خلاصه کتاب هوش هیجانی اثر دنیل گلمن
عناوین
Toggleدرباره کتاب
- عنوان اصلی: Emotional Intelligence: Why It Can Matter More Than IQ
- نویسنده: دانیل گولمن
- سال انتشار: ۱۹۹۵
- ژانر: روانشناسی، خودیاری
- امتیاز کتاب: ۴.۰۵ از ۵ (بر اساس وبسایت goodreads.com)
کتاب “هوش هیجانی” به بررسی ماهیت هوش هیجانی و تأثیر گسترده آن بر جنبههای مختلف زندگی میپردازد. با ارائه راههایی که هوش هیجانی در طول زمان شکل میگیرد و توضیح اینکه چگونه میتوان آن را بهبود بخشید، این کتاب به عنوان یک گزینه جایگزین برای رویکردهای بیش از حد شناختی به ذهن انسان که قبلاً در حوزه روانشناسی رایج بود، مطرح میشود.
درباره نویسنده
دانیل گولمن یک روانشناس و نویسنده است. در طول حرفه طولانیاش، جوایز متعددی از جمله جایزه دستاورد عمر از انجمن روانشناسی آمریکا را دریافت کرده است. او دو بار نیز برای دریافت جایزه پولیتزر نامزد شده است.
نوشتههای متعدد او موضوعات گستردهای را شامل میشود، از مدیتیشن تا بومشناسی. تمرکز اصلی او در نوشتارهایش، درهمتنیدگی و ارتباطات احساس، عملکرد و رهبری است.
مقدمه
برخی از افراد بر این باورند که احساسات تنها در موقعیتهای عاشقانه یا در اوج یک درگیری فیزیکی نقش دارند. با این حال، واقعیت این است که احساسات در همه جا وجود دارند. آنها تصمیمات ما را شکل میدهند، به ما در درک جهان کمک میکنند و در هر تعامل با دیگران، نقش حیاتی دارند.
این کتاب به تفصیل توضیح میدهد که احساسات چه تأثیری بر زندگی روزمره شما دارند. نشان میدهد که چگونه احساسات میتوانند به شما کمک کنند، اما همچنین چگونه میتوانند شما را به بیراهه ببرند. همچنین به نقش هوش هیجانی در این زمینه میپردازد که به ما اجازه میدهد از احساسات برای ایجاد نتایج مثبت استفاده کنیم و از موقعیتهایی که میتوانند به ما آسیب برسانند، اجتناب کنیم. توضیح میدهد که چگونه هوش هیجانی امکان ایجاد تعادل در تعامل بین مغز هیجانی و مغز منطقی را فراهم میکند.
این کتاب همچنین نشان میدهد که چگونه میتوان این ظرفیت را به دست آورد و گسترش داد. در نهایت، به سوالات جالبی پاسخ میدهد: هوش هیجانی چگونه در افراد توسعه مییابد و چرا این ظرفیت برای جامعه بهعنوان یک کل اینقدر مهم است؟
احساسات مهم هستند. آنها به ما کمک میکنند تا چیزهای جدیدی یاد بگیریم، دیگران را درک کنیم و ما را به اقدام وا میدارند.
آیا احساسات ما ما را عقب نگه میدارند؟
آیا بهتر نیست اگر احساسات ما حذف شوند و ما موجودات منطقی و بیاحساس شویم؟ در واقع، احساسات برای ما حیاتی هستند زیرا مزایایی را فراهم میکنند که به ما کمک میکند زندگی رضایتبخشی داشته باشیم. یکی از این مزایا نحوه کمک احساسات به ما در یادگیری از خاطراتمان است. زمانی که مغز ما تجربیات را ذخیره میکند، فقط حقایق را جمعآوری نمیکند. بلکه احساسات ما را نیز ثبت میکند و این احساسات به ما در یادگیری از تجربیاتمان کمک میکنند. به عنوان مثال، اگر پسری کوچک یک اجاق داغ را لمس کند، درد شدیدی را تجربه خواهد کرد.
