خلاصه و نقد کتاب مغازه خودکشی
عناوین
Toggleدرباره کتاب
- عنوان اصلی: The Suicide Shop
- نویسنده: ژان تولی
- سال انتشار: ۲۰۰۶
- ژانر: داستانی، طنز سیاه، رمان، فانتزی
- زبان: فرانسوی
- امتیاز کتاب: ۳.۴۷ از ۵ (بر اساس وبسایت goodreads.com)
درباره نویسنده
ژان تولی (Jean Teulé) نویسندهی فرانسوی است که به خاطر سبک نوشتاری کمدی منحصر به فرد و اغلب تاریک خود شناخته شده است. تولی که در ۲۶ فوریه ۱۹۵۳ در سن لوی فرانسه به دنیا آمد، کار خود را به عنوان یک هنرمند و تصویرگر کتابهای مصور، قبل از تغییر مسیرش به نوشتن رمان، آغاز کرد. او به دلیل توانایی خود در ترکیب وقایع تاریخی، مضامین ترسناک و عناصر طنز در آثارش به رسمیت شناخته شده است.
نوشتههای تولی اغلب موضوعات غیرمتعارف و بحثبرانگیز را بررسی میکند و هنجارها و انتظارات اجتماعی را به چالش میکشد. داستانهای او به جنبههای تاریکتر طبیعت انسان میپردازند و در عین حال آنها را با طنز و شوخ طبعی همراه میکنند. آثار او معمولاً بینشهای قابل تأملی در مورد شرایط انسانی و پیچیدگی احساسات ارائه میدهند.
تولی با سبک داستان سرایی متمایز خود جایگاه منحصر به فردی را در ادبیات فرانسه ایجاد کرده است و خوانندگان را با روایتهای نامتعارف و طنز سیاهش، مجذوب خود میکند.
خلاصه کتاب مغازه خودکشی
«مغازه خودکشی» در شهری غمانگیز اتفاق میافتد که در آن خانواده تواچ یک مؤسسه منحصربهفرد را اداره میکنند: مغازهای که به فروش محصولات و خدماتی اختصاص دارد که به افراد در پایان دادن به زندگیشان کمک میکند. پدر خانواده، میشیما تواچ، با همسرش لوکریس و سه فرزندشان، مریلین، وینسنت و آلن، مغازه را اداره میکند.
خانواده تواچ در تجارت وحشتناک خود پیشرفت میکنند و برای طیف گستردهای از مشتریانی که به دنبال پایان دادن به رنج خود هستند، وسایل خودکشی ارائه میدهند. این فروشگاه مجموعهای از اقلام از جمله طناب، سم، اشیاء تیز و حتی کتابچهی راهنمای روشهای مختلف خودکشی را ارائه میدهد.
اعضای خانواده با تخصص و بیاحساسی، در نقش خود عالی هستند و اطمینان حاصل میکنند که مشتریان آنها همه چیزهایی را که برای پایان دادن به زندگیشان نیاز دارند، در دسترس داشته باشند.
با این حال، تحولی در داستان با تولد آلن، جوانترین عضو خانواده، به وجود میآید. برخلاف دیگر اعضای خانواده که همگی غمگین و بدبین هستند، آلن فردی شاداب، خوشبین و پرانرژی است و شادمانی غیرقابل توضیحی دارد که با هدف مغازه در تضاد است. او نمیتواند زیبایی را در دنیا نبیند و به ارزش زندگی اعتقادی تزلزل ناپذیر دارد. این تضاد عمیق و فاحش با هدف مغازه و روحیهی خانوادهاش، آنها را ناراحت میکند و به طور غیرمستقیم، اساس کار آنها را به هم میریزد.
همانطور که آلن با مشتریان مغازه تعامل میکند، گرما و مثبت بودنش، زندگی آنها را تحت تاثیر قرار میدهد. او به داستانهای آنها گوش میدهد، کلمات محبت آمیز و دلگرمکنندهای ارائه میدهد و کارهای محبت آمیز غیرمنتظره ای را برایشان انجام میدهد. از طریق این تعاملات، مشتریان بارقهای جدید از امید و احیای اشتیاق به زندگی را تجربه میکنند.
نفوذ و تاثیر مثبت آلن به تدریج در سراسر شهر گسترش مییابد و منجر به تغییر قابل توجهی در جو عمومی شهر میشود. مردم شروع به زیر سوال بردن ناامیدی و تاریکی موجود در زندگی خود میکنند و به تاثیر نور و خوشبینی آلن پی میبرند. در نتیجه، فروشگاه خودکشی که زمانی شلوغ و پررونق بود، با افول و کاهش تقاضا مواجه میشود، زیرا افراد بیشتری الهام میگیرند که زندگی را به جای مرگ انتخاب کنند.
