چگونه زندگی رضایت بخشی داشته باشم؟
عناوین
Toggleبرای بسیاری از ما، زندگی ممکن است یکنواخت، خالی از معنا و راکد به نظر برسد. بدون آن جرقهی اساسی برای زندگی، احساس زنده بودن واقعی ممکن نیست. من در این مقاله آنچه را که میتوانید در این مورد انجام دهید، به اشتراک میگذارم.
چرا زندگی نمیکنیم؟
در جوانی، ما اغلب از پیروی از قطبنمای درونیمان دور میشویم – راهنمایی که ما را به سمت فعالیتهایی هدایت میکند که اشتیاق ما را برمیانگیزد. ما این مسیر را رها میکنیم تا با همنوایی با انتظارات دیگران از آنچه باید انجام دهیم، تأیید دیگران را به دست آوریم. همانطور که بزرگتر میشویم، خود را متقاعد میکنیم که این مسیرهای دیکته شده از بیرون برای ما خوشبختی میآورد. با این حال، این مسیرهای شبیه به یک دارو عمل میکنند که به عنوان یک درمان موقت برای پوشاندن تنهایی و پوچی است که با نادیده گرفتن قطب نمای درونی خود به وجود میآید.
مقاله مرتبط: چطور به خودتان گوش دهید؟ چطور از شهود خود بهره ببرید؟
اما مانند هر دارویی، این استراتژی تایید جویی، در نهایت در پر کردن خلاء شکست نمیخورد. ما کم کم احساس میکنیم که انگار واقعاً زنده نیستیم، احساس پوچیِ عمیق و سردرگمی در مورد تمایلات و جهت گیری خود در زندگی میکنیم. ممکن است احساس کنیم گم شدهایم. اگر در انکار خودِ واقعیمان، رد قطبنمای درونیمان و بیحس کردن خود در برابر این احساسات اصرار کنیم و ادامه دهیم، ممکن است روحمان بحرانی ایجاد کند تا ما را به مسیر اصلی بازگرداند. این بحران گاهی اوقات میتواند ما را با چشم انداز مرگ روبرو کند.
مقاله مرتبط: تیپ شخصیتی مهرطلب یا کمک کننده: درک نیاز به راضی کردن دیگران
این تطابق با بحران به این دلیل رخ میدهد که زندگی برای تایید دیگران، به جای تعریف زندگی بر اساس شرایط ما، شکلی از مرگ در عین بیداری است. من درباره افراد با بیماریهای لاعلاج زیادی خواندهام، و کسانی که بهبود مییابند اغلب اجازه میدهند نزدیکیِ مرگ به آنها درباره زندگی بیاموزد. آنها اجازه دادند که مرگ، کاتالیزوری برای کشف مجدد چیزهایی باشد که واقعاً مهم هستند.
هنگامی که با بیماری لاعلاج مواجه میشوید، اولویتها به سمت چیزی که در تمام طول زمان باید میبودند، تغییر میکنند. موهبت زنده ماندن در برابر مرگ، توانایی تنظیم مجدد اولویتها بدون ابتلا به بیماری جسمی یا مرگ است. این تلاش فرصت را برای زندگی واقعی باز میکند.
برخی از ما منفی اندیشان و فاجعهسازهای همیشگی هستیم، همیشه بدترینها را پیشبینی میکنیم و طوری زندگی میکنیم که گویی فردا ممکن است هرگز نیاید. در حالیکه این طرز فکر میتواند منجر به اضطراب شود، همچنین یک موهبت منحصر به فرد نیز میدهد: زندگی پر از معنا و غنا.
بیایید آموزههای فاجعه اندیشان را بپذیریم و امروز را طوری زندگی کنیم که گویی فردا ممکن است هرگز نیاید. من تمرینی را به شما پیشنهاد میکنم که به تنظیم مجدد زندگی شما کمک کند. با جدیت این تمرین را انجام دهید.