فکر کردن به لمس یک اجاق دیگر در آینده، به یادآوری آن درد سوزان همراه خواهد بود. بنابراین، امیدواریم که احساسات او او را از انجام دوباره این کار بازدارند.
یک ارزش دیگر احساسات این است که به ما کمک میکنند تا احساسات دیگران را تفسیر کنیم، که میتواند به پیشبینی اقدامات آنها کمک کند. به عنوان مثال، تصور کنید با یک مرد عصبانی روبرو هستید. از زبان بدن او، شاید مشتهای گره کردهاش یا صدای بلندش، میتوانید حالت عاطفی او را تشخیص دهید. با دانستن این موضوع، میتوانید اقدامات آیندهاش را پیشبینی کنید. مثلاً او ممکن است آماده باشد که به کسی حمله کند.
آخرین مزیتی که احساسات به ما میدهند، انگیزه برای اقدام است. ما به آنها نیاز داریم تا به سرعت به یک موقعیت واکنش نشان دهیم. مرد عصبانی را در مثال قبلی در نظر بگیرید.
اگر احساس کنیم که او ممکن است به یک انفجار خشونتآمیز نزدیک باشد، احساسات ما به ما احساس تهدید یا حتی خشم میدهند و بنابراین ما را آماده میکنند تا سریعاً واکنش نشان دهیم اگر به نظر برسد که او در حال حمله است.
افرادی که ظرفیت احساسات خود را از دست دادهاند، این انگیزه برای اقدام را نیز از دست میدهند. به عنوان مثال، در قرن گذشته، بسیاری از بیماران روانی تحت عمل جراحی مغزی به نام لوبوتومی قرار گرفتند که دو ناحیه از مغز را که برای پردازش احساسات حیاتی هستند، جدا میکرد. نتیجه این جراحی این بود که بیماران ابتکار عمل و انگیزه برای اقدام را از دست دادند و همچنین بخش زیادی از ظرفیت عاطفی خود را نیز از دست دادند.
گاهی احساسات ما میتوانند قضاوتمان را مختل کرده یا باعث شوند که به صورت غیرمنطقی عمل کنیم.
احساسات ابزارهای مهمی برای درک و تعامل با محیط اطراف ما هستند. با این حال، آنها نیز دارای نقصهایی هستند و ممکن است ما را به اشتباه بیندازند. یکی از این اشتباهات زمانی رخ میدهد که بیش از حد احساسی شویم. برای اینکه بتوانیم قضاوتهای درست داشته باشیم، باید به وضوح فکر کنیم. مثل یک شعبدهباز، ذهن ما فقط میتواند تعداد محدودی چیز را به طور همزمان مدیریت کند. و وقتی در حالت احساسی شدیدی هستیم، ذهن ما با افکار نگرانکننده و تصاویر ناراحتکننده بمباران میشود. در نتیجه، جایی برای فکر منطقی باقی نمیماند و قضاوت ما مخدوش میشود. به عنوان مثال، وقتی ترسیدهاید، ممکن است بیش از حد به موقعیتها واکنش نشان دهید و فکر کنید که آنها خطرناکتر از آنچه واقعاً هستند، میباشند. این همان دلیلی است که وقتی ترسیدهاید، ممکن است یک ملحفه روی طناب رخت را با یک روح اشتباه بگیرید.
اشتباه دیگری که توسط احساسات ما رخ میدهد این است که بدون فرصت کافی برای قضاوت صحیح، ناگهان عمل میکنیم. زمانی که اطلاعات وارد مغز ما میشود، بخشی از آن ناحیهای که مسئول فکر منطقی است (نئوکورتکس) را دور زده و مستقیماً وارد مغز احساسی میشود. اگر مغز احساسی این اطلاعات را بهعنوان تهدیدی برای ما درک کند، میتواند بدون مشورت با مغز فکری ما، باعث شود که ناگهان واکنش نشان دهیم. به همین دلیل است که وقتی در یک جنگل تاریک هستید و از گوشه چشمتان یک شکل عجیب میبینید، ممکن است از جا بپرید.
