کمدی الهی دانته، دوزخ، فرود ۱، جنگل تاریک و وهم آلود
خلاصهای از فرود اول دوزخ: جنگل تاریک و وهم آلود
دانته در سی و پنج سالگی و میانۀ راه هفتاد سالگی، خود را چنان در مییابد که از راه حقیقت و مسیر درست به جنگلی تاریک و وهم آلود (دنیا پرستی) منحرف گشته است. خیلی زود متوجه می شود که گم شده؛ سرش را بالا میگیرد به دور دست مینگرد و اولین روشنایی طلوع خورشید، نشانهی اشراق الهی را میبیند که شانهی تپهای (کوه لذت) را روشن کرده است.
فصل عید قیام است، زمان رستاخیز و خورشید در اعتدال یک زایش دوباره. این نشانههای سرور و شادمانی وجود دانته را از امید سرشار میسازد و او سعی میکند تا از کوه لذت صعود کند.
ناگهان متوجه میشود که راهش با سه درندۀ وحشی بسته شده است: پلنگ بدخو و فریبکار، شیر وحشی و جاه طلب، و ماده گرگ هرزه.
این درندگان و بخصوص ماده گرگ او را عقب میرانند؛ به طرف قلب آن تاریکی وهم آلود. اما ناگهان همزمان با محو شدن آنها تصویری در برابرش ظاهر میشود. آن شبح ویرژیل بود؛ نشانهی خرد بشری.
ویرژیل میگوید که برای هدایت دانته فرستاده شده است؛ و چون برای گذر از آن درندگان راهی نیست، باید با آن مرد، راهی سختتر و طولانیتر را سپری کند. نخست باید از میان دوزخ (اعتراف به گناه) بگذرند، و سپس از دل برزخ (ترک گناه) عبور کنند و فقط آن هنگام شاید به اوج لذت رسیده، به نور خداوندی نایل آید.
ویرژیل، رهبری و راهنمایی دانته را پیشنهاد میدهد و دانته ،نیز آن خردِ بشری را پذیرفته، همراهش میشود.
در صعودِ نهایی باید راهنمای دیگری، بئاتریس (نشانه عشق الهی)، جانشین ویرژیل شود، زیرا آن خرد بشری، آنجا به آخرین حد خرد میرسد.
دانته با شادمانی خود را تسلیم راهنمایی ویرژیل کرده و هر دو سفر را آغاز میکنند.
دیدگاهتان را بنویسید