اسب و مرد ماشین فروش
بسیاری از مردم با عزت نفس خیلی پایینی روی سطح زمین قدم میزنند. هسته اصلی این عزت نفس ضعیف، احساس بی ارزشی است. وقتی برای چیزی ارزش قائل میشویم که آن را برای خود مفید، مهم و سودمند میدانیم. درک این نکته میتواند کل زندگی یک فرد را تغییر دهد که: ارزش کاملاً بر اساس نیاز است. به این جمله فکر کنید.
همه ما از کودکی وارد جامعهای ناآگاه و خواب شدهایم. در چنین جامعهای، ارزشهای اجتماعی و فرهنگی جمعی خاصی وجود دارد و وقتی چیزی ارزش باشد، معمولاً خلاف آن بی ارزش و محکوم است. مثلاً ایثار ممکن است یک ارزش اجتماعی باشد که در این صورت خودخواهی محکوم است. برنده شدن ممکن است یک ارزش اجتماعی باشد و بنابراین توجه به منافع دیگران محکوم و بی ارزش است. ما یکی را خوب و دیگری را بد میدانیم.
برای حفظ نظم اجتماعی، والدین کودکان را با آموزش رفتاری که برای جامعهای که در آن زندگی میکنیم قابل قبول است، اجتماعی میکنند و زمانی که کودکان رفتاری از خود نشان میدهند که با ارزشهای اجتماعی و فرهنگی آنها در تضاد است، آنها را تنبیه میکنند.
با این شرایط، اگر هر کدام از ما بخواهیم که نیازهایمان را برآورده کنیم، در جامعه زنده بمانیم و فرصتی برای احساس چیزهایی مانند عشق، تعلق، مشارکت و امنیت داشته باشیم، فقط یک گزینه داریم: باید ارزشهای جامعهای که در آن متولد شدهایم را بپذیریم. عدم تایید و تنبیه شدن ما در نتیجه عدم پایبندی به ارزشهای اجتماعی، به قدری دردناک است که در آینده به هر قیمتی از آنها اجتناب خواهیم کرد.
در این حالت، هر کدام از ما سعی میکنیم که ارزشهای اجتماعی که در آن زندگی میکنیم را، قبول و به آنها به عنوان ارزش نگاه کنیم.
مشکل از اینجا شروع میشود که هر یک از این ارزشها با حقیقت یا موجودیت منحصربهفرد ما مخالف باشند. برای مثال، کودکی که ذاتا به مسایل علمی علاقه دارد، اگر در خانوادهای به دنیا بیاید که فقط برای هنر ارزش قائل هستند، مجبور به پدیرفتن هنر بهعنوان یک ارزش و در نتیجه معیار برای خود است. این معیاری است که باعث شکست او به طور مداوم در زندگی میشود چراکه هدیهای که او با آن به دنیا آمده، چیز دیگری است. بنابراین، احساس اعتماد به نفس او را در طول زمان کمتر و کمتر میشود.
ارزشها بر اساس نیازها تعیین میشوند. برای مثال اگر لازم باشد به موقع سر کار برویم، برای یک بزرگراه کارآمد و بدون ترافیک ارزش قائل هستیم و از دست کسی که سر راه ما قرار بگیرد، عصبانی خواهیم شد. اگر لازم باشد که ایمنی داشته باشیم، برای هر کسی که مطمئن شود جاده مکانی امن برای رانندگی است، ارزش قائل هستیم. اگر نیاز داشته باشیم که سلامت همسرمان تضمین شود، برای هر کاری که برای سلامتی او مفید است، ارزش قائل میشویم و هر کاری را که میتواند به او آسیب بزند، بیارزش میدانیم. اگر نیاز به کنترل امنیت عمومی داشته باشیم، برای افرادی که قوانین را رعایت میکنند، ارزش قائل میشویم. اگر من یک مجری خبری باشیم که به یک داستان خوب نیاز دارد، برای داستان یک قهرمان ارزش قائل هستیم.