آخرین راهی که احساسات ما میتوانند ما را به عملکرد غیرمنطقی وادار کنند، زمانی است که توسط واکنشهای احساسی منسوخشده تحت تأثیر قرار میگیریم. ذهن احساسی ما به موقعیتهای حال حاضر بر اساس تجربیات گذشته واکنش نشان میدهد، حتی وقتی که شرایط تغییر کرده است. به عنوان مثال، پسری که در مدرسه بهصورت فیزیکی مورد آزار قرار گرفته است، ممکن است بزرگ شود و به یک مرد قوی تبدیل شود، اما همچنان از قلدر قدیمیاش احساس تهدید کند. بنابراین، اگرچه احساسات مهم هستند، اما میتوانند کنترل ذهن ما را به دست گیرند و تفکر منطقی را مختل کنند. از این رو، ما نیاز به چیزی داریم که به ما کمک کند آنها را بهطور مؤثر مدیریت کنیم.
هوش هیجانی به شما این امکان را میدهد که احساسات خود را مدیریت کرده و از آنها برای رسیدن به اهداف خود استفاده کنید.
پس چگونه میتوانید از قدرت احساسات خود بهره ببرید بدون اینکه تحت تأثیر آنها قرار بگیرید؟ شما به هوش هیجانی (EI) نیاز دارید، زیرا این قابلیت به شما اجازه میدهد احساسات خود را شناسایی و مدیریت کنید بدون اینکه تحت کنترل آنها باشید.
اولین جنبه هوش هیجانی این است که بتوانید احساسات خود را شناسایی کرده و آنها را نامگذاری کنید. این گام برای مدیریت احساسات بسیار حیاتی است. مطالعات نشان میدهند که افرادی که قادر به شناسایی احساسات خود نیستند، بیشتر به فورانهای خشونتآمیز دچار میشوند. وقتی توانستید احساسات خود را بشناسید، باید آگاه شوید که چه چیزی باعث بروز آنها میشود. اغلب، احساسات شما در یک موقعیت بستگی به نحوه تفکرتان در مورد آن دارد.
به عنوان مثال، اگر دوستی از کنار شما در خیابان بگذرد و شما را نادیده بگیرد، ممکن است فوراً فکر کنید که او عمداً شما را نادیده گرفته است. این ممکن است شما را ناراحت یا حتی عصبانی کند. اما اگر کمی مکث کنید و به این فکر کنید که چرا او شما را نادیده گرفته، شاید دلایلی دیگر پیدا کنید که شما را کمتر ناراحت کند. ممکن است دوست شما، برای مثال، در فکر غرق بوده و متوجه شما نشده باشد.
زمانی که شروع به شناسایی و مدیریت احساسات خود کردید، هوش هیجانی میتواند به شما کمک کند تا بر دستیابی به اهداف خاص تمرکز کنید. برای مثال، تصور کنید که باید مقالهای برای دانشگاه بنویسید. موضوع مقاله را چندان دوست ندارید و ترجیح میدهید به یک جشنواره فیلم بروید. هوش هیجانی میتواند به شما کمک کند تا این احساسات مختلف را مدیریت کنید. اگرچه موضوع مقاله شما را خسته میکند، میتوانید تلاش کنید تا آن را از زاویه دیگری ببینید. شاید یک جنبه از موضوع وجود داشته باشد که برایتان جالب باشد. همچنین با دانستن اینکه جشنواره فیلم چه احساسی به شما میدهد، میتوانید لذت آن را به تأخیر بیندازید و بعد از انجام کارتان از آن لذت ببرید. دانشجویانی که به این شکل کارهایشان را مدیریت میکنند، حتی با ضریب هوشی متوسط نیز در مدرسه عملکرد خوبی دارند.
