۷. احساسات اولیه در مقابل احساسات ثانویه
عناوین
Toggleمقدمه
آیا آمادهاید که برخی از آن احساسات تحریف شده و دردناک را رها کنید؟
امیدوارم دو قسمت آخر به شما کمک کرده باشد که این ایده را درک کنید که مبارزه با احساسات و حقیر شمردن آنها، باعث میشود که احساس بدتری داشته باشید.
با این حال، امیدوارم به این نتیجه نرسیده باشید که تنها کاری که میتوانید بکنید این است که برای همیشه احساس بدی داشته باشید.
شما فقط باید از مرحلهی احساس کردن احساسات خود عبور کنید تا به سمت احساس بهتر حرکت کنید. بنابراین، فقط به این دلیل که ما احساسات را به عنوان “خوب” یا “بد” طبقه بندی نمیکنیم، و با آنها مبارزه نمیکنیم، یا در برابر آنها مقاومت نمیکنیم، به این معنی نیست که همهی احساسات ما صادقانه، مفید یا حتی بازتاب دهندهی احساسات واقعی ما هستند.
دلایل زیادی وجود دارد که چرا احساس ما ممکن است مفید نباشد. اما برای رسیدن به نقطهای که بتوانیم این موضوع را کشف کنیم، باید از قضاوت کردن، مقاومت کردن و برچسب زدن به احساسات خود دست برداریم، فقط به اندازهای که آنها را بررسی کنیم و آنچه در پشت آنها نهفته است را کشف کنیم.
دلایل مختلفی وجود دارد که چرا احساسات ما ممکن است با واقعیت هماهنگ نباشد. آنها میتوانند از تحریفهای شناختی، دیدگاه غیر مفید، توجیه خود یا آنچه در این بخش بحث خواهیم کرد، یعنی احساسات ثانویه، ناشی شوند.
احساس ثانویه به چه معنیست؟
احساسات ثانویه واکنشهای عادتی یا آموخته شدهای هستند که سعی دارند احساسات حساس و بیشتر دردناک را با احساسات کمتر حساس و کمتر دردناک بپوشانند. به عنوان مثال، ترس حساس است در حالیکه نفرت کمتر حساس است. بنابراین، مردم اغلب ترس خود را با نفرت میپوشانند.
عواطف ثانویه در درجهی اول مربوط به محافظت از خود هستند، با این حال، در درازمدت، با خراب کردن روابط، حفظ گارد بالا و بستن قلب بیشتر به ما آسیب میرسانند، و این اغلب منجر به احساس خشم، بی حسی، و خستگی و تنهایی در فرد میشود. در نهایت، این احساسات ثانویه منجر به افزایش درد و رنج میشوند.
در این بخش، یاد خواهید گرفت که احساسات ثانویه چیست، چگونه آنها را تشخیص دهید و چه رویکردهای جایگزینی را در پیش بگیرید. این درک به شما در مدیریت موثر اضطراب، افسردگی و بهبود رفاه عاطفی کمک میکند.
یکی از دلایلی که پردازش احساسات میتواند برای ما چالش برانگیز باشد، این است که بسیاری از احساساتی که تجربه میکنیم، «احساسات ثانویه» هستند. اینها به جای پاسخ مستقیم به رویدادها، احساساتی دربارهی احساسات ما هستند که اغلب برای پنهان کردن احساسات اولیهمان استفاده میشوند!
برای مثال، فرض کنید در یک آزمون نمره بدی دریافت میکنم و احساس ناامیدی میکن، این احساس اولیه است. ناامیدی حس بدی ایجاد میکند زیرا متوجه میشوم که به اندازهی کافی مطالعه نکردهام. بنابراین این احساس ناامیدی منجر به عصبانیت میشود. ممکن است پس از آن از اینکه عصبانی شدهام، احساس شرمندگی میکنم. این احساس خشم و شرم ناشی از واکنش به ناامیدی است.