باورها، قوانین و ارزشها در پاسخ به نیازها شکل میگیرند. اینها پایه و اساس استانداردهای زندگی ما میشوند. به باورها، قوانین و ارزشهای جامعه خود دقت کنید و ببینید که هر یک از آنها در پاسخ به کدام نیاز والدین، فرهنگ یا جامعه شما ایجاد شدهاند. شما در واقع ارزشها، اعتقادات و قوانین آنها را پذیرفتهاید تا بتوانید مورد علاقه آنها باشید و پذیرفته شوید. چیزهایی که به شما یاد دادهاند، تبدیل به “باید”های زندگی شما شدهاند و چون خیلی درونی هستند، به احتمال زیاد هیچ وقت آنها را زیر سوال نبردهاید. توجه داشته باشید که باورها، ارزشها و قوانین نیز تغییر میکنند اما زمانی که نیازها تغییر کنند.
وقتی صحبت از مفهوم خودارزشی میشود، اولین کاری که باید با انجام دهیم، دور انداختن این کلمه و این نوع تفکر است. “ارزش” یک مفهوم کاملاً انتزاعی است. شما نمیتوانید به طور عینی ارزش چیزی را تعیین کنید. ارزش هیچ مبنایی در واقعیت ندارد، زیرا کاملاً ذهنی است. معیارهای ایجاد شده برای تعیین ارزش یک فرد کاملاً به جامعهای که در آن متولد شده است، بستگی دارد. برای مثال زیبایی در جامعه نابینایان، ارزشی ندارد.
توجه داشته باشید که شاید دلیل اینکه شما احساس میکنید هیچ ارزشی ندارید، این باشد که ویژگیهای واقعی شما که با آنها وارد این دنیا شدهاید، برای افرادی که خانواده یا فرهنگ یا جامعه شما را تشکیل میدهند، با ارزش تلقی نمیشوند.
به عنوان مثال، ممکن است شما با استعدادهای هنری به دنیا آمده اما در خانوادهای باشید که دستاوردهای علمی را بیش از هر چیز دیگری ارزشمند میدانند. در این شرایط هدایای شما توسط خانواده شناخته نشده و با ارزش تلقی نمیشوند. بنابراین پیامی که ذهن شما دریافت میکند این است که شما ارزشمند نیستید. با این حال، اگر در خانواده ای هنرمند به دنیا میآمدید، هدیه شما فوراً ارزشمند شناخته میشد و بنابراین، احساس میکردید که ارزشمند هستید.
واقعیت غم انگیز این است که ممکن است شما در جامعه، فرهنگ یا خانوادهای به دنیا بیایید که با شما ناسازگار است، زیرا ارزش ذاتی شما با نیازهای خاص و در نتیجه ارزشهای آنها همخوانی ندارد.
در اینجا میخواهم داستانی در مورد اسبی برای شما تعریف کنم که احساس بسیار بدی نسبت به خودش دارد. این اسب با یک فروشنده ماشین زندگی میکند. فروشنده عاشق ماشین است، او عاشق پول درآوردن زیاد است و همینطور عاشق سرعت. بنابراین به وسیلهای نیاز دارد که بتواند بیش از صد مایل در ساعت را طی کند. اسب ساعتها او را تماشا میکند که ماشینها را عاشقانه تمیز میکند. اسب میشنود که او در مورد قدرت موتورهای ماشین صحبت می ند و متوجه میشود که برای برابری با یکی از آن ماشینها، ۱۴۰ اسب بخار لازم است و او تنها یک اسب است!! او میشنود که مرد میتواند ماشین را به چه قیمتی بفروشد و متوجه میشود که ارزش او بسیار کمتر از ماشینهاست. اسب قبول میکند که ارزشی ندارد. اما آیا این واقعا درست است؟ یک روز، اسب را با یک تریلی به مزرعه میبرند. او فکر میکند که دلال ماشین بالاخره از شر او خلاص شده چون ارزشی ندارد. وقتی از تریلی خارج میشود، مردی را میبیند که با لبخندی بزرگ در آنجا ایستاده و از دیدن او هیجان زده شده است. مرد جدید ساعتها صرف تمیز کردن و شانه کردن موهای او میکند. او میشنود که مرد جدید در مورد اینکه چقدر او کامل است، لاف میزند. مرد جدید به اسبی نیاز دارد که بتواند با او بر روی یک سری پرشها اوج بگیرد، کاری که یک ماشین هرگز نمیتواند انجام دهد.