هوش هیجانی ظرفیت لازم برای حرکت در دنیای اجتماعی را فراهم میکند.
مگر اینکه در جزیرهای تنها زندگی کنید، به احتمال زیاد فقط با مدیریت ذهن خود نمیتوانید زندگی خوشبختی داشته باشید. افراد دیگر نقش بزرگی در زندگی شما دارند و تنها با مدیریت تعاملات اجتماعی با آنها میتوانید امید به داشتن زندگی رضایتبخش داشته باشید. بار دیگر، هوش هیجانی میتواند در این مسیر به شما کمک کند.
هوش هیجانی تعاملات اجتماعی خوبی را پرورش میدهد زیرا به شما کمک میکند تا خود را جای دیگران بگذارید. دانستن اینکه در یک موقعیت خاص چه احساسی خواهید داشت، به شما کمک میکند تا احساسات دیگران را در محیطی مشابه درک کنید. همچنین هوش هیجانی به شما کمک میکند تا با تحلیل نشانههای غیرکلامی، احساسات دیگران را کشف کنید. به این معنا که شما میتوانید با نگاه کردن به نشانههایی مانند حالات چهره یا زبان بدن، حالت روحی فرد را قضاوت کنید.
برای مثال، اگر کسی را ببینید که چهرهای رنگپریده و دهانی باز دارد، احتمالاً نتیجهگیری میکنید که او دچار شوک شده است. به علاوه، احتمالاً چنین نشانههایی را به طور خودکار و بدون تلاش آگاهانه تشخیص میدهید. به دلیل توانایی همدلی که هوش هیجانی در شما ایجاد میکند، شما میتوانید به گونهای رفتار کنید که واکنشهای مثبت از دیگران دریافت کنید. برای مثال، تصور کنید که مدیر یک شرکت هستید و یکی از کارکنان دائماً همان اشتباهات را تکرار میکند. شما باید او را از این موضوع مطلع کرده و او را وادار به تغییر کنید، اما باید این کار را به شیوهای درست انجام دهید.
اگر احساسات او را جریحهدار کنید، ممکن است او عصبانی یا دفاعی شود و کمتر تمایل به تغییر داشته باشد. اگر با او همدلی کنید و تصور کنید که چه احساسی خواهد داشت، میتوانید به شکلی رفتار کنید که او را بیشتر متمایل به تغییر کند. به طور کلی، افرادی که هوش هیجانی دارند میتوانند مهارتهای اجتماعی مانند توانایی آموزش به دیگران، حل تعارضها یا مدیریت تیمها را توسعه دهند. این مهارتها به آنها کمک میکند تا روابط خود را در محیط اجتماعی حفظ کنند.
هوش هیجانی نیازمند تعادلی بین “مغز احساسی” و “مغز منطقی” است.
نحوه تفکر و احساس ما به هم پیوسته است. این ارتباط به این دلیل است که مغز منطقی، جایی که افکار منطقی ما شکل میگیرند، و مغز احساسی، منبع احساسات ما، با هم مرتبط هستند. این دو توسط مسیرهای عصبی قوی به هم وصل شدهاند. هوش هیجانی ما به این اتصالات بین مغز منطقی و احساسی بستگی دارد و هر گونه آسیبی به این مسیرهای عصبی میتواند به نواقص در هوش هیجانی منجر شود.
برای مثال، فردی که مغز احساسیاش از مغز منطقی جدا شده باشد، دیگر احساسات را تجربه نخواهد کرد. کمبودهای او در این زمینه شامل از دست دادن خودآگاهی هیجانی خواهد بود، که بخشی مهم از هوش هیجانی است. شواهد این امر را میتوان در بیماران تحت عمل لوبوتومی مشاهده کرد. پس از قطع اتصالات بین این دو مغز، آنها ظرفیت احساسی خود را از دست دادند.