چشمانتان را ببندید و تصور کنید دیروز مردهاید. شرایط مربوط به مرگ خود، افراد حاضر و واکنش کسانی که شما را دوست دارند تجسم کنید. این تجربهی خیالی را تا حد امکان زنده و قابل باور کنید. وقتی آماده شدید، سوالات زیر را از خود بپرسید. روی هر سوال توقف کنید، و زمانی را برای پاسخ دادن به آن از هستهی وجود خود در نظر بگیرید، و سپس سراغ سوال بعدی بروید.برای چه چیزی بیشتر از زندگیام پشیمان هستم؟
- من بیشتر از همه میخواهم به چه کسی بگویم “دوستت دارم”؟
- من چه چیزی کم داشتم؟ یا من ناامیدانه آرزو میکنم که قبل از مرگم با چه چیزی کامل میشدم؟
- از چه چیزی بیشتر میترسیدم؟ و اگر از آن چیزها نمیترسیدم، زندگی من چگونه متفاوت میشد؟
- صرف نظر از اینکه در طول زندگی، اولویتهای من چه بوده است، به گذشته نگاه میکنم، اکنون میبینم که مهمترین چیز در زندگی من چیست؟
- آیا چیزی وجود داشت که من نگران آن بودم که در نهایت پس از مرگم اهمیتی نداشت؟
- آیا چیزی هست که لازم باشد به کسی بگویم، اما نگفتم؟
- آیا زمانی در زندگی من بود که چیز دیگری را به جای عشق انتخاب کردم؟ اگر به گذشته برمیگشتم، انتخاب دیگری میکردم؟
- از چه چیزی در زندگیام بیشتر خوشحالم؟ بهترین تصمیمی که گرفتم چه بود؟
- سه تا از بهترین خاطرات زندگی من چه بودند و چرا بهترین خاطراتم بودند؟
- چه چیزی روح من را تغذیه میکرد؟ چه کاری را دوست داشتم که به اندازهی کافی آن را انجام ندادم؟ به چیزهایی فکر کنید که باعث میشوند شما از ترس به زانو در بیایید یا به شما تلنگر بزنند یا احساس کنید سرشار از زندگی هستید. چرا آن چیز یا آن چیزها را مرکز زندگیام قرار ندادم؟
- اکنون میدانم که میتوانم هر جای زمین را برای زندگی انتخاب کنم. به کجا نقل مکان میکردم و زندگی میکردم؟
- مردم مرا به چه چیزی به یاد خواهند آورد؟ چه میراثی را پشت سر میگذارم؟ به خاطر داشته باشید که حقیقت ممکن است همیشه مثبت نباشد.
- اگر میتوانستم انتخاب کنم، دوست داشتم چه میراثی از خود به جای بگذارم و به خاطر آن به یادگار باشم؟
- حالا که مردهام، به زندگیام نگاه میکنم، اگر میتوانستم یک فهرست بنویسم، فهرستی از چیزهایی که میخواهم قبل از مرگ تجربه کنم یا انجام دهم، در آن فهرست چه چیزهایی وجود داشت؟
- من به چه زندگیای که دیگران داشتند غبطه خوردم و به خودم اجازه ندادم دنبالش بروم؟
- اکنون که مردهاید، چه توصیهای به کسی که زنده است، بهویژه اگر فرزندی دارید، میدهید؟
- اکنون که مردهام و به زندگی نگاه میکنم، معنای زندگی چیست؟
- اگر یک بار دیگر زندگی به من داده میشد، چه کار متفاوتی انجام میدادم؟
- اگر یک بار دیگر در زندگی به من داده میشد، حالا جرات انجام چه کاری را داشتم که قبلاً جرات انجام آن را نداشتم؟
فرصت دوباره
حال، فرشته یا موجود اثیری دیگری را تصور کنید که برای انتقال پیامی عمیق فرود میآید:
“من به تو فرصت دیگری در زندگی میدهم؛ تو بیدار میشوی تا روز جدیدی را در آغوش بگیری.”
این موجود آسمانی را در حال بیان این کلمات تصور کنید، و همانطور که چشمانتان باز میشود، احساس بازگشت به زندگی پس از عبور از مرگ را تصور کنید. شما این شانس را دارید که از نو شروع کنید و دیدگاهی تازه به دست آورید.
در مورد پاسخهایی که به سوالات مطرح شده در دوره مرگ خود ارائه کردید، فکر کنید. با این تمرین، اکنون درک روشنی از هدف خود دارید. به علاوه، ممکن است از این لحظه به بعد، چشم انداز و شاید حتی شجاعت قدم گذاشتن در این مسیر را به دست آورده باشید.