همیشه برای هرچیزی در دنیا، فردی و جامعهای وجود دارد که ارزش قائل شود. فقط نیاز است که در مکان مناسب با فرد مناسبی باشید که نیازهایی را که شما برای برآورده کردن آنها طراحی شدهاید، تشخیص دهد.
بسیاری از ما در خانوادههایی بزرگ شدهایم و هنوز هم ممکن است در جوامع یا فرهنگهایی زندگی کنیم که با داستان این اسب که با یک فروشنده ماشین زندگی میکند، تفاوتی ندارند. اما به همان اندازه که ارزش اسب به رفتار فروشنده با او بی ارتباط است، ارزش شما نیز به رفتار خانواده و جامعه با شما بی ارتباط است.
از شما میخواهم که به این سوالات فکر کنید:
- والدینتان به چه چیزهایی نیاز دارند و چرا؟
- آیا آنها برای استعدادها، گرایشها، طبیعت و علایق ذاتی شما ارزش قائل هستند؟ اگر نه، چه چیزهایی برای آنها ارزشمند است؟
- چه نیازهایی باعث میشود که والدینتان برای این موارد ارزش قائل شوند؟
- آیا شما مطابق با آن نیازها هستید یا نه؟
به عنوان مثال، بیایید تصور کنیم که مادرتان برای صداقت ارزشی قائل نیست و برای آداب معاشرت بالا و ادب ارزش قائل است. دلیل آن این است که او نیاز دارد که مردم او را به عنوان یک مادر خوب ببینند. چه زمانی مردم او را مادری خوب میبینند؟ پاسخ: وقتی که فرزندش رفتار خوبی داشته باشد. وجود فردی که حقیقت را می گوید، برای بسیاری از مردم و در بسیاری از محافل اجتماعی بسیار ارزشمند است. اما این با نیاز مادر شما برای حفظ ظاهری که به عنوان یک مادر خوب دیده میشود، ناسازگار است. اساساً باید بدانید که ارزشگذاری یا بی ارزش دانستن توسط والدین و جامعه به هیچ وجه مربوط به شما نمیشود، بلکه مربوط به نیازهای خود آنهاست.
پول برای اکثر مردم ارزش زیادی دارد. اما در زمان جنگ، زمانی که نیازها تغییر میکند، ناگهان پول میتواند یک شبه بی ارزش شود و امنیت تبدیل به اولویت شود.
ارزش کاملاً ذهنی، متغیر، اغلب غیرمنطقی و وابسته به شرایط است. به همین دلیل، تعیین ارزش واقعی هر انسانی، غیرممکن است. به زبان دیگر، به جای اینکه بگوییم ارزش ذاتاً وجود ندارد، میتوانیم بگوییم که همه چیز به صورت ذاتی ارزشمند است، اما این ارزش در موقعیتهای خاص یا برای افراد خاصی ممکن است مهم نباشد.
همه ما باید سعی کنی بپذیریم که تلاش برای وادار کردن دیگران به تغییر نیازهایشان بیهوده و بی فایده است. یک استراتژی بسیار بهتر این است که کسی و یا جامعهای را پیدا کنید که نیازی دارد که با شما سازگار است.
سعی کنید به این سوال فکر کنید: اگر ارزش کاملاً بر اساس نیاز است، چه کسی به من نیاز دارد؟
دیدگاهتان را بنویسید