مثال دیگری که اهمیت این اتصالات را نشان میدهد، نقش مغز منطقی در اصلاح عملکرد مغز احساسی است؛ فرایندی که برای خودتنظیمی احساسی ضروری است. خودتنظیمی احساسی به این صورت عمل میکند که محرکی مانند صدای ناگهانی و بلند میتواند مغز احساسی را به شدت تحریک کند. مغز احساسی به طور خودکار این محرک را به عنوان تهدید درک میکند و با قرار دادن بدن در حالت هشدار پاسخ میدهد.
ما از مغز منطقی خود برای کمک به تنظیم این فرایند استفاده میکنیم. بعد از شنیدن صدای بلند و در حالی که مغز احساسی زنگهای خطر را در سراسر بدن به صدا در میآورد، مغز منطقی ما در حال بررسی محرک است تا ببیند آیا تهدیدی واقعی وجود دارد یا خیر. اگر هیچ خطری مشاهده نکند، مغز منطقی هر دو مغز احساسی و بدن را آرام میکند و به ما اجازه میدهد که دوباره به طور شفاف فکر کنیم. این همان دلیلی است که ما به هر صدای ناگهانی بیش از حد واکنش نشان نمیدهیم. اگر این ارتباط بین مغز منطقی و احساسی قطع شود، این فرایند غیرممکن خواهد شد. برای مثال، بیمارانی که مغز منطقی آنها دچار آسیب شدید شده است، در تنظیم احساسات خود مشکل دارند.
هوش هیجانی شما را سالمتر و موفقتر میکند.
کلید موفقیت و زندگی پربار چیست؟ شاید فکر کنید که داشتن ضریب هوشی بالا (IQ) همان چیزی است که باعث موفقیت و خوشبختی میشود و افراد باهوش بهترین شانس برای داشتن زندگی شاد را دارند. اما در حقیقت، هوش هیجانی (EI) به اندازه IQ در دستیابی به موفقیت اهمیت دارد. شواهد نشان میدهند که افرادی با سطوح بالای هوش هیجانی بیشتر احتمال دارد که موفق شوند.
برای مثال، مطالعات نشان میدهند دانشآموزانی که همدلی بیشتری دارند، نمرات بهتری نسبت به همکلاسیهای کمتر همدل با IQ مشابه کسب میکنند. همچنین دانشآموزانی که قادر به کنترل تکانههای خود هستند، از نظر موفقیت بیشتر از همسالان خود پیشرفت میکنند. در یکی از مطالعات دانشگاه استنفورد به نام چالش مارشمالو (Marshmallow Challenge)، توانایی گروهی از کودکان چهارساله در مقاومت در برابر خوردن یک خوراکی آزمایش شد. سالها بعد مشخص شد که کودکانی که در سن چهار سالگی توانسته بودند تکانههای خود را کنترل کنند، در جوانی نیز از نظر تحصیلی و اجتماعی موفقتر بودند.
این موفقیت در دوران بزرگسالی نیز ادامه مییابد. مدیرانی که از هوش هیجانی بالاتری برخوردارند، معمولاً متقاعدکنندهتر هستند. علاوه بر این، هوش هیجانی به ما کمک میکند سبک زندگی سالمتری داشته باشیم. این امر به ویژه در مقابله با استرس قابل مشاهده است. وقتی دورههای پر استرس را پشت سر میگذاریم، قلب ما تحت فشار شدید قرار میگیرد، زیرا فشار خون ما بالا میرود. این ما را در معرض خطر سکته قلبی قرار میدهد.
استرس همچنین میتواند سیستم ایمنی بدن را ضعیف کند. مطالعات نشان دادهاند که افراد تحت استرس به طور قابلتوجهی بیشتر در معرض ابتلا به سرماخوردگی هستند. با این حال، هوش هیجانی میتواند به ما کمک کند تا از خطرات استرس دوری کنیم. چرا که اگر بیاموزید که احساسات استرسزا مانند اضطراب و خشم را مدیریت کنید، اثرات مخرب این احساسات بر سلامت خود را کاهش میدهید.