یک مثال دیگر: من متوجه شدهام که به خاطر شغل جدید پدرم قرار است به شهر جدیدی نقل مکان کنیم، و از این بابت احساس غمگینی میکنم، این یک احساس اولیه است. سپس، به خاطر احساس غمگینی، احساس گناه میکنم، زیرا فکر میکنم باید از خانوادهام حمایت کنم، حتی اگر این نقل مکان را نمیخواهم. احساس گناه به یک پاسخ آموخته شده به غم تبدیل میشود.
سناریوی دیگری را در نظر بگیرید که در آن شخصی میگوید: “من از رئیسم متنفرم.” بیان این موضوع ممکن است در ابتدا یک رهایی عاطفی سالم به نظر برسد، اما اگر این احساس بدون کاوش عمیقتر ادامه یابد، گزینههای انتخابی شما را محدود میکند. در این حالت ممکن است کار خود را رها کنید، شروع به غیبت پشت سر رئیستان کنید، تلخ شوید، شکایت کنید، یا از رفتن به سر کار وحشت کنید. هیچ کدام از این انتخابها سازنده نیستند درست است؟
اما چرا از رئیس خود متنفر هستید؟ آیا به این دلیل است که او مدام از شما انتقاد میکند، کارهای زیادی به شما میسپارد، یا قدردان زحمات شما نیست؟
اگر به خاطر انتقاد کردن زیاد از او متنفر هستید، این واقعاً به چه معناست؟ آیا میترسید به اندازه کافی خوب نباشید یا نگران امنیت شغلی و بقا هستید؟
آنچه شبیه احساس نفرت به نظر میرسید، در واقع یک پاسخ استرس است.
وقتی متوجه شوید که احساس زیربنایی در واقع ترس است، انتخابهایی خواهید داشت، درست است؟
“احساس میکنم میترسم. آیا واقعاً در خطر هستم؟ نه، از نظر جسمی در امان هستم.”و سپس این درک میتواند به آرام کردن ترس من کمک کند.
“آیا من به اندازه کافی خوب نیستم؟ نه، من در کاری که انجام میدهم به اندازهی کافی خوب هستم”، بنابراین میتوانم این ترس را هم آرام کنم. یا آیا باید مهارتهای جدیدی را توسعه دهم؟ ” بسیار خوب، شاید من به اندازه کافی خوب نیستم و باید مهارتهایی را توسعه دهم تا در کارم بهتر باشم، درست است؟” یا شاید باید مرزهای بهتری را تعیین کنم، باید قاطعتر باشم و پیروزیها، قدرتها و تواناییهای خودم را بیشتر تصدیق کنم، درست است؟ اگر احساس میکنم به اندازه کافی خوب نیستم، اما در واقع هستم، باید دیدگاهم را تغییر دهم. اما اگر احساس کنم به اندازه کافی خوب نیستم و در واقع برای آن کار هنوز مهارتهای کافی را کسب نکردهام، باید این کار را انجام دهم.
وقتی سراغ احساسات واقعی که زیر احساسات دیگر (برای مثال نفرت) پنهان شدهاند میرویم، در واقع انتخابهای موثر خود را گسترش میدهیم، انتخابهایی که میتوانند زندگی ما را تغییر داده و احساسات دردناک ما را شفا یخشند.
چسبیدن به احساسات ثانویه اغلب منجر به احساس اضطراب و افسردگی بدون درک منشأ آنها میشود.
خشم یک احساس ثانویه رایج است، به ویژه در مردان، که یاد گرفتهاند که گریه کردن، ابراز ناراحتی یا آسیب پذیری برای آنها یک ضد ارزش است. خشم میتواند به راحتی احساسات حساستری مانند آسیب، ترس، خجالت، نگرانی یا غم را پنهان کند.
به همین ترتیب، شرم در میان زنان به عنوان یک احساس ثانویهی رایج است. اگر اجازه ندارید از دست دیگران عصبانی باشید، به راحتی میتوانید با سرزنش کردن خود به خاطر عیبهایتان، از عصبانیت خود اجتناب کنید یا آن را بپوشانید.
خشم و شرم هر دو میتوانند برای رفاه شخصی و روابط مضر باشند. با این حال، در کوتاه مدت، ممکن است احساس راحتی بیشتری نسبت به رویارویی با احساسات واقعی بدهند.