آن تغییرات را آغاز کنید و از امروز شروع کنید. دنیای شما با تصمیماتی که هر روز میگیرید، شکل میگیرد. در حالیکه ممکن است فکر کنید زمان فراوان است، حقیقت این است که نمیتوانید از این موضوع مطمئن باشید. ممکن است یک ساعت یا یک روز دیگر زنده نباشید، بنابراین زمانی برای هدر دادن نیست. هر دقیقه از زندگی شما باید وقف افکار، گفتار و اعمالی شود که شایسته وجود شما هستند.
ممکن است فهرست طولانیتری از وظایفی داشته باشید که فکر میکنید باید انجام دهید، اما اگر دیگر زنده نباشید، آیا این وظایف واقعاً اهمیت خواهند داشت؟ این زندگی شماست و به هیچکس جز شما تعلق ندارد. بازی ایمن و اجتناب از خطرات ممکن است رسیدن امن به هنگام مرگ را تضمین کند، اما اجازه دهید به شما بگویم، هیچ یک از ما زنده از این سفر فرار نمیکنیم. نکته مهم این است که اگر از زندگی خود به جای هدر دادن آن، استفاده کنیم، میتواند خبر خوبی باشد.
برای همه ما ضروری است که طوری زندگی کنیم که انگار سال آینده ممکن است هرگز نیاید. بنابراین، این سؤالی است که من برای شما باقی میگذارم: “اگر فردا آخرین روز زندگی خود را داشته باشید، با امروز چه میکنید؟”
شعری از دیلان توماس
برای پایان دادن به این قسمت، به جای آرزوی هفته خوبی برای شما، حقیقتی را از شاعر محبوبم، دیلان توماس، با شما به اشتراک میگذارم. این حقیقت شجاعت دقیق مورد نیاز برای زندگی کردن به زندگی را در بر میگیرد.
بر حذر باش از آرام خزیدن در ان شب فریبنده،
پیری باید بدرخشد و آتش بیافروزد در پایان روز؛
بخروش، بخروش بر مرگ نور.
مردمان فکور گرچه میدانند در پایان تاریکی محتوم است،
اما چون کلامشان آذرخشی نیافروخته
مطیعانه در آن خواب خوش نمیروند.
مردمان خوب که در فرود آخرین موج فریاد برمیآورند
چه زیبا تلاش خُردشان در خلیجی سبز به رقص میتوانست آید
میخروشند، میخروشند بر مرگ نور.
مردمان پرشور که در پرواز خورشید را آواز میخواندند
و چه دیر می فهمند که غروبش را در حال نوحه بودند
مطیعانه در آن خواب خوش نمیروند.
مردمان بزرگ، در آستانهی مرگ، که میبینند در آفتابِ کورکنان
که چشمان کور هم میتواند بدرخشد شادمانه و چون شهاب
میخروشند، میخروشند بر مرگ نور.
و تو، پدرم، بر فراز آن ارتفاع اندوهناک
نفرین یا دعایم کن با اشکهای خشمگینت، التماس دارم.
بر حذر باش از آرام خزیدن در ان شب فریبنده؛
بخروش، بخروش بر مرگ نور.
Do not go gentle into that good night
Dylan Thomas
1914 – 1953
Do not go gentle into that good night,
Old age should burn and rave at close of day;
Rage, rage against the dying of the light.
Though wise men at their end know dark is right,
Because their words had forked no lightning they
Do not go gentle into that good night.
Good men, the last wave by, crying how bright
Their frail deeds might have danced in a green bay,
Rage, rage against the dying of the light.
Wild men who caught and sang the sun in flight,
And learn, too late, they grieved it on its way,
Do not go gentle into that good night.
Grave men, near death, who see with blinding sight
Blind eyes could blaze like meteors and be gay,
Rage, rage against the dying of the light.
And you, my father, there on the sad height,
Curse, bless, me now with your fierce tears, I pray.
Do not go gentle into that good night.
Rage, rage against the dying of the light.
از اینکه نظرات شما را در قسمت دیدگاهها بخوانیم، بسیار خوشحال میشویم.
تلاش ما در تمام مقالات این وبسایت، استفاده از به روزترین اطلاعات، منابع و سایتهای معتبر است. اما اگر شما پیشنهادی دارید و یا مقاله به روزتری میشناسید، لطفا آن را با ما درمیان بگذارید تا اصلاحات لازم را اعمال کنیم.
دیدگاهتان را بنویسید