برای مثال، در یک مطالعه بالینی، به افرادی که یک بار دچار حمله قلبی شده بودند، آموزش داده شد که خشم خود را مدیریت کنند، که این امر به طور چشمگیری خطر حملات بعدی را کاهش داد. با توجه به تأثیر عظیم هوش هیجانی بر موفقیت و سلامتی، جای تعجب است که در برنامه درسی مدارس به هوش هیجانی اهمیت چندانی داده نمیشود.
آینده جامعهی آمریکا به هوش هیجانی کودکان آن بستگی دارد.
در حالی که هوش هیجانی بالا باعث خوشبختی و سلامتی افراد میشود، فقدان هوش هیجانی میتواند اثرات منفی گستردهای بر جامعه داشته باشد.
برای مثال، سه برابر شدن نرخ قتل نوجوانان آمریکایی بین سالهای 1965 و 1990 را میتوان به کاهش هوش هیجانی مرتبط دانست. شواهد قوی نشان میدهند که کمبود هوش هیجانی میتواند به بزهکاری منجر شود، که خود عاملی مهم در افزایش نرخ جرم و جنایت است. مطالعات نشان میدهند نوجوانان بزهکار خشونتطلب در کنترل تکانههای خود و تشخیص حالتهای چهره دیگران دچار مشکل هستند؛ نارساییهایی که در مجرمان جنسی بزرگسال نیز مشاهده میشود.
اعتیاد به مواد مخدر نیز با مشکلات هوش هیجانی همراه است. برای مثال، معتادان به هروئین حتی پیش از اعتیاد نیز در تنظیم خشم مشکل دارند. شکی نیست که رفاه یک کودک تحت تأثیر تواناییهای هیجانی او است. کودکانی که در محیطی با افراد دارای هوش هیجانی بالا بزرگ میشوند، خود نیز سطوح بالایی از این هوش را نشان میدهند. یک مطالعه نشان داده است که فرزندان والدینی با هوش هیجانی بالا بهتر میتوانند احساسات خود را تنظیم کنند، سطوح استرس پایینتری دارند، از سوی همسالان خود بیشتر پذیرفته میشوند، و از طرف معلمان به عنوان افرادی با مهارتهای اجتماعی بهتر توصیف میشوند.
تعجبآور نیست که هوش هیجانی کودک ارتباط مستقیمی با رفاه او دارد. کودکانی که دچار کمبود در خودآگاهی، همدلی یا کنترل تکانه هستند، در معرض خطر ابتلا به مشکلات روانی قرار دارند و معمولاً در مدرسه مشکلات بیشتری تجربه میکنند. تمام این شواهد نشان میدهند که هوش هیجانی کودکان نقشی کلیدی در آینده جوامع ما ایفا میکند. کودکان امروز، والدین، مدیران و سیاستمداران فردا خواهند بود.
بهطور خلاصه، بسیاری از آنها تأثیر زیادی بر آینده جامعه خواهند داشت و اگر افراد مسئول همدل، ماهر در حل تعارضات و مقاوم در برابر واکنشهای تکانشی باشند، این به سود جامعه خواهد بود. عوامل متعددی بر رفاه آینده جوامع تأثیر میگذارند، اما بدون شک هوش هیجانی یکی از مهمترین آنهاست.
چندین روش برای تقویت هوش هیجانی وجود دارد.
اکنون که فهمیدیم هوش هیجانی میتواند به زندگی رضایتبخشی منجر شود، ممکن است بپرسید آیا میتوان آن را تقویت کرد؟ پاسخ مثبت است، و مجموعهای از تمرینها میتوانند به شما در این راه کمک کنند.