دگرگونی و تغییرات عمیق خانوادهی تواچ و مشتریان آنها قلب داستان را تشکیل میدهد. از آنجایی که دیدگاه منحصربهفرد آلن، باورها و ماهیت وجودشان را به چالش میکشد، آنها مجبور میشوند با ترسهایشان مقابله کنند، انتخابهای خود را دوباره ارزیابی کنند و لذت و معنای زندگی را دوباره کشف کنند.
«مغازه خودکشی» کاوشی طنزآمیز، عمیق و تکان دهنده در مورد انعطاف پذیری انسان، قدرت امید و ارزش پذیرش چالشهای زندگی است. این رمان با نگاهی غیرمتعارف و تفکر برانگیز به مسائل وجودی میپردازد و در نهایت خوانندگان را به تفکر عمیق درباره زیبایی و شکنندگی وجود انسان وامیدارد.
نقد و بررسی کتاب
در نقد و بررسی این اثر، توجه به نامهای شخصیتها و ژانر داستان مورد بررسی قرار میگیرد.
نامهای شخصیتها
نامهای شخصیتهای خانواده تواچ به وضوح اشاره به افراد مشهور تاریخی دارند:
- میشیما تواچ، نامی است که یادآور یوکیو میشیما (Yukio Mishima)، نویسنده و شاعر ژاپنی است که در سال ۱۹۷۰ به روش سنتی هاراگیری خودکشی کرد و سه بار نامزد جایزه نوبل ادبیات شد.
- وینسنت تواچ، نامی مشابه به ونسان ون گوگ (Vincent van Gogh)، نقاش مشهور هلندی است که در سال ۱۸۹۰ به زندگی خود پایان داد.
- مریلین تواچ، نامی است که تداعیگر مرلین مونرو (Marilyn Monroe)، بازیگر معروف آمریکایی است که در سال ۱۹۶۲ بر اثر مصرف بیش از حد داروهای آرامبخش و مسکن درگذشت.
- آلن تواچ، نامی است که به آلن تورینگ (Alan Turing)، ریاضیدان و رمزنگار انگلیسی اشاره دارد که در سال ۱۹۵۴ به زندگی خود پایان داد.
ژانر کمدی سیاه
ژانر کمدی سیاه، که اولین بار توسط آندره برتون (André Breton)، نویسنده و نظریهپرداز سوررئالیست فرانسوی معرفی شد، به بررسی جنبههای تاریک زندگی با لحن طنزآمیز میپردازد. برتون در آثارش جاناتان سویفت (Jonathan Swift) را یکی از پیشگامان این سبک معرفی کرد. سویفت در سال ۱۷۲۹ با لحن طنزآمیز و انتقادی، به دولت ایرلند پیشنهاد داد که کودکان فقیر را برای استفاده غذایی طبقه مرفه خریداری کند.
کمدی سیاه با پرداختن به مسائل جدی و تاریک زندگی، بهویژه مرگ، با زبان طنزآلود، به نقد و تحلیل عمیقتری از جامعه و انسانها میپردازد و «مغازه خودکشی» نیز این ویژگیها را به خوبی داراست.
تحلیل کتاب
در نقد منتشر شده در روزنامه ایران، به تأثیرگذاری کتاب در حمایت از زندگی و نقد روانشناسیهای سطحی پرداخته شده است. در طول داستان، شاهد تغییر جو فروشگاه و تأثیر مثبت آن بر مشتریان هستیم. کتاب با نقد راهحلهای سریع و ناپایدار برای مشکلات روانشناختی، به واقعیت افسردگی و چالشهای آن میپردازد.
عنوان «مغازه خودکشی» نیز با استفاده از واژه «مغازه»، که در فرهنگ ما به معنی محل خرید و فروش است، توجه مخاطبان را جلب میکند و به طور نمادین نشان میدهد که حتی مرگ و خودکشی هم در این فروشگاه به کالایی تبدیل شده است.
ژان تولی با نگاهی شبیه به فلسفهی خیام، در این داستان به بررسی مفهوم زندگی و مرگ پرداخته و توانسته است با ترکیب طنز و تفکر عمیق، خوانندگان را جذب کند و به تفکر درباره ارزشهای زندگی و امید وادارد.
در قسمتهایی از کتاب میخوانیم
وقتی به اتاقخوابش برگشت، زنش به بالشت تکیه داده بود و مجله میخواند. زن پرسید «کی بود؟»
«نمیدونم. یه بیچارهای که تفنگش گلوله نداشت. چیزی رو که دنبالش بود از توی جعبهی مهمات پیدا کردم و بهش دادم. دیگه میتونه مغزش رو بترکونه. داری چی میخونی؟»
«آمار پارساله: هر چهل دقیقه یک خودکشی، صد و پنجاه هزار اقدام به خودکشی که فقط دوازده هزارتاش به مرگ منجر میشه. باورنکردنیه.»