در نهایت، کاوش برای یافتن احساسات اصلی، طیفی از انتخابهای کارساز را برای تغییرات زندگی و حل احساسی باز میکند. عصبانی شدن از نتیجهی یک آزمون راحتتر از احساس گناه در مورد مطالعه نکردن است. چراکه این، احساس گناه از شما میخواهد که در درس خواندن خود کوشاتر باشید.
احساسات اولیه در مقابل احساسات ثانویه
بنابراین، بیایید تفاوت بین احساسات اولیه و ثانویه را بررسی کنیم. احساسات اولیه غریزی و طبیعی هستند. آنها میتوانند ذاتاً خوب یا کاربردی باشند، اما وقتی به آنها واکنش نشان داده شود، میتوانند مضر نیز باشند. عواطف ثانویه، از سوی دیگر، آموخته شده، محافظتی، دفاعی و اجتنابی هستند. آنها معمولا کنترل بیشتری دارند. احساسات اولیه عمیقاً احساس میشوند. آنها میتوانند دردناک یا لذت بخش، حساس و آسیب پذیر باشند. احساسات ثانویه تلاش میکنند تا احساسات را کنترل یا بیحس کنند، بدون اینکه به درستی درک کنند که احساسات میخواهند چه پیامی را منتقل کنند، چه سوالاتی را مطرح میکنند یا چه درسهایی ارائه میدهند.
احساسات اولیه بیشتر غریزی، شهودی و واکنشی هستند، در حالیکه احساسات ثانویه از رفتارهای آموخته شده سرچشمه میگیرند. به عنوان مثال، افکاری مانند “الان نباید گریه کنم” یا “نباید عصبانی باشم” از احساسات ثانویه هستند. این فرآیند شناختی میتواند به ما کمک کند تا سرعت را کاهش دهیم و مشکلات را بدون واکنش تکانشی پردازش کنیم، اما همچنین میتواند احساسات را به روشهایی که ممکن است گاهی مضر باشد، سرکوب کند.
عواطف اولیه به ما کمک میکنند با دیگران ارتباط برقرار کنیم و میتوانند اقدامات ما را هدایت کنند. در مقابل، احساسات ثانویه اغلب به درجهای از بی حسی نیاز دارند. آنها ما را از اهداف، ارزشها و افراد دیگر جدا میکنند.
چرا احساسات ثانویه مضر هستند؟
اما اشتباه نکنید، من نمیگویم که باید کورکورانه به تمام انگیزههای عمیق خود عمل کنیم. من معتقدم که ما برخی از احساسات کاملاً طبیعی و همچنین برخی از احساسات کاملاً مضر داریم و باید از این احساسات آگاه باشیم.
ما باید بدانیم که چه احساسی داریم، باید بررسی کنیم که چرا آن را احساس میکنیم، و باید انتخاب کنیم که چه کاری میخواهیم در موردش انجام دهیم.
اگر فقط بر اساس احساسات ثانویه خود عمل کنیم، ممکن است نتوانیم هیچ مشکلی را حل کنیم.
احساسات ثانویه نوعی خودکنترلی نیستند. آنها فقط راه دیگری برای واکنش نشان دادن هستند. علت این دلیل که احساسات ثانویه زمانی را برای توجه یا کشف احساسات پنهان و اولیه صرف نمیکنند. آنها فقط میخواهند به هر قیمتی احساسات دردناک اولیه از بین بروند. آنها ما را از دانستن آنچه واقعاً احساس میکنیم، باز میدارند.
در فیلم ویل هانتینگ نابغه (Good Will Hunting)، ویل به طرز وحشتناکی مورد آزار و اذیت قرار گرفت، و اکنون نابغهای است که با مسئله خشم دست و پنجه نرم میکند و با قانون به مشکل میخورد. در صحنهای از قیلم، درمانگر او در تلاش است تا او را متقاعد کند که سوء استفاده و اتفاقی که برایش رخ داده، تقصیر او نیست. ویل در ابتدا با خشم و حالت تدافعی به درمانگر خود پاسخ داد، اما زمانی که نرم شد، شروع به بهبودی کرد.
