهای دقیقش از نژاد، دموکراسی و عدالت اجتماعی در آمریکا، که اغلب تلاقیهای نژاد، مذهب و سیاست را در شکلدهی هویت و آیندهی ملت بررسی میکند، مورد تحسین قرار میگیرد.
گلود به عنوان یک روشنفکر عمومی، اغلب در برنامههای خبری ظاهر میشود و به بحثهای ملی در مورد روابط نژادی، به ویژه در زمینهی سیاست و فرهنگ معاصر آمریکا کمک میکند. او همچنین نویسندهای ماهر است و چندین کتاب از جمله «دموکراسی در سیاه: چگونه نژاد هنوز روح آمریکایی را برده خود کرده است»، بررسی انتقادی از وضعیت روابط نژادی در ایالات متحده و چالشهای پیش روی ملت در دستیابی به دموکراسی واقعی و برابری کار گلود نشان دهنده تعهد عمیق به رویارویی با حقایق ناراحت کننده در مورد تاریخ آمریکا و حمایت از جامعهای عادلانهتر است.
خلاصه کتاب
کتاب «دوباره شروع کن» نگاهی به آثار بینظیر نویسنده جیمز بالدوین (James Baldwin) دارد، که دههها را صرف کالبدشکافی مشکل اساسی نژادپرستی آمریکا کرد. ایدههای او ممکن است بینشهایی را برای امروز ما فراهم کند، بنابراین این کتاب به دنبال پاسخ به این سؤال است: «بالدوین در مورد موضوعاتی مانند ترامپیسم (Trumpism) یا شعار مشهور زندگی سیاهپوستان مهم است (Black Lives Matter) چه توصیهای دارد؟»
مقدمه: نگاهی به امور جاری از دریچه میراث جیمز بالدوین بیندازید.
ایالات متحده آمریکا در واقع دو بار تأسیس شد. اولین بار در سال ۱۷۷۶ بود، زمانی که «برابری» یکی از اصول بنیادین کشور شد. اما این برابری چگونه ممکن بود، اگر ملت بردگی را مجاز میدانست؟
دومین تأسیس پس از جنگ داخلی، در دوره ای به نام بازسازی (Reconstruction) صورت گرفت. در این زمان، آمریکا میتوانست دورویی و دوگانگی خود را حول آن اصل بنیادینِ برابری حل کند. اما همه چیز اینطور پیش نرفت. در عوض، جنوب قوانین نژادپرستانه جیم کرو (Jim Crow) را وضع کرد که بر اعتقاد به برتری سفیدپوستان تاکید کرد.
در دهه ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ فرصت دیگری برای اصلاح این اشتباهات به وجود آمد. یک جنبش حقوق مدنی و آزادی خواهی سیاهپوستان موفق شد به قوانین جیم کرو پایان دهد، اما نتوانست مشکلات موجود در قلب آمریکا را برطرف کند. در این برهه از تاریخ آمریکاست که جیمز بالدوین، نویسنده و مقالهنویس، با نوشتن آثاری شاعرانه و وحیانی که به قلب آنچه او «مشکل سفید» آمریکا میخواند، مشهور شد.
در این خلاصه یاد خواهید گرفت:
- آنچه بالدوین از طریق دوران کودکی و رشد دشوار خود در مورد نژادپرستی آموخت.
- چگونه فرار از آمریکا به بالدوین اجازه داد تا همه چیز را واضحتر ببیند. و
- چرا نباید ترامپ را مقصر مشکلات آمریکا بدانیم.
جیمز بالدوین به بررسی یک دروغ مخرب و بزرگ آمریکایی متعهد بود.
کسانی هستند که از دیدن آمریکا به عنوان چیزی کمتر از یک بزرگی خاص خودداری میکنند و تعصب زیادی به این موضوع دارند. آنها به شما خواهند گفت که اصول بنیادی دموکراسی و برابری در آمریکا زنده و پایدار هستند. آنها خواهند گفت که تاریخ نژادپرستی کشور مربوط به گذشته است و همه شانسی برابر برای زندگی در رویای آمریکایی (American dream) خود دارند.