اگر میخواهید خودآگاهی و مدیریت خود را بهبود دهید، میتوانید از گفتوگوهای درونی استفاده کنید. این کار به شما کمک میکند احساسات خود را شناسایی و نامگذاری کنید. برای مثال، اگر دوستتان مشکلات زناشویی خود را به همه غیر از شما گفته باشد، ممکن است احساس ناراحتی کنید. اما گفتوگوی درونی میتواند به شما در حل این مسئله کمک کند. باید از خود بپرسید: چرا ناراحت هستم؟ زیرا بهترین دوستم مشکلات زناشویی خود را به همه گفته، جز من.
حال، با شناسایی این احساس و علت آن، میتوانید از قدرت آن بکاهید. میتوانید به خود بگویید: ممکن است احساس کنار گذاشته شدن داشته باشم، اما احتمالاً او نخواسته مرا اذیت کند، چون میدانست مشغول تهیه حسابهای سالانه هستم. به این ترتیب، کمتر احساس ناراحتی خواهید کرد.
اگر میخواهید همدلی خود را بهبود بخشید، میتوانید سعی کنید زبان بدن فرد دیگری را تقلید کنید. این کار مفید است زیرا زبان بدن تنها احساسات را بیان نمیکند، بلکه آنها را نیز برمیانگیزد. بنابراین، با تقلید از وضعیت بدنی تنشزده یک نفر، ممکن است خودتان نیز دچار تنش شوید و احساسات او را بهتر درک کنید.
اگر میخواهید توانایی خود در انگیزهبخشی و تفکر مثبت را بهبود دهید، به این توصیهها عمل کنید. نحوه تفسیر موفقیتها و شکستها تأثیر مستقیمی بر توانایی شما در ایجاد انگیزه برای خود دارد. برای افزایش انگیزه درونی، به این شکل فکر کنید: افرادی که میتوانند خود را متقاعد کنند که شکستها به چیزی وابسته است که میتوانند تغییر دهند، به این راحتیها تسلیم نمیشوند.
آنها به تلاش ادامه میدهند، زیرا معتقدند موفقیت به عملکرد خودشان بستگی دارد. در مقابل، افرادی که شکستها را به نوعی نقص دائمی شخصی نسبت میدهند، معمولاً به سرعت تسلیم میشوند. آنها معتقدند که تأثیر زیادی بر موفقیت خود ندارند. اگر میخواهید موفق باشید، سعی کنید از این طرز فکر اجتناب کنید.
میتوانید از هوش هیجانی در انواع موقعیتها استفاده کنید، از محیط کار تا زندگی عاشقانه.
اکنون که درباره هوش هیجانی اطلاعات زیادی کسب کردهاید، شاید از خود بپرسید چگونه میتوانید از این دانش در زندگی روزمره خود بهطور عملی استفاده کنید؟ در اینجا چند توصیه وجود دارد که میتواند به شما در این زمینه کمک کند.
نخستین توصیه این است که میتوانید با در نظر گرفتن تفاوتهای موجود در نحوه برخورد مردان و زنان با احساسات، از سوءتفاهمها در یک رابطه جلوگیری کنید. بهطور معمول، دختران برای صحبت در مورد احساسات و ارتباط از طریق گفتگوهای صمیمی تربیت میشوند، در حالی که پسران یاد میگیرند احساساتی را که ممکن است آنها را آسیبپذیر نشان دهد، کمرنگ کنند. برای مثال، اگر شریک زن شما در مورد مشکلی شکایت کند، واکنش مردانه ممکن است به سرعت ارائه راهحل باشد. اما این ممکن است اشتباه باشد. اغلب، وقتی زنی در مورد مشکلی شکایت میکند، به دنبال تایید احساساتش است. او میخواهد که شریکش گوش کند و نشان دهد که او را درک میکند.
بنابراین، ارائه فوری یک راهحل ممکن است به عنوان نادیدهگرفتن ناراحتی او تعبیر شود، نه تلاشی برای کمک. بهتر است با دقت به او گوش دهید.