هنگامی که بر اساس احساسات ثانویه عمل میکنیم، تمایل به حمله، انتقاد، مطالبه یا طلبکاری و سرزنش داریم. این منجر به مشکلات دائمی مانند روابط بد، تنهایی، استرس بیشتر و اعتیاد میشود. دیگران را از خود دور میکند و حل مشکلات را غیرممکن میکند.
زمانی که مایل به احساس کردنِ احساساتِ حساسِ خود هستیم، به احتمال زیاد با دیگران ارتباط بهتری برقرار کرده و مشکلات خود را حل میکنیم. در واقع، این فرایند چرخهی مثبت احساس آرامش، شادی، صلح و دوستی بیشتر را آغاز میکند و به همین دلیل است که آسیب پذیری، درواقع یک ابرقدرت است. افرادی که میتوانند یاد بگیرند که آسیب پذیر باشند و آن احساسات لطیف را احساس کنند، شغل بهتری و روابط بهتری خواهند داشت، و قطعا زندگی شادتری خواهند داشت.
بنابراین دفعهی بعد که احساس کردید در یک احساس شدید غرق شدهاید، یک نفس عمیق بکشید، مکث کنید، مایل باشید آن را احساس کنید، و سپس کشفش کنید. آیا چیزی در زیر این احساس پنهان شده است؟ آیا چیزی حساستر آن پایینها وجود دارد؟ هشیارانه برای این احساس جا باز کنید و آنچه را که باید به شما بیاموزد، کشف کنید.
در اینجا چند نمونه آورده شده است:
- حسادت دیگران را برای موفقیتشان سرزنش میکند، شما را از مسئولیت تلاش کردن محافظت میکند، اما احساس تلخی در شما ایجاد میکند.
- رنجش شما را از ارتباط و خطر آسیب دیدن محافظت میکند، اما شما را تنها میگذارد.
- سرزنش شما را از مسئولیت و احساس گناه محافظت میکند، اما باعث میشود احساس درماندگی کنید.
- ناامیدی شما را از ادامهی تلاش محافظت میکند، اما شما را افسرده میکند.
وقتی به احساسات خود واکنش نشان میدهیم یا از آنها اجتناب میکنیم، وقتی تنها ابزار ما گفتن این است که :”احساس بدی دارم و این احساس را دوست ندارم”، گزینههای خود را برای حل مشکل محدود میکنیم. اما وقتی عمیقتر شویم،به خودمان گزینههای زیادی برای حل مشکلات یا حل احساسات خود نمیدهیم. اینجاست که مهارتهای شما در توجه کردن و نامگذاری احساسات، بدون قضاوت یا اجتناب از آنها و تمایل به احساس کردن آنها، حیاتی میشود. شما اکنون از سطح پایه به سطح عمل کردن در این دوره پیشرفت کردهاید. کنجکاوی در مورد احساسات خود امکان تغییر را باز میکند.
مشق شب
پس با این سوال شروع کنید که من چه احساسی دارم؟ به خود اجازه دهید تعجب کنید که این احساس از کجا میآید؟ چطور به این احساس رسیدم؟ زیر این احساس چیز حساستری هست؟ هشیارانه برای این احساس جا باز کنید و آنچه را که باید به شما بیاموزد، کشف کنید.
توجه داشته باشید که انجام این کار در لحظهی احساسات شدید میتواند بسیار سخت باشد، بنابراین ایدهی خوبی است که این کار را بعدا و با نوستن در دفتر تمرین خود انجام دهید.
شما نمیتوانید همیشه هر چیزی را که احساس میکنید، باور کنید. گاهی اوقات احساسات قوی در واقع چیزی را که در واقع احساس میکنید، میپوشانند. اگر یاد بگیرید که احساسات زیر احساسات خود را شناسایی کنید، میتوانید کنترل عاطفی بسیار بهتری به دست آورید.
در دو بخش بعدی، به شما مهارتهایی را آموزش میدهم تا سرعت خود را کاهش دهید و خود را آرام کنید تا بتوانید احساسات خود را پردازش کنید.
دیدگاهتان را بنویسید