اما همه اینها بخشی از دروغی است که از ابتدا در قلب آمریکا بوده است. این دروغ مجموعهای از ایدههای نادرست است که به تقویت ایده برتری سفیدپوستان کمک میکند و نشان میدهد که سیاهپوستان آمریکایی کمتر باهوش، جاهطلب، کمتر زیبا یا با اهمیت کمتری دارند. این دروغ این تصور سمی را مطرح میکند که زندگی سفیدپوستان از دیگران مهمتر است. نویسنده به ایده اصلی این دروغ، ارزش بیشتر زندگی سفیدپوستان، به عنوان شکاف ارزشی اشاره میکند.
پیام کلیدی در اینجا این است: جیمز بالدوین متعهد به بررسی یک دروغ مخرب و بزرگ آمریکایی بود.
دروغ و شکاف ارزشی، نسلها است که ایالات متحده را از هم میپاشد. در آن زمان، ملت فرصتهای متعددی برای اعتراف به این مشکل داشته است، اما تاکنون سرسختانه از این کار خودداری کرده است. در عوض، شکاف ارزشی آنقدر فراگیر شده است، آنقدر عمیقاً در آمریکا ریشه دوانده است که میتواند در سطح ناخودآگاه به درون افراد نفوذ کند. تأثیر سمی این دروغ بر سیاهپوستان آمریکایی میتواند منجر به تروما و نفرت از خود شود، چیزی که جیمز بالدوین عمیقاً از آن آگاه بود.
ناپدری بالدوین تحت تأثیر این دروغ قرار گرفت. او پر از نفرت بود. او از سفیدپوستان متنفر بود، با این وجود در حالی مرد که دروغهایی که سفیدپوستان در مورد او گفته بودند را باور کرده بود. بالدوین در مقالهی خود در سال ۱۹۵۵ با عنوان “من و خانه من” یا “Me and My House” بیان میکند که بزرگ شدن با یک ناپدری بدسرپرست چگونه بود و چگونه نفرتی که ناپدریاش را پر کرده بود، او را تهدید میکرد.
سرانجام بالدوین بیهودگی این نفرت را فهمید. او تشخیص داد که افرادی مانند ناپدریاش توسط این نفرت زندانی شدهاند. بالدوین معتقد بود راه خروج از این زندان عشق است. با درک این موضوع که همه ما انسانهایی با خواستههای یکسان هستیم، میتوانیم یکدیگر را دوست داشته باشیم و قبل از اینکه اوضاع بدتر شود، به این دروغ پایان دهیم.
همانطور که در بخشهای پیش رو خواهیم دید، بالدوین به این ایده باز میگردد که عشق راه حل است. این عقیده گاهی اوقات او را در تضاد با سایر جنبشهای قدرت سیاهپوستان قرار میداد، اما برای بالدوین، عشق یکی از قدرتمندترین ابزار برای از بین بردن این دروغ بود.
جیمز بالدوین وظیفه خود میدانست تا به عنوان شاهدی بر تجربهی سیاهپوستان آمریکایی خدمت کند.
جیمز بالدوین به عنوان یک رمان نویس و مقاله نویس به تدریج شهرت بین المللی به دست آورد. تا سال ۱۹۵۷، او دو رمان اول خود را نوشته بود: «با کوه در میان بگذار یا Go Tell It on the Mountain» که بسیار مورد استقبال قرار گرفت و بر اساس دوران کودکی خودش در هارلم بود، و «اتاق جیووانی یا Giovanni’s Room»، که در آن زمان به دلیل توصیف صریح آن از یک رابطه همجنس گرا بحث برانگیز بود. او همچنین مجموعهای از مقالات مورد تحسین منتقدان را با عنوان «یادداشتهای یک پسر بومی یا Notes of a Native Son» منتشر کرده بود.
در طول دهه ۱۹۵۰، بالدوین در پاریس زندگی میکرد. در آنجا، او از آمریکا و دروغ مخربی که میتوانست گذراندن یک روز را به یک چالش برایش تبدیل کند، فاصله داشت. پاریس محیطی را برای او فراهم کرده بود که کار را برایش آسانتر میکرد، اما در سال ۱۹۵۷، چیزی او را به ایالات متحده بازگرداند. در واقع، او به جایی کشیده میشد که قبلاً هرگز نرفته بود: جنوب آمریکا.