همچنین میتوانید از این توصیه پیروی کنید: اگر در حین یک مشاجره بسیار عصبانی شدید، سعی کنید مدتی استراحت کنید تا آرام شوید. احساسات قوی معمولاً تفکر شما را مختل میکنند، بنابراین احتمال دارد چیزی بگویید یا انجام دهید که بعداً پشیمان شوید. خوشبختانه، یک دوره خنک شدن ممکن است کمک کند.
برخی مشاوران ازدواج حتی توصیه میکنند که زوجها هنگام مشاجره، ضربان نبض خود را کنترل کنند. اگر نبض فرد بیش از ۱۰ ضربه در دقیقه بالاتر از حد میانگین او باشد، نشان میدهد که فرد بیش از حد احساسی شده و نمیتواند بهطور منطقی فکر کند و نیاز به استراحت دارد.
توصیه آخر این است که اگر مجبورید از کسی انتقاد کنید، مشخص باشید و راهحل ارائه دهید. با انتخاب یک حادثه خاص و اشاره به اینکه دقیقاً چه کاری باید بهطور متفاوت انجام میشد و چه کاری خوب انجام شده است، میتوانید به وضوح منظور خود را بیان کنید و از احساس کاهش ارزش و سردرگمی فرد جلوگیری کنید.
خلاصه نهایی
پیام کلیدی این کتاب این است که احساسات ما مهم هستند، زیرا به عنوان منابعی ضروری برای جهتدهی عمل میکنند و ما را به اقدام وامیدارند. اما، این احساسات ممکن است گاهی ما را وادار به رفتار غیرمنطقی کنند. به همین دلیل به هوش هیجانی نیاز داریم. هوش هیجانی مجموعهای از مهارتهاست که به ما کمک میکند احساسات خود و دیگران را تشخیص داده و مدیریت کنیم.
هوش هیجانی شاید مهمترین عامل در کمک به ما برای داشتن یک زندگی رضایتبخش باشد. در مقایسه با ضریب هوشی (IQ)، هوش هیجانی پیشبینیکننده بهتری برای موفقیت تحصیلی، شغلی و زندگی است. و برخلاف ضریب هوشی، میتوانیم در طول زندگی، هوش هیجانی خود را افزایش دهیم.
چگونه میتوانید ایدههای این خلاصهها را در زندگی خود به کار ببرید؟ هوش هیجانی برای رفاه کودک اهمیت فراوانی دارد. بنابراین، اگر والدین یا معلم هستید، ممکن است بخواهید با استفاده از یکی از اقدامات ساده زیر، به کودکان در توسعه مهارتهای احساسیشان کمک کنید:
- آنها را تشویق کنید تا در مورد احساسات خود صحبت کنند. این کار خودآگاهی هیجانی آنها را افزایش میدهد.
- اگر در این کار دچار مشکل شدند، واژگان لازم برای نامگذاری احساساتشان را در اختیارشان بگذارید.
- اگر در کاری موفق شدند، آنها را برای تلاش و کنترل خود تحسین کنید. این کار به آنها میآموزد که به توانایی خود برای بهبود زندگیشان اعتماد کنند.
- اگر مجبورید از کسی انتقاد کنید، به یک واقعه خاص اشاره کنید و دقیقاً بگویید چه چیزی باید متفاوت انجام میشد و چه چیزی به خوبی انجام شده است. به این ترتیب، بدون آزردن فرد مقابل، منظور خود را بهوضوح بیان خواهید کرد.
- وقتی در یک مشاجره بسیار ناراحت هستید، سعی کنید استراحت کنید تا آرام شوید. این ممکن است به شما کمک کند تا از یک واکنش تند و آسیبرسان جلوگیری کنید که ممکن است به دلیل خشم ایجاد شود.
دیدگاهتان را بنویسید