«آره همینطوره. چهقدر آدم هست که میخوان راحت بشن و موفق نمیشن… خوشبختانه ما واسهی این کار اینجاییم. چراغ رو خاموش کن عزیزم.» (کتاب مغازه خودکشی – صفحه ۱۵)
خانم تواچ همچنان پای صندوق ایستاده بود و نمیتوانست چشم از کالسکهی بچه بردارد. کالسکه تکان میخورد و جیرجیرِ صدایش با طنین خندهی بچه میآمیخت. آقا و خانم تواچ مات و متحیر به یکدیگر نگاه کردند. «لعنتی…» (کتاب مغازه خودکشی – صفحه ۹)
«آلن! آخه چندبار باید بهت بگم؟ وقتی مشتریهامون از مغازه خرید میکنن، بهشون نمیگیم بهزودی میبینمت. ما باهاشون وداع میکنیم. چون دیگه هیچوقت برنمیگردن. آخه کِی این رو توی کلهت فرو میکنی؟» لوکریس تواچ با عصبانیت کاغذی را پشت خود در دستان گره کردهاش پنهان کرده بود که با تکانهای عصبیِ او میلرزید. بچهی کوچکش روبهروی او ایستاده بود و بشاش و مهربان نگاهش می کرد. خانم تواچ خم شد و با لحن سرزنشآمیز محکمتری گفت «و یه چیز دیگه؛ این جیکجیک کردنت رو تموم کن. وقتی یکی میآد این جا نباید بهش بگی – ادای آلن را درمیآورد – «صبح به خیر.» تو باید با لحنِ یه بابامُرده بهشون بگی «چه روزِ گندی مادام.» یا مثلا بگی «امیدوارم اون دنیا جای بهتری براتون باشه، موسیو.» خواهش میکنم لطفا این لبخندِ مسخره رو هم از رو صورتت بردار. میخوای این یه لقمه نون رو ازمون بگیری؟ آخه این چه رفتاریه که وقتی یکی رو میبینی چشمهات رو میچرخونی و دستهات رو میبری پشت گوشت و تکونشون میدی؟ فکر کردی مشتریها میآن این جا لبخندِ ابلهانهی تو رو ببینند؟ واقعا میری روی مُخم. مجبورمون می کنی پوزه بند بهت ببندیم. (کتاب مغازه خودکشی – صفحه ۱۰)
ما خودکشی رو تضمین میکنیم. اگه نمُردید، پولتون رو پس میدیم. حالا بفرمایید، از این خرید پشیمون نمیشید. ورزشکاری مثل شما! فقط یه نفس عمیق بکشید و برید سمت هدفتون. در ضمن همونطور که همیشه میگم، «شما فقط یکبار میمیرید، پس کاری کنید که اون لحظه فراموشنشدنی باشه.» (کتاب مغازه خودکشی – صفحه ۲۰)
ما همیشه با محصولات طبیعی و حیاتوحش مشکل داشتیم. از قورباغههای طلایی بگیر تا افعی و عنکبوت سیاه! میدنید چیه؟ مشکل اینه که مردم بهقدری تنهان که حتا وقتی این موجودات زهردار رو هم به اونها میفروشیم، باز جذبشون میشن. عجیب اینکه این موجودات هم همون حس رو دارند و نیششون نمیزنند. (کتاب مغازه خودکشی – صفحه ۳۲)
زندگی همینه که هست. اگه سخت بگیری، اونم بهت سخت میگذرونه. این ماییم که بهش ارزش میدیم. با همهی کمبودهایی که این دنیا داره، زیباییهای خودش رو هم داره. نباید از زندگی زیاد انتظار داشته باشیم. نمیشه باهاش جنگید! بهتر اینه که نیمهی پر لیوان رو ببینیم. (کتاب مغازه خودکشی – صفحه ۸۴)
در اثر ترکیدن لامپ مهتابی، گاز تندی در هوا پیچید که باعث سوزش چشم مشتریانی شد که در صف بوسه مرگ منتظر بودند. شمشیر سپوکو از روی دیوار با نوک، محکم به زمین خورد و روی پله افتاد. طنابهای دار که انعکاس نور شمشیر بر آنها میتابید، با گرههای ازهم باز شده، به زیر پای مشتریان وحشتزده افتادند. کاری از دست میشیما بر نمیآمد. شیشهی آبنبات روی پیشخوان به زمین افتاد و خورد خاکشیر شد. تیغههای ریشتراش پخش و پلا شدند. نقاشیهای کوچک سیب تورینگ طوری میافتادند که انگار زیر درخت سیبی ایستادی که کسی شاخههایش را تکان میدهد. کشوهای صندوق خود به خود باز شدند و اسکناسهایی که از بخش محصولات تازه به دست آمده بودند، به چشم خوردند و یک مشت آدم شرور، جیبهایشان را پر از پول کردند.