پیام کلیدی در اینجا این است: جیمز بالدوین وظیفه خود میدانست تا به عنوان شاهدی بر تجربهی سیاهپوستان آمریکایی خدمت کند.
بالدوین در اولین سفر خود به جنوب، دید که این دروغ چقدر در آمریکا طنین انداز شده است. جنوب در حال برداشتن اولین گامهای خود برای پایان دادن به این تفکیک نژادی بود، و بالدوین دید که چگونه دروغ و نفرت هر دو به سیاه پوستان جنوبی آسیب وارد کرده و بسیاری از سفیدپوستان را از درون خالی کرده است.
برای مثال، وقتی بالدوین به فرودگاه مونتگومری آلاباما رسید، نگاه نفرت انگیزی را که از سه مرد سفیدپوست دریافت کرد را به یاد آورد. او بیان کرد که قبلاً هرگز “چنین فقر روحی بدخواهانه و متمرکزی” را ندیده بود.
سفر به جنوب اساساً یک ماموریت برای مقالهای بود که در پارتیزان ریویو (Partisan Review) با عنوان «هیچ کس نام من را نمیداند یا Nobody Knows My Name» منتشر شد. اما این مأموریت به عنوان یک بیداری قدرتمند برای بالدوین عمل کرد. زیرا در این سفر بود که بالدوین رسالت درونی خود را درک کرد: که تنها یک نویسنده نباشد، بلکه یک شاهد نیز باشد. این به معنای نوشتن نه فقط برای خودش، بلکه از طرف دیگران بود و به این ترتیب او صدای دیگر سیاهپوستان شد. او میخواست مجرایی برای تجربیات سیاهپوستان آمریکایی باشد، صدایی برای به بیصداها و افشاکننده آن دروغ بزرگ. او به منکران و ناباوران نشان میداد که واقعاً در آمریکا چه میگذرد و چرا به شدت به تغییر نیاز است.
بالدوین در سفر خود با دوروتی کانتز (Dorothy Counts)، دختر مدرسهای که مجبور بود در راه رفتن به کلاس، آزارهای لفظی و بی احترامیهای مختلفی را تحمل کند، به عنوان یکی از اولین دانش آموزان سیاهپوستی که در دبیرستان هری هاردینگ در شارلوت، کارولینای شمالی بود، ملاقات کرد. بالدوین با نثر متفکرانه و ظریف خود و بینش دقیق خود در مورد شرایط انسانی، داستان آنچه را که در جنوب دیده بود و افرادی مانند دوروتی کانتس را تعریف کرد. او به عنوان شاهد خدمت کرد و جهان شروع به دیدن دروغ و تلفات آن کرد.
در دهه ۱۹۶۰، زمانی که صحبت از رهبری قدرت سیاه به میان می آمد، بالدوین بین دنیاها بود.
پس از پایان قوانین جیم کرو در جنوب، جنبش حقوق مدنی به طور جدی آغاز شد. این امید وجود داشت که حرکت کافی برای ایجاد تغییرات پایدار در دهه ۱۹۶۰ ایجاد شود – نه فقط پایان دادن به تفکیک نژادی در جنوب، بلکه پایان دادن به دروغ بزرگ.
در سال ۱۹۶۱، بالدوین مقالهای به نام «جادهی خطرناک قبل از مارتین لوترکینگ یا The Dangerous Road Before Martin Luther King» نوشت. این مقاله پرسشی را مطرح کرد که بسیاری از افراد با آن مواجه بودند: چه نوع رهبری برای ایجاد تغییر پایدار لازم است؟ آیا فراخوان لوترکینگ برای عشق و اعتراض بدون خشونت به اندازه کافی خوب بود؟ خود بالدوین چندان مطمئن نبود.
پیام کلیدی در اینجا این است: در دهه 1960، بالدوین زمانی که صحبت از رهبری قدرت سیاه به میان می آمد، بین دنیاها بود.
می خواهید ادامه خلاصه کتاب دوباره شروع کن را مطالعه کنید؟
با فعال سازی عضویت ویژه، به خلاصه کامل این کتاب و 100 ها کتاب دیگر دسترسی داشته باشید.
ارتقاء عضویت
دیدگاهتان را بنویسید