میشیما با دیدن صحنهی دزدی، فریاد زد: “همگی بیرون، الان هوا تاریک میشه، مردن باشه واسه یه وقت دیگه. شمارههاتونو نگه دارید و فردا که اوضاع رو به راه شد برگردید! توام همینطور نگهبان جوان… زود باش. برو بیرون! این تفنگ تک تیرو بگیر که دوباره فردا برنگردی و بحث عشق و عاشقی راه بندازی.”
“بوم بوم دوبس دوبس! ما دنیا رو میسازیم….”
مشتریان با ناامیدی از مغازه خارج شدند، صدای بلند موسیقی “بوم بوم دوبس دوبس…” و مهتابیهای چشمکزن شبیه دیسکو کورت کابین شده بود.
مادرش فریاد زد. “آلن، میشه صدای اون بیصاحابو کم کنی؟” اما آلن از بین صدای سرود و پایکوبی دویست سرباز ارتش سرخ، چیزی نمیشنید.
میشیما دستور داده بود در اتاق خوابش بسته بماند. موقع اخبار، تلویزیون سه بعدی را روشن کرد. یکی از دکمه های کنترل را فشار داد. بلافاصله مجری زن در اتاق ظاهر شد. ابتدا کمرنگ و به تدریج واضح و واضح تر شد. «شب به خیر. تیتر اخبار.» چیزی جز چرندیات حال خراب کن نگفت. حداقل یک نفر بود که میشیما را ناامید نکرده بود. آن زن موجودی حقیقی به نظر می رسید. دست به سینه روی صندلی نشسته بود؛ انگار واقعا توی اتاق حضور داشت. از هر سمت که به او نگاه می کردی، محضرش آشکار بود. میشیما می توانست بوی عطرش را در فضای اتاق حس کند؛ به نظرش کمی تند می زد. با کنترل تلویزیون تندی عطر را کم کرد.
خانم تواچ غصه خورد و گفت: «کاش ما هم می تونستیم همین ها رو به این بچه مون یاد بدیم. همه چی رو چپکی می بینه. باورتون می شه؟ من که نمی دونم چی بگم. باور کنید همون طور که اون دو تا رو بزرگ کردیم، این رو هم بار آوردیم. این هم باید افسرده می شد، ولی همیشه نیمه ی پر لیوان رو می بینه. دیدش مثبته.»
وقتی مغازه از مشتری خالی شد و سکوت شب، بار دیگر فرارسید، خانم تواچ به اتاق آلن رفت. روی صندلی نشست و خوابیدن پسرش را تماشا کرد. دستانش را روی سرش به هم وصل کرده بود، آرنجهای مثلثی روی شانهها و ترتیب دستهای لوکریس در هوا، به چشمی گنده روی بدن شبیه بود. مردمک سر خانم تواچ، رو به یکی از شانهها خم شده به پایین، به طرف صورت آلن، چرخیده بود، چهرۀ ظریفی که توسط هالهای احاطه شده بود و هر بخش آن از شادی زندگی دم میزد.
آیا روزی این مخترع دلیر دنیای جدید، غل و زنجیر میشود و خودش را در دریا غرق میکند؟ بینی کوچک و سربالایش، رایحۀ زندگی را نفس میکشید و خواب بهشت درخشان را میدید. او مانند یک پناهگاه امن، وسط دشتی از ملالت و خستگی بود. گردنش در گودی بالشت فرو رفته بود و با دیدن رؤیا لبانش را کمی تکان میداد. پلکهای پر مژهاش که به لطافت ماه بودند، بسته بودند و هر یک از اعضای او امیدی را نوید میداد که برای این دوره و زمانه بسیار نابهنگام بود.
پسرک که روزها رؤیای ذهن آدمها را میساخت، حالا صاف و زلال و معصوم به خواب رفته بود و خوشحالیاش را به اطراف پخش میکرد. او مانند افق زیبایی، همه را به سرزمینهای ناشناخته سوق میداد. پاهایش زیر پتو، انگار آمادۀ شرکت در یک مسابقۀ پرماجرا بود. بوی اتاقش… عطرهای کمی هستند که به اندازۀ رایحۀ کودکی با نشاط، خوشبو باشند. در خواب طرحهای معجزه آسایش را میریخت. آه، ذهن یک کودک همان جایی است که افسانهها خلق میشوند!
امشب ماه کمی بیشتر در رؤیایش میماند. خانم تواچ میایستد و موهای طلایی آلن را نوازش میکند. پسر چشمانش را باز میکند و به مادر لبخند میزند. سپس میچرخد و به خواب میرود. زندگی، در کنار او، همچون نواختن ویولن بود.
دیدگاهتان را بنویسید